eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✅شوهرم شبها کجا میرود چن شبی بود حس میکردم شبها شوهرم در کنار من نیست یک شب تصمیم گرفتم او را تعقیب کنم وقتی او از خانه خارج شد و رفت سمت د ر خانه همسایه مان و زنگ خانه را زد.زن همسایه خارج شد و اومد کنار همسرم . از عصبانیت داشتم میمردم و میخاستم برم نزدیک که دیدم شوهرم مقداری پول به او داد و زن در حالیکه گریه میکرد به شوهرم گفت خدا ازتون راضی باشه فردا برای خرید داروی پسرم پولی نداشتم ممنونم که بهمون کمک میکنین .شوهرم گفت من نمیخام کسی بفهمه که کمکت میکنم چون اینکار را فقط برای رضای خدا انجام میدم . من وقتی این صحنه رو دیدم از خودم خجالت کشیدم و از شکی که به شوهرم کردم .لطفا زود قضاوت نکنین. @tafakornab @shamimrezvan
699.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ ✨ از زخم‌هایی که زندگی بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن بعضی زخم‌ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادمه بدی! ولی .... بعضی زخم‌ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت روگم نکنی! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
تایماز همه ی شخصیت ، غرور و انسانیت من رو با چند جمله به باد داده بود . حرکتی به خودم دادم و بدون اینکه به این دو خواهر و برادر نگاه کنم ، افسار اُختای رو دستم گرفتم و راه افتادم . شور و شوقم برای سواری که بعد از یه روز سخت کاری ، من رو سر پا نگه داشته بود ، دود شد رفت هوا . مغموم به خرمن دره رسیدیم . تو همون جای دیروزی توقف کردم و سوار اُختای شدم و تاختم . تاختم تا راحت تر گریه کنم . من پشت این چهره ی مغرور ، دختری هفده ساله بودم که بعد از مرگ عزیزانش ، خیانت نزدیکانش و آوارگی اش ، همه ی سرمایه اش حس زیبای زن بودنش بود . حس لطیف بودن و دست نیافتی بودنش بود . تایماز با چند جمله گند زده بود به همه ی دار و ندارم . مثل برق می تاختم و مثل ابر گریه می کردم . اون روز خسته بودم از همه ی دنیا خسته بودم . وقت برگشتن ، تایماز رو حتی نگاه هم نمی کردم . آیناز رو بهم گفت : تو خیلی ماهری آی پارا . من سواری تو رو دوست دارم .وقتی تو می تازی حس می کنم رها می شم . لبخند کم جونی بهش زدم و گفتم : شما لطف دارین خان زاده . من لایق این تعریف خالصانه نیستم . لبخند زیبایی زد که زیبایی چهرش رو بیشتر کرد و بعد آروم گفت : از برادرم دلگیر نباش . بعداً بهت می گم چرا اونطور عصبانی شد . لبخند زورکی بهش زدم و سرم و انداختم پایین که ادامه نده . برام مهم نبود تایماز چرا اونطوری کرد . مهم این بود که روشنم کرد من کجام. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab
هدایت شده از خانواده بهشتی
وقتی مغموم و گرفته به اتاقم برگشتم ، رقیه با دیدنم خشکش زد . معلوم بود قیافه ام خیلی داغونه که دختر بینوا اون شکلی زل زد بهم . لچکم رو از سرم باز کردم و شروع کردم به درآوردن لباسام که از صبح بوی اجاق گرفته بود . رقیه اومد پیشم و شروع کرد به بازی کردن با گیسام . می دونست این کار رو خیلی دوست دارم و آرومم می کنه . آروم گفت : نمی خوای بگی چی شده آی پارا ؟ گفتم : رقیه کنیز و کلفت یعنی چی ؟ با تعجب نگام کرد و گفت : تو نمی دونی ؟ گفتم : بگو . می خوام از تو بشنوم. سرش رو انداخت پایین و گفت : یعنی وسیله . یعنی خونه . یعنی اسب . یعنی زمین . یعنی هر چی که با پول خریده باشن . اینجا خدمه زیاد داره . اما همه کنیز نیستن !!!. بعضی ها فقط کارگرند . خودشون زندگی دارن . اینجا نشد یه جا دیگه . اما من و تو خیلی های دیگه، کلفت این خونه ایم یعنی تا آخر عمر مال این خونه ایم تا جسدمون از اینجا بره بیرون . چشمام رو بستم و بی هوا شروع کردم به بلند بلند گریه کردن . رقیه ترسید و من رو به آغوش کشید و گفت : چی شده باجی ؟ چرا اینطوری می کنی ؟ کسی کاری کرده ؟ بعد یه دفعه من رو از خودش جدا کرد و زل زد تو صورتم و با وحشت گفت : نکنه باهات کاری کردن ؟ نکنه به بهانه کلفت بودن اذیتت کردن ؟ نای حرف زدن نداشتم . اصلاً زبونم نمی چرخید که حرف بزنم . سرم رو به اطراف تکون دادم که یعنی نه . نفسی از سر آسودگی کشید و گفت : یه لحظه ترسیدم . بگو دیگه آی پارا ! چرا اینقدر دمغی؟ گفتم . همه ی دردهایی که از روز ورودم به این خونه کشیده بودم رو گفتم . گفتم از رنج دختریکه تا چند وقت پیش همه اسمش رو با احترام به زبون می آوردن . گفتم : از زخم های دختری که هم خونِش چطور از هستی ساقطش کرد و اون رو خوار و ذلیل یه عده تازه به دوران رسیده کرد . گفتم : از حس حقارتی که با تمام وجودم از حرفهای تایماز حس کردم . گفتم از همه ی غصه هام ، که پشت نقاب غرور و بی احساسیم قایم کرده بودم. همه رو ریختم رو دایره. یه کم که حرف زدم و همزمان رقیه موهام رو نوازش کرد . خوابی آرام مهمون چشمام شد و دیگه هیچی نفهمیدم . صبح با یه حس بهتر از خواب بیدار شدم. چقدر درد دل می تونه آدم رو آروم کنه . با خودم عهد کردم ضعفی رو که روز قبل به خاطر اراجبف پسر خودخواه خان به همه وجودم چیره شده بود رو از خودم دور کنم و بشم آی پارایی که پدرش معتقد بود بزرگتر که بشه ،به راحتی می تونه همه ی املاک آبا و اجدادیش رو به خوبیِ یه مرد اداره کنه . با خودم گفتم : آی پارا نیستم اگه پوز این پسر ننر رو به خاک نمالم. فهمیده بودم از اسب می ترسه . حتماً یه دلیل محکمی باید پشت این ترس باشه . باید می فهمیدم و کی بهتر از آیناز . اون از نقطه ضعف من بهم زخم زده بود . باید زخمش رو با زخم جواب می دادم . حالا که خان و همسرش اینقدر به سوارکاری علاقه دارن و پسر بی دست و پاشون از اسب می ترسه . چه فرصتی بهتر از این ؟ صبحم رو با توکل به خدا شروع کردم و رفتم مطبخ. کارهای روزمره ام رو انجام می دادم که یکی از خدمه ی داخل عمارت اومد تو مطبخ و گفت : آی پارا آیناز خانوم کارت داره . گفته زودی بری پیشش. ظرف سیب زمینی های رو که تا نصفه پوست کنده بودم و سپردم به یکی از خدمه و همراه اون دختر راهی عمارت شدم . دختر پشت در اتاق آیناز از من جدا شد و من بعد از یکمی مکث در زدم و با اجازه ی آیناز وارد اتاقش شدم . اتاقش خیلی بزرگ و در عین حال زیبا بود .تخت خواب قشنگی داشت که دورش رو پرده های زیبای از جنس حریر پوشونده بود . تا به حال چنین تختی ندیده بودم . یکی دو بار با پدرم خونه ی چند تا از دوستاش تو تبریز که همگی ثروتمند بودن و القاب دهن پرکنی داشتن شب رو مهمون بودم ، اما اونجا هم یه همچین جبروتی ندیده بودم . خیلی از اتاق بانو بهتر بود. نمی دونم قیافه ام چقدر شوکه به نظر می رسید که آیناز با لبخند گفت : قشنگه نه ؟ به خودم اومدم و گفتم : چی خان زاده ؟ گفت : اتاقم . گفتم : بله . خیلی زیباست . خوشگل خندید و گفت : بیا کنار تختم . تو که خودت خان زاده ای ، نباید خیلی برات تازگی داشته باشه . از اینکه اون من رو به چشم یه کلفت نمی دید خوشحال شدم . کنارتختش ایستادم و گفتم : اما اتاق من کجا اتاق شما کجا!!! گفت : بشین رو تختم .حس کردم ، یه لحظه غمگین شد و ادامه داد: من زیاد از تختم پایین نمی یام . واسه همینه که مادرم اینو برام از فرانسه سفارش داده ، تا حداقل تمام روزم رو تو یه همچین تختی بگذرونم . ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab
381.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁ميگن: باران اشک شوق فرشته هاست 💧الهی با هر قطره از باران یکی از مشکلات 🍁زندگیتون بریزه و بارش این نعمت الهی 🍁رحمت،برکت ،شادی و سرزندگی براتون بیاره شبتون با طراوت 🍁🌧 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁اگه تنها دعايى كه هر روز میکنی 🍂خدایا شکرت باشه، همين كافيه❗️ خدا را شکر کنیم🧡 برای چیزهایی که داده و قدر نمی‌دانیم😒 و برای چیزهایی که گرفته 🍂 و حکمتش را نمی‌دانیم🤔 خدایا بابت همه چی شکرت🧡 🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁 🍂الهی به امیدتو🍂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁در این صبح زیبا سه‌شنبه پاییز یی 🍂صلواتی ختم کنیم به نیت 🍁سلامتی آقا امام زمان 🍂و سلامتی شما عزیزان 🍁رفع گرفتاری حاجت مندان 🍂و آرامش برای همه مردم سرزمینمان 🍁 اللَّـهُمَّ 🍁 🍂 صَلِّ 🍂 🍁 عَلَى 🍁 🍂 مُحَمَّد 🍂 🍁وعلی آلِ🍁 🍂 مُحَمَّد 🍂 🍁وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم🍁 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام امام زمانم✋🌸 خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد آقای مهربان غزل های من سلام باید که در برابر اسمت رکوع کرد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋🌸 لطفی بنما که خاک پایَت گردم دامن بتکان تا که گدایت گردم دلتنگ زیارت توأم اربابم من را به حرم ببر فدایت گردم... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃 ؟ ⇦✨ صبحانه موجب تقویت ایمنی بدن می شود ✍ متابولیسم بدن در اوایل صبح ۴۰% کاهش پیدا کرده و نخوردن صبحانه باعث خستگی مفرط وچاقی و افزایش چربی مضر در بدن میشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
861.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨آخرین روز 🌸✨مهر هم از راه رسید 🌸✨خوب یا بد تمام شد 🌸✨الهي ماه آبان براتون 🌸✨برکت ، سلامتی ، آرامش 🌸✨خوشبختي ، موفقیت 🌸✨و نگاه خدا 🌸✨را به همراه داشته باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌‌