eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
مثالی قدیمی است که می‌گویند هویج برای چشمان بسیار مفید است علاوه بر این که مقدار زیادی ویتامین‌ها دارد ماده‌ای که باعث میشود هویج رنگ نارنجی به خود بگیرد کاروتن نام دارد و می‌تواند در روند سالم ماندن دید چشمان شما بسیار به شما کمک کند. نبود ویتامین‌ها باعث می‌شود که چشمان شما خشک شود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
عابد به حال او رحم کرد ،چند روز از اوپرستاری نمود تا خوب شد  ، سپس به او گفت : من کودکی دارم تو نزد او باش و از آن پرستاری کن . بانوی پرهیزکار ، پیشنهاد عابد راپذیرفت . دراین مدت که بانو نزد عابد بود ، عابد غلامی جوان داشت ، فریفته آن بانو شد تا حدی که از ا و تقاضای گناه کرد. بانو که در سخت ترین شرائط عفت و پاکی  خود را  حفظ کرده بود ، در این مورد هم دست رد به سینه غلام زد و تسلیم او نشد . غلام او را تهدید کرد به این که اگر تسلیم نشوی فرزند عابد را می کشم و به عابد می گویم این زن او را کشت . بانو گفت : هر کار می کنی ، بکن ، من دامن خود را دست تو نخواهم داد . غلام تصمیم ناجوانمردانه خود را اجرا کرد و سپس به عابد گفت : فرزندت را این زن کشت، چرا او را در معبد نگه می داری ؟ عابد که از ماجرا اطلاع نداشت بسیار ناراحت شد و به او گفت : ای نمک نشناس خائن !  این همه به تو خدمت کردم حال فرزندم را کشتی ! زن قصه خود با غلام را  بیان داشت ، عابد به او گفت : دیگر دلم راضی نمی شود تو در این جا بمانی باید از این جا بروی ، بیست درهم به او داد و او را بیرون کرد . بانوی پرهیزکار از آن جا به طرف بایبان حرکت کرد تا بلکه به جایی برسد ، شب را تنها بی هدف به پیش رفت  تا این که صبح به قریه ای رسید ، دید مردی را به دار کشیده اند و هنوز هم زنده است ، علت را پرسید :، گفتند : این شخص بیست درهم بدهکار است ، قانون این محیط آنست که هر کس به این مقدار بدهکار باشد باید او را به دار کنند . بانو دلش به حال او سوخت ، بیست درهم خود را داد و او را از مرگ حتمی نجات داد. آن مرد بسیار خوشوقت شد و از بانو تشکر کرد و به او گفت : حال که چنین خدمتی به من کردی از این به بعد من نوکر تو می باشم و هر جا بروی با تو می آیم تا بلکه به فیض خدمتکاری تو نائل گردم . زن پذیرفت ، آن زن و مرد با هم از قریه بیرون آمدند تا کنار دریا رسیدند ، دیدند چند کشتی کنار دریا توقف کرده و گروهی می خواهند بر آن سوار شوند . آن مرد از خدا بی خبر ، به جای این که از آن بانوی مهربان کمال قدر دانی بکند به او گفت : تو در کناری بنشین تا من نزد این کشتی سواران بروم تا بلکه کاری را انجام دهم و از مزد آن طعامی تهیه کرده و به این جا بیاورم ، با این سخن فریبا بانو را در کناری بنشانید و خود نزد آن ها رفت و به آن ها گفت : بار این کشتی چیست ؟ گفتند : انواع متاع ها در آن است . گفت : پس چرا یکی از کشتی ها خالی است ؟ گفتند : ما بر آن سوار می شویم . گفت : این متاع ها چقدر ارزش دارد ؟ گفتند : بسیار ، به طوری که به شماره نمی آید . گفت : من متاعی دارم که از همه این ها بهتر است و آن کنیزی است که هرگز کنیزی به این زیبایی ندیده اید . گفتند : او را به ما بفروش. گفت : می فروشم مشروط به این که یکی از شما برود و او را ببیند و برای شما خبر بیاورد ، آنگاه در مورد خرید و فروش او با هم گفتگو کنیم ، شرط دیگر این که آن کنیزک نفهمد ، وقتی که من بهای او را از شما گرفتم و رفتم شما او را تصرف کنید و با خود ببرید . آنان قبول کردند، و پس از دیدن ، او را به دوازده هزار درهم خریدند ، آن مرد بی وجدان پول ها را گرفت و رفت .آن ها رفتند و آن زن را تصرف کرده ، او هر چه فریاد زد که من صاحب او هستم ، نه او صاحب من ، به سخنش اعتنا نکردند ،  و او را سوار بر آن کشتی حامل متاع کرده و خود بر کشتی دیگر سوار شده و از آن جا طرف مقصد حرکت نمودند. وقتی کشتی ها به وسط دریا رسید ند ، طوفان شدیدی آمد و امواج سهمگین دریا ، آن کشتی را که آن ها بر آن  سوار بودند غرق کرد و همه آن ها غرق شدند ولی به آن کشتی که متاع ها و آن زن در آن بودند آسیبی نرسید ، طوفان برطرف شد و امواج ملایم دریا کشتی را کم کم  حرکت داد تا سرانجام به جزیره ای رسید بانو دید که به جزیره خوش آب و هوا و خرم و سبز وارد شده است بسیار خوشحال شد و تصمیم گرفت همانجا بماندو به عبادت خدا مشغول شود تا عمرش فرا رسد . خداوند به پیامبر آن زمان وحی کرد که به فلان پادشاه و همه مردم مملکتش اعلام کن که در فلان جزیره یکی از بندگان من هست ، نزد او بروید و از او بخواهید تا از گناهانشان بگذرد تا من هم از گناهانشان بگذرم . آن پیامبر فرمان خدا را ابلاغ کرد ، پادشاه و مردم کشورش نزد آن بانو رفتند ، ولی او را نمی شناختند . پادشاه به جلو رفت و گفت : این دادستان ( اشاره به برادر شوهر آن زن ) نزد من آمد و گفت زن برادرش زنا کرده ، بی آن که من از او گواه بخواهم ، حکم سنگسارش را دادم ، ترس آن را دارم که به عذاب این گناه گرفتار شوم ، برای من طلب آمرزش کن . زن گفت: خدا تو را بیامرزد ، در این جا بنشین . شوهر آن زن آمد و گفت : من زنی داشتم در نهایت عفت ، بدون رضایت اوبه مسافرت رفتم وقتی برگشتم ،فهمیدم او را به عنوان ارتکاب زنا سنگسار کردند ، می ترسم درباره او کوتاهی کرده باشم ، ازخدا بخواه ادامه دارد ‎‌‌‌‎‌‌
✨﷽✨ ✨ 🎀 برای داشتن زندگی مطلوب، لازم است که با محیط اطراف رفتاری سازگارانه داشته باشیم. ✳️ریشه این سازگاری در نوع تفکر ماست: تفکر مثبت تفکر نقاد مسئله گشایی برای حل مشکلات و..‌‌. از مهمترین مهارتهای ضروری برای کنترل فکر میباشند.... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
من آی پارای یوسف خان هیچ کدوم رو قبول نداشتم . مردن بهتر از زندگی با این خفت و خواری بود . باید می رفتم . باید دور می شدم از این آدمهای بد ذات که هیچ کس رو آدم حساب نمی کردن . باید می رفتم تا همه چیزم رو لجن نکشیده بودن . با حال خراب رفتم بالا تو اتاق. باید فکر می کردم . اما مگه می تونستم ؟ مغزم کا از کار افتاده بود . می دونستم تایماز به این زودی ها بالا بیا نیست . کلید رو تو در چرخوندم . رفتم سراغ گنجه ی مدارک . شناسنامه و قباله ی ازدواج و مدرک نهمم رو برداشتم . از زیر تشک هم سکه هام رو برداشتم . یه کم هم لباس و خرت و پرت ورداشتم و همه رو ریختم تو بقچه . از تو پنجره نگاهی به حیاط کردم . سید علی تو حیاط نبود . چادرم رو زدم به کمرم و آروم از پله ها اومدم پایین . اکرم و صفورا هم لابد مشغول تدارک غذا بودن . کسی متوجه من نبود . من نمی تونستم اجازه بدم بچم رو ازم بگیرن . وجود یه زن دیگه کنار شوهرم رو نمی تونستم تحمل کنم . باید با بابكم ، یادگار تایمازم ، از این خراب شده می رفتم . هنوز تو اتاق مهمونخونه بودن . صدای فریاد تایماز تنم رو لرزوند . با خودم گفتم : فریاد نکش مرد تنهای من ، در برابر این قوم الظالمين هیچ کاری ازت برنمی یاد. سریع خودم رو رسوندم به در حیاط . چادرم رو سر کردم . دوباره برگشتم و یه نگاه به خونه ای که کلی خاطرات خوب توش داشتم انداختم و گفتم : برمی گردم . یه روز دوباره برمی گردم . اینبار با قدرت برمی گردم و سریع از در زدم بیرون. پارا :👇👇 با استیصال گفتم : حالا من چیکار کنم خاله ؟ والا چی بگم ؟ خود من که جرأت نمی کنم برم بیرون . نائب هم از این وضعیت ناراضیه . مداد رو از دهن بابک گرفتم و گفتم : من سرم بره این حجابم نمی ره. نمی تونم بی چادر یا اقلا روسری برم تو کوچه. مجبورم قید درسو بزنم . دیگه کارم نمی تونم بکنم. همه ی زحماتم با دستور ظالمانه ی این قزاق به هدر رفت . آخه یکی نیست بگه به تو چه !!! تو اختیار دار زن و بچه ی خودتی. اصلا بگو لخت برن بین مردم . ولی به دین و ایمون و آخرت زن و بچه ی مردم چیکار داری آخه!!! فخرتاج بابک رو بغل کرد و گفت : حالا اینقدر حرص نخور . همه چی درس می شه .عوضش داییت داره به خاطر تو می یاد . باید خوشحال باشی . اون اگه بیاد ، می تونه کمکت کنه مال و اموالت رو از عموت پس بگیری. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
390.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️🍃 امشب برایتان دعا میکنم خدای بزرگ نصیبتان کند هر آنچه به صلاحتونه لحظه هاتون آروم خوابتون شیرین آسمون دلتون ستاره بارون "شبتون بخیر"✨🌙💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
امام زمان عزیزم روزے دیگرراباذڪر﷽ وسپس بانام شما شروع مے کنم امروز،بے نظیرترین روززندگے ام خواهد بود سلام برتو ای سرچشمه زندگانے اللهم عجل لولیڪ الفرج الهے بہ امیـد تو ‎‌‎‌‌
750.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ ‍ ‍ روزتون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸 🍃 🍃🌸الّلهُمَّ 🍃 🌸صلّ 🍃 🌸علْی 🍃🌸محَمَّد 🍃 🌸وآلَ 🍃 🌸محَمَّدٍ 🍃🌸وعَجِّل 🍃🌸 فرَجَهُم
2.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا قَتیلُ العَبَرات❤️ سلام بر تو اى ابا عبدالله ع سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند اميرمؤمنان و فرزند آقاى اوصياء🖤 🌤🌸
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 15 بهمن ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:37 ☀️طلوع آفتاب: 07:03 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:34 🌖اذان مغرب: 17:53 🌓نیمه شب شرعی: 23:36
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس
شکر پوست را پیر و چین وچروک را زیاد میکند این کارطی فرایندی که گلایکشن نامیده می‌شود صورت می‌پذیرد و پوست شدیدا شکسته خواهد شد و حالت ارتجاعی اش را از دست خواهد داد
🌸ســــلام روز سه شنبه تون بخیر الهی سهم امروز شما از زندگی، فراوانی نعمـت سلامتی ، دل خوش اتفاقات لذت بخش و سعادت و موفقیت باشه ❤️باعشق زندگی به بن بست نمی‌رسد هر آن معجزه‌ای اتفاق مي‌اُفتد به شرطی که دلت به خدا گرم باشد♥️ سه شنبه تون گلباران🌹 ‎‌‌‌‌‌‌‌