eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
تلنگر👌 ♦️در یکی از روستاهای چین پیرمردی فقیر زندگی میکرد.روزی اسب او گریخت و رفت . اهالی به دیدارش آمدند و اظهار همدردی کردند .پیرمرد گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر است شاید شر. چند روز بعد اسب او همراه عده ای اسب وحشی به خانه برگشت . دوباره اهالی آمدند و اظهار شادی کردند . باز پیرمرد گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر. پسر پیرمرد هنگام تعلیم اسب ها زمین خورد و پایش شکست باز اهالی آمدند و اظهار همدردی کردند . پیرمرد باز گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر. از قضا از طرف فرمانروا برای سرباز گیری آمدند و پسر پیرمرد که پایش شکسته بود را نبردند .اما اسب ها را در عوض کمک پیرمرد به ارتش با خود بردند . اهالی دیگر هیچ نگفتند . 🔸کسی چه میداند شاید (خیر ) باشد شاید (شر) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ⚠️تلنگــــر ✅از خدا ایراد نگیر.... ✍روزی عابدی سگی را دید که خیلی زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است وقتی این حرف را زد ،درروایت داریم که این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت: 👈🏻ای عابد ! اگر به خلقت کن ایراد داری م توانی آنرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی درست کرده که تو را درست کرده است یعنی شما به خدا ایراد میگیری!! در روایتی دیگر داریم یکی از همسران پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد :چقدر قد کوتاه و زشت است پیغمبر خدا فرمود : گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!! به خدا میگویی:چرا این را درست کردی ؟ چرا این را قد کوتاه آفریدی؟! 📚حجت الاسلام فرحزاد ‌‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
زمان آدمها را دگرگون می کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه میدارد.... هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
تو نقاش روحیه خودت هستی روزهای تو فقط به این خاطر خاکستریه چون خودت اجازه میدی اینجوری باشه http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📝 پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌‌ 💟⇦•گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زائیده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. ✳️⇦•این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! ✴️⇦•ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» ✳️⇦•این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: درندگی وحشی‌بودن‌ وحیوانیت‌شناخته‌میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید 🌷هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب.!! 🔰
هدایت شده از خانواده بهشتی
از سوالی که پرسیده بودم ، مثل سگ پشیمون شدم . نمی دونم چی باعث شد اینا اینطوری نیگا کنن. تایماز و فخرتاج و نائب خان که این وسط از توپ و نشر بانو و خان واسه پنهون کردن حضور من ، بی نصیب نمونده بود هم با تعجب نیگا می کردن. اوضاع یه دفعه ریخته بود به هم و برا همه جای سوال داشت. داشتم پس می افتادم که دایی به دادم رسید و گفت : میرزا تقی خان چی شده ؟ فریبا کیه ؟ خان برگشت سمتش و گفت : یکی از خدمه ی خونم بود که ازمون کلی جواهر دزدید. بدجور بهم نارو زد زنیکه ی خراب. از شنیدن این خبر ، چشام از حدقه زد بیرون . گفتم : چ ی؟ بانو برگشت سمتم و گفت : این شب آخری نمی شد حرف این زنیکه رو پیش نمی کشیدی ؟ اوقاتمون تلخ شد . نگاه پشیمونی به دایی کردم و بعد رو به بانو گفتم : شرمنده نمی دونستم اینکار رو کرده . وگرنه اصلا حرفش رو پیش نمی کشیدم . بانو برگشت سمت دایی و گفت : "طهماسب خان .این زنیکه ، خدمتکار مخصوص من بود و به همه ی اسرارم اشراف داشت . نگو زن آسلان ، مباشر سابقمون هم بوده و ما بی خبر بودیم . اصلا نمی دونستیم که ازدواج کرده . وقتی آسلان دزدی کرد و خان بیرونش کرد ، این زن بیشتر بهم نزدیک شد تا بتونه کار نیمه تموم شوهرش رو تموم کنه . من ساده هم بهش اعتماد کردم . با خودم گفتم ؛ ” چقدرم که شما ساده ای ! یه روز که مهمونی دعوت بودم و به سرویس از جواهراتم رو انداخته بودم و بقیه رو همینجور ول کرده بودم تو اتاق ، می یاد می بینه شرایط مناسبه ، همه رو ور می داره و جیم می شه . وقتی فهمیدیم ، در به در دنبالش گشتیم و آخر سر فهمیدیم که اومده تبریز . همون موقع بود که فهمیدیم زن آسان بوده . اما این آسلان اونقدر نامرد بود که به زن خودشم رحم نکرد . وقتی آجانا ریختن خونشون ، جواهرا رو بر می داره که فرار کنه ولی همون موقع میره زیر و دست و پای یه درشکه ی شش اسبه و جابه جا تموم می کنه . فریبا رو هم که پا به ماه بوده ، می گیرن می برن نظمیه . اونجا رییس نظمه که وضعیت رقت بار اونو می بینه از خان می خواد از گناهش به خاطر بچه ی يتيم تو شیکمش بگذره . خان هم مردونگی می کنه و رضایت می ده و فقط جواهرا رو پس می گیره. همین چند وقت پیش از یکی از خدمتکارا شنیدم تو یه کاباره کار می کنه . نون حلال درآوردن گویا بهش نساخته بود . حالا داره با تن فروشی نون در می یاره ."خان سرفه ای کرد که بانو این بحث بی حیایی رو تموم کنه . بلاخره جلوی داییم و نائب خان ، اینطور بی پروا از تن فروشی به زن گفتن ، خوبیت نداشت . بانو به خان چشم غره ای رفت و ساکت شد . چه سرنوشت اسفناکی پیدا کرده بودن این دوتا . از قدیم گفتن چوب خدا صدا نداره . ببین تو به مدت کوتاه چطور طومار زندگیشون رو درهم پیچیده . عجبا! خدایا بزرگیت رو شکر. روز اول عید بود و قرار بود همگی به اسکو بریم . فخرتاج و نائب خان هم همراه ما بودن . از برگشتن به اون عمارت وحشت داشتم . هر چند اوضاع به فضل خدا خیلی بهتر از تصوراتم پیش می رفت ولی بازم به خاطر خاطرات ناخوشایندی که اونجا داشتم ، خیلی به رفتن مایل نبودم . بخصوص اینکه دیگه برگشتی هم در کار نبود و تا پایان کار پس گرفتن اموالم از عمو ، به خواست خان قرار شده بود منزل اونا بمونیم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
☝️ ☝️ 🔴 ۹ وسیله مهم که احتمال انتقال ویروس کرونا دارند
حكايت كوتاه وشيرين📗 ♦️مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.... روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم! دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! 😔 @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩﺑﺪﻫﯿﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎقلب ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ خواهد ﻣﺎﻧد
82.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا روزی رسانِ توست دیروز، امروز، فردا و همیشه او تو را دوست دارد همه دلواپسی هایت را به او بسپار و ایمان داشته باش درپناه او که باشی، آرامش سهم قلب توست 🌙 ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
728.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا💖 یاد تو آرام بخش دلهاســ💖ـــت 🌸در هر ثانیه صدایت میزنم و آرام می گیرم و روزم را با نام زیبای تو آغاز می کنم 💖 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 💖 الهی به امید رحمت تو💖
677K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨دوشنبه را پر برکت و دهانمان را خوشبو کنیم به عطر صلوات بر محمد (ص) و خاندان مطهرش✨🌸 🌸✨الّلهُم صَلِّ علی محمَّد 🌸✨وَآلِ محمَّد 🌸✨وعجِّل فرجهُم