هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
724.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله النور ..
مهربانان
صبحتون با نور خدا روشن
ونور خدا بر قلبتان جاری
صبحی سرشار از
انرژیهای مثبت
اتفاقهای بی نظیر
وسر آغاز یک حرکت جدید
و پر از خیر وبرکت
براتون آرزومندم
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
✨خدایا به امیدتو✨
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
653.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امام_زمانم
🍃🌼برگل خوشبوی نرگس صلوات🌼🍃
🍃🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
555.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛صلے اللہ علیڪ یا اباعبدالله
یڪ سلامم را اگر😔✋
پاسخ بگویے میروم
لذتش را با تمام
شهـر قسمت میڪنم
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین ✋
💛 #صبحتون_حسینی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #میوه_توبه_جبران_خطاهاست
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 4 اسفند ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:19
☀️طلوع آفتاب: 06:43
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:53
🌖اذان مغرب: 18:11
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#امام_خمینی_ره☝️
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
🔰 خاکشیر قاتل کبد چرب !
2 قاشق غذاخوری خاکشیررو،در 2 لیوان آب بجوشانید(به طوریکه یک لیوان باقی بماند)هرروزصبح ناشتا میل کنیدو تانیم ساعت چیزی نخورید
👈🏻 باکبدچرب خداحافظی کنید❣
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
929.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃سلام یکشنبه تون زیبا
🌸این سبد گل زیبا تقدیم به شما عزیزان
🍃امروز براتون آرزوی سلامتی دارم
🌸و ذهنی بدون نگرانی
🍃ان شاءالله در پناه خالق هستی
🌸زندگی آرومی همراه با سلامتی
🍃و دلخوشی فراوان داشته باشید
🌸نگاه خدا بدرقه راهتون
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت شصت و هشتم: ✍احساست را نشان بده
♥️برگشتم بیمارستان…
باهام سرسنگین بود…
غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار حرف دیگه ای نمی زد…
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید اولین چیزی که می پرسید این بود:
– با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟
🦋تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم…
چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست…
– واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه…
♥️– از شخصی مثل شما هم بعیده، در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه…
– من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم …
– پس چطور انتظار دارید … من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمی بینم…
🦋آسانسور ایستاد … این رو گفتم و رفتم بیرون…
تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود… چنان بهم ریخته و عصبانی، که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه… سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد…
تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد…
♥️گوشیم زنگ زد، دکتر دایسون بود.
– دکتر حسینی … همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم، بیاید توی حیاط بیمارستان… .
رفتم توی حیاط، خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد…
بعد از سه روز، بدون هیچ مقدمه ای گفت:
🦋– چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟
من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟
حتی اون شب، ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد که فقط بهتون غذا بدم…
♥️حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت شصت ونهم:✍ زنده شون کن
.
❤️پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید…
ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم …
– احساس قابل دیدن نیست…
درک کردنی و حس کردنیه…
حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید… احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه، غیر از اینه؟
شما که فقط به منطق اعتقاد دارید، چطور دم از احساس می زنید؟
🦋– اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانه ای که باهاش، فقط از خرافات تون دفاع می کنید!
کمی صدام رو بلند کردم…
– نه دکتر دایسون…اگر خرافات بود، عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد…
نزدیک به ۲۰۰۰ سال از میلاد مسیح می گذره…
❤️شما می تونید کسی رو زنده کنید؟
یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟
تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟
اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن زنده نمی کنید؟
اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زنده شون کنید… .
.سکوت مطلقی بین ما حاکم شد…
نگاهش جور خاصی بود…
حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره…
آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم …
🦋– شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید، من ببینم…
محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید…
از من انتظار دارید احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم…
اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم…
شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟
❤️با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد…
– زنده شدن مرده ها توسط مسیح، یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا،بیشتر نیست …
همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود… .
چند لحظه مکث کرد … – چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم…
حالا دیگه،من و احساسم رو تحقیر می کنید؟
🦋اگر این حرف ها حقیقت داره، به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه…
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «إنَّهُ لابُدَّ لِلعاقِلِ مِن أن يَنظُرَ في شَأنِهِ ؛ فَليَحفَظ لِسانَهُ ، وَليَعرِف أهلَ زَمانِهِ .»
🔹 «خردمند ، بايد در كار خويش بنگرد تا زبان خويش را نگه بدارد و مردم زمانه اش را بشناسد .»
📚 الأمالي للطوسي : ص ۱۴۶ ح ۲۴۰
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎حضرت فاطمه زهرا عليها السلام :
هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد
📚ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 49
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_حق_الناس
💢 چهار نکته درباره️ #اذیت و #آزار مردم
❌ یکی از #گناهان_کبیره اذیت و آزار دیگران است.
🌸 پیامبر اکرم (ص) فرمود:
کسی که #مومنی را #اذیت کند مرا اذیت نموده است.
🔹 #آزار_دیگران گاه به زبان است همچون اهانت، مزاحمت تلفنی ️ و ... گاه به قلم است ، مانند نامه ها و مقالات توهین آمیز و گاه با رفتار است همچون بلند کردن صدای ضبط، و یا معطل وسرگردان کردن ارباب رجوع در ادارات، یا آلوده ساختن هوا در محیط های بسته و یا ایجاد سد معبر و راه بندان و....
🔹 #گفتن و #شنیدن جوک و لطیفه ای که اهانت یا ایذاء به شخص یا اشخاص معینی باشد جایز نیست.
🔹 #آزار رساندن به مومن به #هتک_حرمت یا ضرب و جرح و مانند آن و نیز پدر و مادر هر چند با گفتن اف، همچنین گرفتن روزه مستحب یا سفر ️ غیر واجب اگر موجب اذیت پدر و مادر شود #حرام است.
📗 #منابع:
۱. جواهر الکلام ج ۲۲ ص ۷۴ و ج ۲۱ ص ۲۴
۲. سوره مبارکه اسرا ۲۳
۳. توضیح المسائل مراجع ج ۱ م ۱۷۴۱ و ۱۲۹۵
۴. احکام دو دقیقه ای محمود اکبری ج ۵ ص ۱۱۷
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا(۵۹)
✨اوست خداى بخشنده
✨پس از او بخواه
✨كه بر همه چيز آگاه است(۵۹)
📚سوره مبارکه الفرقان
✍آیه۵٩
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدو_سی
از زمانی که ایران رو ترک گفت که وقتی خبر به گوشش می رسه که خواهرش سر زا رفته ، دیگه قید ایران می زنه و اونجا موندگار می شه و ازدواج می کنه و از طريق وكيل همه ی اموال باقی مونده رو می فروشه و دیگه برنمی گرده . غافل از اینکه از خواهرش آی پارا نامی به یادگار مونده . تا اینکه چند وقت پیش از طریق یکی از دوستاش می فهمه که پسری ایرانی داره در به در دنبالش می گرده. باهاش تماس می گیره و علت رو که می پرسه ، می فهمه خواهر زاده ای داره که به کمکش نیازمنده . جل و پلاسش رو جمع می کنه و واسه دیدن این خواهر زاده راهی وطن می شه . دو روز از اقامت دایی تو منزل نائب السلطنه می گذشت . دایی ادعا می کرد خستگیش برطرف شده میخواد پیگیر کارهای من باشه. می گفت ؛ حداقل باید زمینهای مادريت رو از چنگ اونا دربیاریم . شده تا آخر عمرم اینجا بمونم ، این کار رو واسه دختر یکی یکدانه خواهرم انجام می دادم . دایی از ظلمی که عمو در حقم روا داشته بود ، خیلی دلخور و ناراحت بود . حالا خوبه همگی عقلامون رو گذاشتیم رو هم و نذاشتیم بفهمه خان و بانو این وسط چه آتيشایی سوزوندن . واسه وجه ی شوهرم پیش داییم هیچ خوب نبود از خونوادش بد بگیم . واسه شروع کار و اتمام حجت با عمو ، دایی و تایماز برای مرافعه به کندوان رفتن . نگران بودم .دائم یا با خودم جلوی آینه حرف می زدم و آخرش با طرف خیالیم دعوام می شد ، یا یه گوشه می نشستم و زل می زدم به روبه روم و سالهای نه چندان دوری فکر می کردم که اینهمه برام اتفاقات خوب و بد رو به همراه داشت . یاشار عمو مرده بود و من هنوز از برملاشدن این راز وحشت داشتم . اصل" نمی دونم جسدش چی شد و چرا آسلان هیچ وقت این جریان رو رو نکرد . اصلا مرگش ناراحت نبودم ولی از اینکه کارم به نظمیه بکشه وحشت داشتم . خیلی دلم می خواست میفهمیدم چه بلایی سر آسان و اون فریبای نامرد اومده . هیچ کاری از دستم برنمی اومد . تنها کاری که می تونستم بکنم ، دعا سرسجاده بود . این بابک فسقلی هم تو این مدت کم خیلی به باباش وابسته شده و درست تو زمانی که من اصلا حوصله نداشتم و فکرم بدجور درگیر بود، مدام بهانه ی تایماز رو می گرفت و بیشتر کلافم می کرد. تایماز به بهانهی تحقیقات بیشتر ، تو کندوان مونده بود و دایی رو روانه کرد. همین که دایی دلیل تایماز رو واسه موندن گفت : فهمیدم مونده تا بهشون بگه من کجام . نمی خواسته دایی متوجه بشه که من خونه ی اوناخدمتکار بودم و پنهانی با تایماز ازدواج کردم . تایماز اینطوری دایی رو فرستده بود تبریز که خودش بره اسکو و با خان و بانو صحبت کنه . اضطرابم با برگشت دایی کمتر نشد که هیچ ، بیشتر هم شد . هم از دندون گردی و بدذاتی عموم گفت که به اعتقاد دایی خیلی مشکل می شد ازش به ریال درآورد و هم اینکه فهمیدم تایماز می خواد از وجود من با خان و بیگم خاتون حرف بزنه. لحظات برام کند و سخت می گذشت .. حوصله ی بچهی خودم رو هم نداشتم . اون ارث و میراث برام ذره ایم مهم نبود . فقط نگران عکس اعمل خان و بانو بودم . می دونستم الان هر چی لایق خودشونه بار تایمازم کردن و حسابی تو منگنه گذاشتنش. دایی متوجه این بی حوصلگی و سردرگمیم شده بود و چون فکر می کرد مربوط به ملک و املاکه ، مدام بهم اطمینان می داد که برام پسشون می گیره . تنها کسی که می فهمید تو دل من چی می گذره و چرا اینطور مثل مرغ سرکنده بال بال می زنم فخرتاج بود .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾