#داستان
پسر کوچکی از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی؟
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم.
پسر بچه گفت: من نمی فهمم.
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید.
بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟
پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زن ها براي هیچ چیز گریه می کنند.
پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند؟
بالاخره سوالش را براي خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند.
او از خدا پرسید: خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟
خداگفت: زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد. بنابراین شانه هاي او را آن قدر قوي آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروي درونی قوي دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد. به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداري از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند. به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد.
به او این شعور را دادم که درك کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد.
این اشک ها فقط مال اوست و تنها براي استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد.
او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشکمی ریزد؟
خدا گفت: زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم هاي او دریچه روح اوست.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
🍁 #پندانه
زمين بهشت مي شود روزيكه مردم بفهمند
هيچ چيز عيب نيست
جز قضاوت و مسخره كردن ديگران
هيچ چيز گناه نيست
جز ضایع کردن حق مردم ...
هيچ چيز ثواب نيست،
جز خدمت به ديگران
هيچ كس اسطوره نيست،
الا در مهربانى و انسانيت ...
هيچ چيز جاودانه نمي ماند،
جز عشق
هيچ چيز ماندگار نيست
جز خوبى
#پائولو_کوئیلو
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_دست_از_کاری_شستن
اصطلاح بالا کنایه از سلب مسئولیت کردن، استعفا و کناره گیری از کاری کردن است. در عبارت بالا به کار رفتن فعل شستن که هیچ ربطی به موضوع ندارد حاکی از این نکته است که این اصطلاح باید ریشۀ تاریخی و علت تسمیه داشته باشد تا از شستن معانی و مفاهیم مجازی افاده گردد.
پونتیوس پیلاتوس حاکم رومی شهر اورشلیم پس از آنکه اضطراراً حضرت عیسی را بر اثر پافشاری فریسیان- ملایان یهودی- به زندان انداخت همواره مترصد فرصت بود که او را از زندان خلاص کند زیرا به یقین می دانست که حضرت عیسی نه بر حکومت شوریده و نه داعیۀ سلطنت دارد بلکه عنصر شریفی است که خود را برگزیدۀ خداوند به رسالت و هدایت و ارشاد مردم می داند تا گمراهان را به صراط مستقیم انصاف و عدالت راهبری کند به همین جهت بعد از آنکه حضرت عیسی را بر اثر تحریک فریسیان به جای باراباس که خونریز و فاسق و فاجری معروف بود در عید پاک محکوم به مرگ گردانید:در حالی که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به یهودیانی که حضرت عیسی را با خود می بردند تا مصلوب کنند با صدای بلند گفت:"من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را به مرگ
می سپارید."
آن گاه برای سلب مسئولیت از خود"دستور داد آب آوردند و دستهایش را در آب شست و از آنجا اصطلاح دست از کاری شستن در زبان فرانسه و زبانهای لاتین به معنی سلب مسئولیت کردن از خود به کار می رود" و اصطلاح فرانسه ضرب المثل بالا این عبارت است:
Abandonner, qual que cho se
که علاوه بر ضرب المثل بالا معنی و مفهوم از چیزی چشم پوشیدن هم از آن افاده می شود.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت
پیرمردی بازنشسته، خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید.
یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد.
در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس ها، سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیز را که در خیابان افتاده بود، شوت می کردند و سرو صدای عجیبی راه انداخته بودند.
این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود، بنابراین تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم این قدر نشاط جوانی دارید، خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰ دلار به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا و همین کارها را بکنید!
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببنید بچه ها متاسفانه در محاسبه ی حقوق بازنشستگی من اشتباه شده است و من نمی توانم بیشتر از روزی یک دلار به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟
بچه ها گفتند: یک دلار؟ اگر فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط یک دلار حاضریم این بطری و چیزهای دیگر را شوت کنیم! ما نیستیم.
و از آن پس، پیرمرد با آرامش در خانه ی جدیدش به زندگی ادامه داد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #پندانه
🍁بخشش را "بخش کن"
🍂محبت را "پخش کن"
🍁غضب "پریشانی" است
🍂نهایتش "پشیمانی" است
🍁هر چه "بضاعتمان" کمتر است
🍂"قضاوتمان" بیشتر است
🍁به "خشم" ، "چشم" نگو
🍂و از "جدایی" ، "جدا" باش
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستاتآموزنده
روزی یک فیل تنها که به دنبال کشف دنیای آرمانی و با ارزش خود می گشت، به رودخانه ای رسید.
آب کاملا شفاف و گوارا بود.
فیل خواست از آن بنوشد وقتی خم شد و خرطومش را در آب فرو برود، ناگهان، وای، چی شد؟
چه اتفاقی افتاد؟
فیل با تمام وجودش فریاد زد: «وای!چشمم افتاد.»
در واقع، چشم راست او از حدقه خارج شده و در رود خانه ای افتاده بود.
هرچه گشت، چیزی ندید. با نگرانی خرطومش را در بستر رودخانه حرکت داد بلکه آن را پیدا کند.
او آنقدر به این کار ادامه داد تا آب کدر شد. هرچه بیشتر خرطومش را تکان می داد، ماسه های کف رودخانه بیشتر به حرکت در می آمدند و شانس خوب دیدن را از او می گرفتند.
در همین حین، ناگهان متوجه صدای خنده ی بلندی شد.
خشمگین برگشت و دید که یک قورباغه ی کوچک سبز روی تخته سنگی در کنار رودخانه نشسته و با دهان کاملا باز به او می خندد.
فیل گفت: «به نظرت خنده دار می آید؟ من چشمم را گم کرده ام و این موضوع برای تو خنده دار است؟»
قورباغه گفت: «موضوع خنده دار کاری است که انجام می دهی؛ آرام بگیر، آن وقت بهتر خواهی دید!»
فیل که کمی هم خجالت زده شده بود به توصیه ی قورباغه عمل کرد. آرام گرفت و دیگر خرطومش را در آب حرکت نداد.
موج ها از بین رفتند و شن ها دوباره در قعر آب نشستند. آنگاه فیل چشم خود را در عمق رودخانه دید؛ با خرطومش آن را برداشت و دوباره در حدقه ی چشمش گذاشت و البته فراموش نکرد که از قورباغه تشکر کند.
نتیجه اخلاقی:
بعضی وقت ها برای به دست آوردن چیزی و یا رسیدن به مقصودی فقط باید کمی آرام گرفت.
موج ها فرو خواهند نشست و زلالی آب خود را نشان خواهد داد.
دست و پا زدن فقط شما را خسته تر و عصبی تر می کند؛ با اندکی صبر برخی از مشکلات خود به خود رفع می شوند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پندانه
واقعا زیباست .....
فروغ فرخزاد میگويد:
در حیرتم از "خلقت آب "
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...
"باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...🌻💛🌻
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستان_آموزنده
زن و شوهری می خواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانه ی آنها زندگی می کرد.
در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به نظر نمی رسید. با یادآوری این موضوع زن دچار تشویش و نگرانی شد و از شوهرش پرسید: با آن پل چه کنیم؟ من نمی خواهم از روی آن بگذرم. قایقی هم در آنجا نیست که ما را به آن سوی رودخانه ببرد.
مرد گفت: آه، من به فکر این پل نبودم. به راستی این پل برای عبور خطرناک است. فکرش را بکن، ممکن است وقتی ما از روی آن عبور می کنیم، فرو بریزد و ما در رودخانه غرق شویم.
زن ادامه داد: یا فکرش را بکن، روی تخته ی پوسیده ای قدم بگذاری و پایت بشکند. در آن صورت چه کسی از من و بچه ها مراقبت خواهد کرد؟
مرد با وحشت گفت: نمی دانم اگر پای من بشکند چه بر سر ما خواهد آمد؛ شاید از گرسنگی بمیریم. این گفت و گو همچنان ادامه داشت. زن و شوهر، هر دو نگران بودند و انواع بلاها و حوادث ناگواری را که ممکن بود برای آنها پیش بیاید، تصور می کردند، تا سرانجام به پل رسیدند. اما در اوج نا باوری دیدند که پل جدیدی به جای پل قبلی ساخته شده است و به سلامت از آن عبور کردند!
نتیجه اخلاقی:
نگذار موریانه ی نگرانی بنای زندگی ات را ویران کند.
”دیل کارنگی”
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 #حکایت
در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه می گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر انها از روی ان انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد.
از اين به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند.
وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت: "احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گویی به يكديگر هستيد..."
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستان
مردی برای مشاوره نزد من آمد. به من گفت عاجزانه دنبال کار می کردم و پیدا نمی کنم یا اگر دست به کاری می زنم موفقیت آمیز نیست.
به او گفتم: عاجزانه دنبال کار نگرد شادمانه جستجویش کن!
انسان نباید استغاثه یا استدعا کند بلکه باید مدام سپاس گزار باشد که خواسته ی خود را پیشاپیش ستانده است. مشکل تو کلماتی است که بکار می بری و بعد آنها تبدیل به افکار می شود و بعد با آن مواجه می شوی.
مرد با قیافه ی درهم خود کمی سرش را خاراند، اما چیز زیادی از حرف هایم نفهمید. اما قول داد روی آنها فکر کند.
پس از مدتی شادمان با یک دسته گل آمد و گفت: یک کار عالی پیدا کردم چون توانستم اول احساس خوب آن را داشته باشم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝