eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا صبحدم امروز نیز برآمد درود بر جاده‌های بی انتهای جبروتت تو را عاشقانه فریاد می ‌زنم چون به تڪرار اسم زیبایت عادت کرده‌ام 🌹بسم اللہ الرحمڹ الرحیم🌹 🍃الهی به امیدتو🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
196.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نور دلِ مؤمنین بُوَد در صلوات اندوخته ی یقین بُوَد در صلوات تأکید کنند اولیا بر این ذکر زیرا که اصول دین بُوَد در صلوات ✨🍃اَللّهُمَ صَلِّ علیٰ مُحَمِّدٍ و آلِ مُحَمّدٍ و عَجّل فَرَجَهُّمْ🍃✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
﷽❣ ❣﷽ 🌼پشت دیوار بلند زندگی 🍃مانده‌ایم چشم انتظار یڪ خبر 🌼یڪ أنا المَهدی بگو یا ابن الحسن 🍃تا فرو ریزد حصار غصه ها @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋ کمی طراوت باران کمی نسیم حرم سلام صبح من و فیض مستقیم حرم چقدر ساده تو را می شود زیارت کرد به یک سلام من و حسرت حریم حرم صلی الله علیک یا ابا عبدالله ع❤️ 👇👇👇👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
1_410264729336944213.mp3
زمان: حجم: 4.02M
👆 به روش تحدیر باصدای"استادمُعتزآقایی" (تندخوانی حدودنیم ساعت) 🌙اللهم صل على محمدوآل محمد وعجل فرجهم🌙 @shamimrezvan👈
647.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2⃣7⃣ ✨ دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان ✨ ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین. خدایا روزى كن مرا در آن فضیلت شب قدر را و بگردان در آن كارهاى مرا از سختى به آسانى و بپذیر عذرهایم و بریز از من گناه و بار گران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش... 👆صوت ومتن دعای روز۲۷👆 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع ۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⁉️چه چیزهایی باعث ضعف روزه دار میشود؟! ✨مصرف دوغ و ماست ✨مصرف روغن نباتی و جامد ✨نخوردن سحری ✨پرخوری در وعده سحری ✨مصرف گوشت های سرد مزاج ✨خواب طولانی در روز ✨حمام سنگین در روز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
760.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکشنبه تون عالی خدایا امروز 27 رمضان🍃🌹 دررحمتت را به روی تک تک دوستانم بگشا بهترین احوال بهترین موفقیت بهترین لبخندها بهترین نعمت ها بهترین فرصت هاو🍃🌸 بهترین عاقبت را نصیبشان بگردان ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣2⃣ همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند. به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند، گفت: «کاش سمیه ستار را هم می آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می خورد.» گفتم: «آره، ماشاءالله خوب همه چیز را می فهمد. دلم بیشتر برای او می سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد.» صمد بچه ها را یک دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: «سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این طوری کمتر غصه بخورد.» فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچه ها را آماده کردم. سمیه ستار را هم با خودمان بردیم. توی راه بچه ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می کردند و می خندیدند. سمیه ستار هم با بچه ها بازی می کرد و سرگرم بود. گفتم: «چه خوب شد این بچه را آوردیم.» با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣2⃣ گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!» چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد. جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...» خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.» با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.» با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.» خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!» گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.» گفتم: «برایم تعریف کن.» آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!» گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!» گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ‌‌‌🍃 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌