eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ .. 🍂ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻧﺪگیمان ﺭﺍ 🌸ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﺕ ﻗﺮﺍﺭﻣﯿﺪهیم 🍂ﻭ بہ ﺗـــــﻮ ﺗﻮﮐﻞ میکنیم 🌸کہ ﭼﺮﺍﻍ ﻭﻫﺪﺍﯾﺘﮕﺮ ﺭﺍهمان ﺑﺎﺷﯽ 🍂الهی بہ امیدتـــــو... 🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🍁 🌸الهی به امید تو🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ یا محمّد (ص) 🌹تا داشته ام، فقط تو را داشته ام 🍃با نام تو قد و قامت افراشته ام 🌹بوی صلوات می دهد دستانم 🍃از بس که گل محمدی کاشته ام 🍃🌹اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌹مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌹وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌹 🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودنٺ هدیہ اے اسٺ ڪہ هر روز رو نمایی میشود با یڪ سلام تازه عطر تازگی را بہ تڪرارهایمان برگردان سلام برامامی ڪہ از پدر بہ من مهربان تر اسٺ 💚 ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪارم اینسٺ ڪه هر روز همان اول صبح☀️ یڪ سلامے طرفِ ڪرببلایٺ بڪنم🕌 دسٺ بر سینہ و با دیده ے پُر اشڪِ خود طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایٺ بڪنم🕌 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ "﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 12 آذر ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:28 ☀️طلوع آفتاب: 06:57 🌝اذان ظهر: 11:54 🌑غروب آفتاب: 16:51 🌖اذان مغرب: 17:11 🌓نیمه شب شرعی: 23:09 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥜خواص کدو حلوایی 👇 🍃یرقان ( زردی ) را برطرف میکند. 🍃 کدو ادرار آور و تب بر میباشد . 🍃کدو حلوایی، سینه را نرم و اخلاط و سرفه را آسان می کند. 🍃 اگر کدو حلوایی را پخته و به صورت کرم به صورت بمالید و نیم ساعت صبر کنید، رنگ چهره و رخسار باز شده و صورت براق و زیبا میشود ، خوردن کدو موجب برطرف شدن غم و اندوه است 🍃کدو برای درمان قولنج مفید است. 🍃مغز را تقویت می کند. 🍃روغن تخم کدو برای تسکین درد بواسیر بسیار مفید است. 🍃خوردن کدو باعث تجدید قوای جسمی و روحی بدن و موجب استحکام بافت های بدن میشود 🍃 کدو طبیعتی سرد دارد ، صفرا را تسکین میدهد ، شیره تخم کدو یبوست را برطرف میکند لذا باید صبح ناشتا یک فنجان از آن میل شود ، ابن سینا کدو را برای رفع سرد درد و رفع بی خوابی و درمان خستگی اعصاب تجویز میکرد. ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀سلام سه شنبه تون عالی 🌸 الهي سه شنبه تون پر از 🍀 برکت 🌸 خوشحالی 🍀 آرامش 🌸 سعادت 🍀 و موفقیت 🌸 اوقات خوشی داشته باشید❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔶 ارتباط در دوران نامزدی 💬سؤال: 🔰 اگر دختر و پسر داشته و براي آشنايي هرچه بيشتر با هم ارتباط پیامکی یا تلفنی یا در اماکنی مثل پارک با هم دیدار داشته باشند، مشکل دارد؟ ✅پاسخ ✍ تا زمانی که خوانده نشده است، هستند و هرگونه ارتباطى كه خارج از ضوابط و احكام شرعى باشد و يا مفسده اى بر آن مترتب باشد، جايز نيست. بر هر زن و مرد مكلفى شرعاً واجب است شرعى و مقررات اسلامى را دقيقاً مراعات کند و از هرگونه رفتارى كه ترس وقوع در حرام در آن است و يا موجب فتنه و فساد می شود، جداً پرهیز کند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ☘🌸☘🌸☘🌸
🌺راهی به سوی بهشت🌺 در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند ، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود ، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرمارا احساس نکند ، وگفت : پدرجان من آماده ام !َ پدر پرسید : آماده برای چه چیزی ؟ پسرگفت : برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته هارا پخش کنیم پدر جواب داد: هوا خیلی سردو بارانیست امروز ممکن نیست . پسر بااصرار ازاو خواست که بروند و گفت : مردم دربیرون به طرف آتش میشتابند . پدر گفت : من دراین سرما نمیتوانم بیرون بروم‌ . پسر گفت : پس اجازه دهید من بروم‌و کارتها را پخش کنم ؟ بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و اورا فرستادو پسر از او تشکر کرد . وپسر بااینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد دربیرون بود ، او درهمه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری رابه او بدهد ولی کسی رانیافت ، بنابراین یک خانه روبروی خود راانتخاب کرد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد . زنگ آن خانه رابه صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم‌تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در راباز کرد و گفت : پسرم چه میخواهی دراین باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟ پسر باچشمانی پرامید و پاک و بالبخندی دلنشین گفت : ببخشیدباعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشمارا واقعا دوست دارد وبه شماتوجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شمارااز همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است وغرض از خلق انسان و وهمه چیز این است که رضای او بدست آید .... . سپس کارت را به او دادو خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام از خطبه تمام شد پیرزن ایستاد و گفت : هیچ کدام از شماها مرانمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجانیامده ام ، وتا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرس راهم نمیکردم که مسلمان شوم ، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم وطناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور‌میکردم‌و باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاص‌کنم !!! .. که ناگهان زنگ به صدادر آمد ، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در راکوبید و زنگ راهم میزدبار دیگر گفتم که کیست ؟!!! به ناچار طناب را از گردنم‌پایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد ، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداندو صدایی قشنگ گفت : خانم ؛ آمده ام که به شمابگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت ! پس در رابستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ... سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...💥☀ چون‌من دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیداکردم اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ و چشمان نماز گذاران‌پر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند: الله اکبر امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...💥 نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ... واینجا این سوال مطرح میشود که مابرای دعوت در راه خدا چه کرده ایم. آیا این وسایل پیام رسانی مثل سروش.ایتا.واتساپ و غیره را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...🏡☀💥 جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔅 : 🔸 أرضاكُم عِندَ اللّهِ أسبَغُكُم عَلى عِيالِهِ . 🔹 خوشايندترينِ شما نزد خداوند ، كسى است كه خانواده خود را بيشتر در رفاه قرار بدهد . 📚 الكافي : ج ٤ ص ١١ ح ١ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 💎امام باقر عليه السّلام : خداوند براى هر انسان رزق حلالى را مشخص و حتمى كرده است كه به طور كامل به او خواهد رسيد، و از طرفى رزق حرامى از طريق ديگر به او عرضه مى شود، پس اگر از آن حرام مقدارى برداشت به همان اندازه از مال حلال او كم مى شود و پيش خدا علاوه بر آن دو مال، زيادى و افزونى است كه خداوند در قرآن فرمايد: از فضل و زيادى كه پيش خدا است از او درخواست كنيد. ١٠٣ص١١ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔅 : 🔸 المُؤمِنونَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ ويُغشى رَحلُهُم. 🔹« مؤمنان ، اهل انس و الفت اند و درِ خانه شان به روى همه باز است (ميهمان نوازند).» 📚 تاريخ اليعقوبي : ج ٢ ص ٣٨٢ . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝📝 : ✍شرم 🌿تابستان تموم شد … بچه ها تقریبا برگشته بودن … به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد … و من هنوز با عربی گلاویز بودم … تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود … و ناخواسته سکوت بین ما شکست … 🌿توی تمام درس ها کارم خوب بود … هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه … و با اصطلاحات زیاد، سخت بود … اما مثل عربی نبود … رسما توش به بن بست رسیده بودم … دیگه فایده نداشت … دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی … . 🌿– اون دفتری که اون دفعه بهم دادی …نگذاشت جمله ام تموم شه … سریع از جاش بلند شد … صبر کن الان میارم … بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد … عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم … دفتر رو گرفتم و رفتم … 🌿واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد … دیگه هیچ چاره ای نداشتم … . داشت قلمش رو می تراشید … یکی از تفریحاتش خطاطی بود … من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه … 🌿یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم … عزمم رو جزم کردم … از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف … با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد … نگاهش خیلی خاص شده بود … . 🌿– من جزوه رو خوندم … ولی کلی سوال دارم … مکث کوتاهی کردم … مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟ …خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد … دستی به صورتش کشید … و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت … شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود … 🌿با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد … تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد … تدرسیش عالی بود … ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود … شدید احساس حقارت می کردم … حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم 🌿… من از خودم خجالت می کشیدم … و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم ✍ادامه دارد … @tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✨قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ ✨أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ ✨إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰﴾ ✨بگو اى بندگان من كه ايمان آورده‏ ايد ✨از پروردگارتان پروا بداريد براى كسانى كه ✨در اين دنيا خوبى كرده‏ اند نيكى خواهد بود ✨و زمين خدا فراخ است بى‏ ترديد شكيبايان ✨پاداش خود را بی حساب و به تمام خواهند يافت (۱۰) 📚سوره مبارکه الزمر ✍آیه ۱۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺🍃🌺🍃 در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت : خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت : خوب است و می توان تحمل کرد استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه ان را تعین می کند . پس وقتی در رنج هستی 👌بهترین کار بالا بردن 👇👇 ✅ و ✅ خود از مسائل است http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
☝️ و / اگر خدای نکرده علائم آنفلوآنزا رو داشتید فقط و فقط به *اورژانس بیمارستان* مراجعه کنید! هرگز به مطب شخصی و درمانگاه نروید! شرح تصویر را حتما بخوانید و شوخی نگیرید و اطلاع رسانی کنید!❣ ‎‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود. پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن .. پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت . پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید . پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!! عاقلان را اشارتی کافیست.... @tafakornab @shamimrezvan 🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ ✨💓یاد بگیریم که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران 😇 را به حساب حماقت‌شان نگذارم 🌺 ‼️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅┅✿🍃❀◇♡◇❀🍃✿┅┅
هدایت شده از خانواده بهشتی
وقتی دیدم اصلا به روش نمی یاره که چند دقیقه پیش چی دیدیم ، با هیجان گفتم : دیدی؟ اونو دیدی؟ په درشکه بدون اسب بود . اول گنگ نگام کرد. بعد یه دفعه زد زیر خنده . اخمو گفتم: واسه چی می خندی؟ گفت: دختر خوب، اون درشکه نیست . اسمش اتومبيله . اون یه ماشینه. تازه بزرگتر از اون هم هست که بهش می گن اتوبوس. از این ماشینها تو تهران ده بیست تا بیشتر نیست و مال اعیان و اشراف و درباری هاست . ولی اتوبوس به پنجاه تایی هست که مسافر جابه جا می کنه. وای جل الخالق . چی می دیدم . تهران چقدر فرق داشت. هنوز تو فکر اون ماشین بودم که درشکه چی اسبها رو نگه داشت . جلوی به در چوبی کنده کاری شده ، از درشکه پیاده شدیم . گفتم : خونه ی شما اینجاست ؟ گفت : بله و در زد. مرد میانسالی در رو باز کرد و با دیدن تایماز تعظیمی کرد و گفت : سلام آقا خوش اومدین . بعد نگاهی به من کرد و گفت : سلام خانوم. تایماز و من همزمان سلام کردیم و وارد شدیم . حیاط مصفایی داشت و به خونه ی نسبتا بزرگ و دوطبقه . از سنگ فرش وسط حیاط گذشتیم و وارد خونه شدیم. زنی میانسال ، قد بلند و سبزه به پیشوازمون اومد . جلوی تایماز تعظیم کرد و احولش رو پرسید. بعد با تعجب نگاهی به سرتا پای من کرد و رو به تایماز گفت : مهمان زیباتون رو معرفی نمی کنید آقا ؟ تایماز با یه لبخند کمرنگ گفت : ایشون آی پارا هستن . دختر یکی از بهترین دوستام . برای تحصیل اومده و تا اتمام درسش اینجا مهمان خواهد بود . بعد رو من گفت : ایشون هم صفورا خانوم هستن . و آقایی که در رو باز کردن ، سید علی همسرشون هستن. از صفورا خانوم سراغ اکرم دخترش رو گرفت که جواب داد رفته خرید. صفورا خانوم من رو به آغوش کشید و گفت : خوش آمدی دخترم . چقدر این جور حرف زدن ها رو دوست داشتم . مودبانه و همراه با احترام . تایماز خیلی بااحترام من رو به اهل خونه معرفی کرد و این یعنی به شروع خوب. خوشحال بودم که از کبودی زیر چشمم سوالی نکرد. چون نمی دونستم چطور توجیهش کنم. صفورا خانوم گفت : الان به سید علی می گم حمام رو روشن کنه . حتما خیلی خسته و گرسنه هستید . تا شما حمام کنید ، من هم غذا رو حاضر می کنم. تایماز من رو همراه خودش به یه اتاق تو طبقه ی دوم برد و گفت : اینجا از این به بعد مال توه. اتاق بغلیش هم اتاق منه . یه کم استراحت کن تا حمام داغ بشه . جلوی در ایستادم و گفتم : ممنون خان زاده . لطف شما قابل جبران نیست . بی نهایت ممنونم. تایماز با قیافه جدی گفت : دیگه من رو خان زاده خطاب نکن . گفتم : چی بگم ؟ گفت : مثل آیناز ، تایماز صدام کن. با وجودی که خجالت می کشیدم اما برای رضایت خاطرش گفتم : چشم . گفت : حالا برو تو . حمام که آماده شد خبرت می کنم. وارد اتاق شدم. یه اتاق سه در چهار بود با به پنجره ی چوبی بزرگ به شیشه های رنگی رو به حیاط. یه کمد چوبی کوچک و به تحت چوبی به نفره گوشه اتاق بود که به لحاف صورتی که گل های ریز قشنگی داشت روش انداخته بودن . به قالی کوچیک ولی زیبا هم کف اتاق پهن بود . داشتم اتاق رو برانداز می کردم که تقه ای به در خورد . گفتم : بله ؟ تایماز بود که گفت : می شه بیام تو ؟ گفتم : بفرمایید. وارد اتاق شد و گفت : خوب بود ؟ گفتم : می خوایین من رو شرمنده کنین؟ این از عالی هم یه چیزی اونور تره . بقچه ام رو گرفت طرفم و گفت : وسایلت رو جا گذاشته بودی. بقچه رو گرفتم و گفتم : باورم نمی شه از اون زندگی نجات پیدا کردم و قراره درس بخونم . گفت : باور کن . داری به چشم خودت می بینی که . بعد بی حرف از اتاق رفت بیرون. یه ساعتی دراز کشیدم که اکرم اومد دنبالم که برم حموم . دختر بانمکی بود . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
🌼زبانت اگرشیرین باشد 🦋همه پروانه هاگردتوخواهندآمد ❤️قلبت دریای رحمت باشد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆🌺همه درآن جاخواهندگرفت
✨﷽✨ ✅قبض‌ روح شدید ✍درد چشم شدیدی بر علی (ع) عارض شد، پیامبر (ص) به عیادت آن حضرت رفت، دید او از شدت درد،فریاد می کشد، پیامبر به او فرمود آیا این فریاد و ناله، از روی جزع و بی تابی است و یا درد بسیار شدید است؟ علی علیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! دردی را شدیدتر از این درد هرگز سراغ ندارم. پیامبر برای اینکه علی را آرام‌کند فرمود: ای علی!هنگامی عزرائیل نزد کافری می آید تا روح او را قبض کند،همراه خود سیخی آتشین بیاورد و با آن،روح او را از کالبدش بیرون بکشد در این هنگام جهنم صیحه کشد، حضرت علی وقتی که این موضوع را شنید درد خود را فراموش کرد. برخاست و راست نشست و فرمود: «ای رسول خدا! این سخن را اعاده کن، زیرا که موجب فراموشی درد چشمم شد» سپس علی از رسول خدا چنین پرسید:آیا از امت تو(مسلمانان)کسی این گونه سخت،قبض روح می شود؟» 🌹پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: آری سه کس اینگونه قبض روح شود ۱_حاکم ستمگر ۲_خورنده مال یتیم از روی ظلم ۳_کسی که گواهی و شهادت دروغ بدهد. 📚عالم برزخ در چند قدمی ما ص۳۸ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
دزدی فقط این نیست که ازدیوارمردم بالا بری تواگه دروغ بگی،صداقتودزدیدی اگه بدی کنی،خوبیو دزدیدی اگه تهمت بزنی،آبرو رو دزدیدی و اگه خیانت کنی،عشقو دزدیدی ودرکل انسـانیت رو دزدیدی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✾ ✾ ✾ ══💝══ سہ شنبہ شدُ و پَرزدم سوی تو شدَم سائل ديدن روی ِتو بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان شدم جان نثار امام زمان عج دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!!🌸🍃 💚السلام علیک یاصاحب عصروزمان عج #شبتون_مهدوی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روزمان را 🌸با عطر نامهای خدا آغاز میکنیم 🌼 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ🌼 🍃الهی به امیدتو🍃 🌸 یا اَللهُ یا رَحْمنُ 🌸 یا رَحیمُ یا خالِقُ 🌸 یا رازِقُ یا بارِیُ 🌸 یا اَوَّلُ یا آخِرُ 🌸 یا ظاهِرُ یا باطِنُ 🌸 یا مالِکُ یا قادِرُ 🌸 یا حَکیمُ یا سَمیع 🌸 ُیا بَصیرُ یا غَفورُ 💖روزتون پر از عشـق 🌸پر از انرژی مثبت 🌸و سرشـار از الطاف خداوند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر جلوه ی روی    مهدی  صلوات 🌸🍃 بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات 🌸🍃        ما را نبود چو هدیه یی در  خور او🌸🍃 بفرست به پیشگاه مهدی صلوات 🌸🍃 ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚜ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺖ ﺍﺳﻴﺮﻧﺪ ⚜ﺑﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻳﺖ ﺑﺼﻴﺮﻧﺪ ⚜ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﮔﻠﭽﻴﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ⚜ﮐﺮﻳﻤﺎﻥ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh