هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_هشتم
ابداً نمی تونستم بخوابم . اونقدر این دنده اون دنده شدم که دم دمهای صبح خواب مهمون چشمام شد. تا نزدیکی های ظهر که هم تو مطبخ و هم باغ کار می کردیم ، اصلاً خبری نبود. اصلاً نمی تونستم حدس بزنم جریان چیه. تنها تفاوت اون روز با روزای قبل نبود آسلان بود . از صبح ازش خبری نبود . همه چی مثل روزای قبل خیلی آروم بود. دیگه داشتم به خود خان هم شک می کردم که خبر اومد خان همه رو جلوی ایوان عمارت خواسته . شستم خبردار شد که حتماً راجع به موضوع دزدیه. وقتی رسیدیم جلوی عمارت و کمی جمعیت رو کنار زدم که جلوتر وایسم ، چیزی رو که می دیدم نمی تونستم باور کنم . فجیح ترین و در عین حال چندش آورترین صحنه ی تمام زندگیم جلو روم بود. آسلان لخت مادر زاد با وضعیتی زننده در حالی که خون از سر و صورتش شیار شیار روان بود ، جلوی ایوان ، جمع شده تو خودش ، نشسته بود . می دونم هم از درد و هم از شرم نمی تونست سرش رو بلند کنه . همه هاج و واج همدیگه رو نیگا می کردن و زن ها از شرم سرشون پایین بود که خان گفت : این بی آبرویی سزای کسیه که از میزرا تقی خان دزدی کنه . نمی خوام بکشمش .می خوام تا آخر عمر این بی آبرویی رو با خودش یدک کنه و رو به نگهبانها گفت : این سگ رو از خونه ی من بندازین بیرون .بعد با عصای منقوشش که نشان قدرتش بود به طرف عمارت حرکت کرد اما در نیمه راه برگشت و رو به جمعیت حیران گفت : در ضمن از امروز به بعد نیازی به تراشیدن موهای زنان نیست و می تونن موهاشون رو بلند کنن . همهمه ایی تو جمع ایجاد شد. هم زن ها و هم مرد ها خوشحال شدن. بلاخره برای مردها هم دیدن کله کچل زنهایی که باید مظهر زیبایی می بودن ، خیلی سخت بود . بخصوص متاهل ها که زن و مرد اینجا کار می کردن . همه شادی می کردن و حتی چند تا از دخترکان کم سن و سال از شوق گریه کردن . همه آسلان و سرو وضعش رو فراموش کردن و فقط صحبت دستور جدید خان بود . لحظه ایی که می خواستم به طرف باغ برگردم ، بی اختیار اون خائن کثیف رو که حالا به نظرم خیلی زشت تر هم می اومد رو نگاه کردم که دیدم نگاه پرتنفرش رو به من دوخته . انگار که فهمیده بود همه این آتیشا از گور من بلند شده. یه لحظه ترسیدم ، اما خودم رو نباختم و سریع از اون فضا رو ترک کردم.
وقتی رسیدیم به باغ ، رقیه پرید بغلم کرد و گفت : کار تو بود نه ؟ خودم رو زدم به اون راه و گفتم : چی؟ گفت : جریان رو کردن دزدی آسلان و اجازه بلند کردن موهای ما. لبخندی زدم و گفتم: خوشحالی ؟ حواسش از سوالش پرت شد و مثل بچه ها ذوق کرد و گفت : وایـــــــــ آره خیلی . هنوز فکرم درگیر نگاه خصم آمیز آسلان بود. سعی کردم افکار منفی رو از خودم دور کنم و به نتیجه خوبی که گرفته بودم فکر کنم . *شب وقتی تو رخت خواب تمیزم که بعد از شستن و خشک کردن و دوختن مجدد تازه امشب آماده شده بود ، دراز کشیدم ، یاد خونه ی خودم افتادم . خونه ایکه بودن و زندگی کردن تو اون آرزوی همه دخترهای روستامون بود . دردانه یوسف خان بودم و زندگیم خلاصه شده بود تو کتاب خوندن تو زمستونها و اسب تاختن تو تابستونا. پدرم مرد قدرتمند و در عین حال عادل و اهل خدایی بود که همه ی مردم ده ازش راضی بودن .مایملک پدر فقط محدود به کندوان نبود و زمینهای چندپاره آبادیه دیگه متعلق به پدر بود
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
💎امام حسن عسکری علیه السلام:
به خدا قسم؛ او (امام زمان) غیبتی خواهد داشت که در آن دوران از هلاکت نجات نمی یابد مگر آن کسی که خداوند او را به اقرار و اعتقاد به امامتش ثابت بدارد و به دعا کردن برای تعجیل فرج توفیق دهد
مکیال المکارم جلد ۱ ص ۱۷۹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_مسافر
✳ #احکام_اربعین
📛استفاده از #گذرنامه دیگری📛
ایام #زیارت_اربعین نزدیک است، و فرصت کافی برای گرفتن گذرنامه موجود نیست. آیا بنده می توانم با گذرنامه برادرم با رضایت او به زیارت اربعین بروم؟ آیا رفتن به این زیارت #منع_شرعی دارد؟
#امام_خامنه_ای: در هر صورت #رعایت_قوانین و مقررات لازم است؛ و تخلّف از آن جایز نیست.
#زائر #اربعین
↘️↘️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ
✨إِلَّا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ
✨فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۷﴾
✨و اگر خدا به تو زيانى برساند
✨كسى جز او برطرف كننده آن نيست
✨و اگر خيرى به تو برساند پس او
✨بر هر چيزى تواناست (۱۷)
📚سوره مبارکه الأنعام
✍آیه ۱۷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_چهاردهم✍پایه های اعتماد
🌷تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا …
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت …
🌷متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت …
🌷کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد …
🌷حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش …
– سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ …
🌷– امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی …
رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد …
🌷– هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن …
سرش رو از کمد آورد بیرون …
– امشب این لباست رو بپوش …
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم …
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
274.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرارکنیم💙
من به خدا چشم میدوزم و هدایت او رامیطلبم و توانگر میشوم. من از نظم الهی سرشارم من اکنون در نظم متعالی قرار دارم.
خداوندا سپاسگزارم❣
@tafakornab
#انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
افرادی که دچار سرفه های شدید هستند
خرمالو🍅میل کنند تا به اصطلاح سینه شان نرم شود
و سرفه ها از بین بروند
(یا از شدت شان کاسته شود)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✨﷽✨
#آموزنده
✍ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ :" ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... !
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ. ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ. ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ..اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :«ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!
💥آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟
↶【به ما بپیوندید 】↷
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
⚘اجازه نده دنیـا⚘
۵ چیز را از تو بگیرد⚘
لحظه پاک بودنت با خدا⚘
نیکی به والدین⚘
محبت به خانوادهات⚘
احسان ونیکی به اطرافیانت⚘
و اخلاص در کردارت⚘
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💎
تمام رازهایت را با سکوتِ شب در میان بگذار، برملا که نمیکند هیچ
آرامشے عجیب می بخشد.
شب رفیقی بی ادعاست.
" شبتون آروم روياتون شيرين"
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
68.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ملکا ذکر تو گویم
که تو پاکی و خدایی
نروم جز به
همان ره که توام راهنمایی
الهی
آغاز میکنیم
روزمان را با نام زیبایت
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍃الهی به امیدتو🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽💚 #سلام_امام_زمانم 💚﷽
✨ای حضرت حاضری که ناپیدایی
✨غایب شده از زشتی و نازیبایی
✨شرمنده که جای آمدن،میگوییم
✨آقا،تو چه وقت پیش ما می آیی
#صبحم_به_نام_تو
☀️تعجیل در فرج صلوات
🌱الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh