eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🖤ســلام 🖤روزتـــون 🖤پر از خیر و برکت 🖤امروز چهار شنبه↶ ✧ 14 شهریور 1403 ه.ش ❖ 30 صفر 1446 ه.ق ✧ 4 سپتامبر 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨↯ ذڪر روز ؛ 🖤✨《 یا حَیُّ یا قَیّومُ 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ﺣﻤﺎم رﻓﺘﻦ ﺑﻬﻠﻮل و ﻫﺎرون روزي ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﺑﻪ اﺗﻔﺎق ﺑﻬﻠﻮل ﺑﻪ ﺣﻤﺎم رﻓﺖ . ﺧﻠﯿﻔﻪ از روي ﺷﻮﺧﯽ از ﺑﻬﻠﻮل ﺳﻮال ﻧﻤﻮد اﮔﺮ ﻣﻦ ﻏﻼم ﺑﻮدم ﭼﻨﺪ ارزش داﺷﺘﻢ ؟ ﺑﻬﻠﻮل ﺟﻮاب داد ﭘﻨﺠﺎه دﯾﻨﺎر ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻏﻀﺒﻨﺎك ﺷﺪه ﮔﻔﺖ : دﯾﻮاﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻟﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﺴﺘﻪ ام ﭘﻨﺠﺎه دﯾﻨﺎر ارزش دارد . ﺑﻬﻠﻮل ﺟﻮاب داد ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﻟﻨﮓ را ﻗﯿﻤﺖ ﮐﺮدم . و اﻻ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻧﺪارد . 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ﻫﺎرون و ﺻﯿﺎد آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ در ﯾﮑﯽ از اﻋﯿﺎد رﺳﻤﯽ ﺑﺎ زﺑﯿﺪه زن ﺧﻮد ﻧﺸﺴﺘﻪ و ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺎزي ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﻮدﻧﺪ . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺮ آﻧﻬﺎ وارد ﺷﺪ او ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎي آﻧﻬﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ . در آن ﺣﺎل ﺻﯿﺎدي زﻣﯿﻦ ادب را ﺑﻮﺳﻪ داد و ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﻓﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ را ﺟﻬﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ آورده ﺑﻮد . ﻫﺎرون در آن روز ﺳﺮ ﺧﻮش ﺑﻮد اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﻨﺪ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻫـﺎرون اﻋﺘﺮاض ﻧﻤﻮد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺮاي ﺻﯿﺎدي زﯾﺎد اﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻟﺸﮕﺮي وﮐﺸﻮري اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﯽ و ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ از اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺪﻫﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻗـﺪر ﺻـﯿﺎدي ﻫـﻢ ﻧﺒﻮدﯾﻢ و اﮔﺮ زﯾﺎد ﺑﺪﻫﯽ ﺧﺰﯾﻨﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ اﻧﺪك ﻣﺪﺗﯽ ﺗﻬﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ . ﻫﺎرون ﺳﺨﻦ زﺑﯿﺪه را ﭘﺴﻨﺪﯾﺪه و ﮔﻔﺖ اﻟﺤﺎل ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ ﮔﻔﺖ ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا ﮐـﻦ و از او ﺳـﻮال ﻧﻤـﺎ اﯾـﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ؟ اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻧﺮ اﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﭘﺴﻨﺪ ﻣﺎﻧﯿﺴﺖ و اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎده اﺳﺖ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﮕـﻮ ﭘـﺴﻨﺪ ﻣـﺎ ﻧﯿﺴﺖ و او ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﺷﻮد ﻣﺎﻫﯽ را ﭘﺲ ﺑﺒﺮد و اﻧﻌﺎم را ﺑﮕﺬارد . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﯾﺐ زن ﻧﺨﻮر ﻣﺰاﺣﻢ ﺻﯿﺎد ﻧﺸﻮ وﻟﯽ ﻫﺎرون ﻗﺒﻮل ﻧﻨﻤﻮد . ﺻﯿﺎد را ﺻﺪا زد و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ؟ ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﯿﺪ و ﻋﺮض ﻧﻤﻮد اﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻪ ﻧﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺎده ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻨﺜﯽ اﺳﺖ . ﻫﺎرون از اﯾﻦ ﺟﻮاب ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ اﻧﻌﺎم ﺑﻪ او ﺑﺪﻫﻨﺪ . ﺻـﯿﺎد ﭘﻮﻟﻬﺎ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ، در ﺑﻨﺪي رﯾﺨﺖ و ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ از ﭘﻠﻪ ﻫﺎي ﻗﺼﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ رﻓﺖ ﯾﮏ درﻫﻢ از ﭘﻮﻟﻬﺎ ﺑﻪ زﻣـﯿﻦ اﻓﺘﺎد . ﺻﯿﺎد ﺧﻢ ﺷﺪ و ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺖ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺮد ﭼﻪ اﻧﺪازه ﭘﺴﺖ ﻫﻤﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ از ﯾﮏ درﻫﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﺬرد . ﻫﺎرون ﻫﻢ از ﭘـﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗـﯽ ﺻـﯿﺎد ﺑﺪش آﻣﺪ و او را ﺻﺪازد و ﺑﺎز ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ ﻣﺰاﺣﻢ او ﻧﺸﻮﯾﺪ . ﻫـﺎرون ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮد و ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا زد و ﮔﻔﺖ : ﭼﻘﺪر ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ درﻫﻢ از اﯾﻦ ﭘﻮﻟﻬﺎ ﻗﺴﻤﺖ ﻏﻼﻣﺎن ﻣﻦ ﺷﻮد . ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﻪ زد و ﻋﺮض ﮐﺮد : ﻣﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮت ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻤـﮏ ﺷﻨﺎﺳـﻢ و از اﯾـﻦ ﺟﻬـﺖ ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺘﻢ ﮐﻪ دﯾﺪم ﯾﮏ ﻃﺮف اﯾﻦ ﭘﻮل آﯾﺎت ﻗﺮآن و ﺳﻤﺖ دﯾﮕﺮ آن اﺳـﻢ ﺧﻠﯿﻔـﻪ اﺳـﺖ و ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ روي زﻣﯿﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺎ ﺑﻪ آن ﻧﻬﻨﺪ و از ادب دور اﺳﺖ . ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺑﺎز از ﺳﺨﻦ ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم دادﻧﺪ و ﻫـﺎرون ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ از ﺗﻮ دﯾﻮاﻧﻪ ﺗﺮم ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺳﻪ دﻓﻌﻪ ﻣﺮا ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺪي ﻣﻦ ﺣﺮف ﺗﻮ را ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮدم و ﺣـﺮف آن زن را ﺑﻪ ﮐﺎر ﺑﺴﺘﻢ و اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻀﺮر ﺷﺪم . 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول دکتر انوشه: خودت رو جایی خرج کن که بیارزه وقتی میگم خودت یعنی وقتت، انرژیت، احساساتت! چون همه لیاقت انرژی شما رو ندارن. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
قوی کسی است که: نه منتظر می ماند خوشبختش کنند .... و نه اجازه می دهد بدبختش کنند.... مارلون براندو 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی باید رها کرد همه چیز را و گریست. آدمی بعد از گریه، در آرام‌ترین و امیدوارترین حالت ممکن قرار می‌گیرد.درست مانند آسمان، که بی‌قرار و بغض‌آلوده و ابری‌ست و برف که می‌بارد؛ به طرز شگفت‌آوری آرام می‌گیرد. بغضِ آسمان که تمام شد، خورشید می‌تابد و برف‌ها آب می‌شوند و صلح و آرامش، به آسمان و طبیعت باز می‌گردد 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
پیش از پاسخ دادن به پرسش های ديگران اندکی سكوت كن تا پاسخ بهتري بيابي سكوتت در یاد هيچكس نخواهد ماند؛ اما پاسخ ات را هميشه به یاد خواهند سپرد " 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
چــهار چیز را پیش از چــهار چيز غنیمت شمار جــواني پیش از پیری صحت پیش از بيماري توانگری پیش از فقر و زندگی پیش از مرگ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول دکتر انوشه: خودت رو جایی خرج کن که بیارزه وقتی میگم خودت یعنی وقتت، انرژیت، احساساتت! چون همه لیاقت انرژی شما رو ندارن. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 داستانی که در زیر نقل می‌شود مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» نقل کرده است: "ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عده‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند. چاره‌ای نداشتیم. همه ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟! گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی‌فروش . . . بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیه شعر روی کلمه «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همه شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد: عمو سبزی‌فروش! . . . بله. سبزی کم‌فروش! . . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله. خیلی خوب داری؟ . . . .بله. عمو سبزی‌فروش! . . . .بله. سیب کالک داری؟ . . . بله. زال‌زالک داری؟ . . . . . . بله. سبزیت باریکه؟ . . . . . بله. شبهات تاریکه؟ . . . . . .بله. عمو سبزی‌فروش! . . . .بله. این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت. " 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند. چیزی غیر از اعمال ما نیست. اگر خوب باشد و آن را در دنیا خوشمزه درست کرده باشیم که کار خودمان است و اگر هم تلخ باشد که باز هم کار خودمان است. گر بوته خار است خود کشته ای اگر پرنیان است خود رشته ای مار و مور و حیوانات دیگر عالم قبر و جهنم را از جای دیگری نمی آورند بلکه ما با اعمال خود آنها را درست کرده ایم. ظلمت های قبر ظلم های ما است. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که همان ظلم هایی که می کنیم ظلمت های روز قیامت می شود. وگرنه اگر اینجا اعمال ما سالم باشد کاری با ما ندارند. دلیلی ندارد که خداوند بخواهد کسی را در فشار قرار دهد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند و رفتنش چیزی از آن کم...! حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد. باید که جای پایش در این دنیا بماند. آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود. نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛ ایمان را ، دوستی را با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت. آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم... پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده ، جمله زیر از حضرت علی(ع) در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است : " اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی " " خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی ، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری " یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری ، شرفم ، انسانيتم ، عدالتم ، و ... گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری . و این همان جمله معروف است که می گوید : ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم ؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم . 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 آیت الله خویی می گفت «در جوانی به نجف رفتم، شنیدم آقای قاضی استاد اخلاق و عرفان است؛ عده ای هم بدی او (مرحوم قاضی) را می گفتند که مثلا درویش است.» « من شک کردم که بروم یا نروم، تا این که ناگهان پیکی از طرف خود مرحوم قاضی پیغامی آوردکه فلانی ! تو که بچه نیستی، گول بخوری، درس خوانده ای، پس به مجلس ما بیا.دیدم درست می گویند، برای همین رفتم و در جلسه درس مرحوم قاضی شرکت کردم.» وقتی آیت الله خویی پیش مرحوم قاضی می رود، آیت الله قاضی دستشان را بالا می گیرند آیت الله خویی می گوید «ناگهان آن طرف دست ایشان، شبح خودم را دیدمو سنم بالا رفت و شاگردانم بیشتر شد، سوالات فقهی را از سرتاسر جهان اسلام از من می پرسیدند گذران زندگی ام را آن طرف دست مرحوم قاضی می دیدم و ناگهان از مأذنه های بعضی مساجد صدا آمد که آیت الله خویی رحلت کرد ((یعنی مرگ خودم را هم دیدم)) مرحوم قاضی به من گفت، این ها را نشان دادم که یقین پیدا کنی.» مرحوم قاضی بعدا می گوید که اگر این سید طاقت داشت، بعد از مرگش را هم نشان می دادم. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 زنی شبانه در بیابان گم شد. از دور چراغی دید سوسو می زند، نزدیک رفت. خانه عابدی بنی اسراییلی بود. در زد و گفت: مرا در خانه خود شبی امان ده می ترسم درندگان مرا تا صبح غذای خود کنند. عابد او را به خانه راه داد و چراغ خاموش کرد تا او را نبیند. زن گفت: چراغ روشن کن که من از تاریکی می ترسم. عابد گفت: اگر چشمم در تو افتد میدانم گناه می کنم. زن گفت: وای بر تو که با 70 سال عبادت، هنوز اختیار پلک های چشم ات دست تو نیست تا ببندی و نیازی به خاموش کردن چراغ نداشته باشی!!! عابد را این سخن بسیار سنگین آمد و شبانه خانه را به او سپرد و پوستین خود برداشت و برای همیشه راهی کوه گشت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 صبور سه نشانه دارد: اول آن كه سستى نمى كند دوم آن كه افسرده و دلتنگ نمى شود وسوم آن كه از پروردگار خود شِكوه نمى كند زيرا اگر سستى كند، حق را ضايع كرده و اگر افسرده و دلتنگ باشد شكر نمى گذارد و اگر از پروردگارش شكوه كند او را معصيت كرده است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نميباشد!". امكان نداشت، خودم می دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم. از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است". اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟ خدايا...ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟ جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت! كنار «بخل» كنار «حسد» كنار «ريا» كنار «بى اعتمادى به خدا» كنار «دنيا دوستى» نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... . خدايا ! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان میشود به تو پناه ميبریم 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 اگر خدا مهربان است، پس چرا باید از او بترسیم؟ منظور از این ترس که در روایات آمده چیست؟ یکی از معانی خوف و ترس از خدا در این روایت آمده و بیان کرده که‌ این ترس از چه چیزی باید باشد: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: الْمُؤْمِنُ بَیْنَ مَخَافَتَیْنِ ذَنْبٍ قَدْ مَضَى لَا یَدْرِی مَا صَنَعَ اللَّهُ فِیهِ وَ عُمُرٍ قَدْ بَقِیَ لَا یَدْرِی مَا یَکْتَسِبُ فِیهِ مِنَ الْمَهَالِکِ فَهُوَ لَا یُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً وَ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْفُ امام صادق (ع) فرمود: مؤمن در میان دو ترس و نگرانی است: گناهى که گذشته است، نمى ‏داند که خدا در مورد آن‏ چه کرده است؟ که آن را بخشیده یا عقوبتش خواهد کرد؛ و عمری که باقى مانده است، نمى‏ داند که چه گناهانى که مایه هلاک او است، مرتکب مى‏ شود؛ (آیا عاقبت بخیر می‌شود یا خیر) پس او شب را نمیگذراند مگر اینکه در حالت ترس و نگرانی باشد، و اصلاحش نکند جز ترس‏ از خدا ٢ص٧١ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 اگر افراد مي توانستند ياد بگيرند كه آنچه براي من خوب است لزومي ندارد كه براي ديگران هم خوب باشد، آنگاه دنياي شاد و خوشايندتري مي داشتيم. "تئوري انتخاب" به ما مي آموزد كه دنياي مطلوب من، اساس و شالوده زندگي من است و نه اساس و شالوده زندگي ديگران. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 چند روز پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردى به محضر فاطمه عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى دختر رسول اللّه چيزى نزد شما به يادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازى ؟ فاطمه عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن نوشته رابياور. كنيز بدنبال نوشته رفت اما آن را پيدا نكرد. فاطمه عليه السلام فرمود: آن را پيدا كن كه ارزش آن براى من برابر حسن و حسين است . كنيز به جستجو پرداخت تا آن را پيدا كرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود: از مومنين نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست و كسى كه به خداوند و روز قيامت ايمان دارد سخن خوب مى گويد يا سكوت مى كند. خداوند انسان خيره ، بردبار و عفيف را دوست دارد و انسان بدزبان ، كينه توز و گداى اصرار كننده را دشمن مى دارد. حيا از ايمان است و ايمان سبب ورود در بهشت مى باشد و فحش از بى شرمى سبب ورود در جهنم است ٤٣ص٨٢_٨٣ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 چون امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و حال او دگرگون شد برادرشان امام حسین علیه السلام به بالین آن حضرت حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن علیه السلام فرمودند: «خود را در اوّلین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است. هرکه اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هرکه نافرمانی اش کند گم راه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن کن به شرط آن که کسی مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره ای خون به زمین ریخته شود». امام در 28 صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی به دستور معاویه بن ابی سفیان و به دست جعده دختر اَشْعَثِ بنِ قِیس مسموم شد و بر اثر همان زهر به شهادت رسید و در قبرستان بقیع (واقع در مدینه) به خاک سپرده شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌹ســـلام 🕊روزتـــون 🌹پر از خیر و برکت 🕊امروز پنجشنبه↶ ✧ 15 شهریور 1403 ه.ش ❖ 1 ربیع الاول 1446 ه.ق ✧ 5 سپتامبر 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🌹✨↯ ذڪر روز ؛ 🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 سهم شما از زندگی پیشرفت کردن است . باید جلو بروید . باید در این دنیا تغییری ایجاد کنید. ایستادگی کنید و بگویید : من همین جا که هستم ، نمی مانم . من برای بهترین ها آفریده شده ام . من بنده ی پروردگار بلند مرتبه هستم . من در درونم بذر عظمت دارم . پس تلاش می کنم در جایی که هستم ، تا آنجا که می توانم ، بهترین باشم و می دانم که خداوند ، مرا به آنجایی که باید ، می برد 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد. تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد. پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب. دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند. می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم. رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند. چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم. می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند. خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک کلاغ بزغاله ای را با دو پایش گرفت و پرواز کنان بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است. پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند. چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 سه قانون در قران که هر مسلمان باید بداند و بدان عمل کند: خذِ الْعَفْوَ گذشت داشته باش و آسانگیری کن. و َأْمُرْ بِالْعُرْف: و به کار نیک دستور بده. و أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِين َ و از نادانان چشم‌پوشی کن.   🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝