eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃 ماهیگیری هر روز کنار برکه آب می‌رفت و قلابش رو مینداخت تو آب و تا شب صبر می‌کرد. همه همکاراش تا شب چندین و چند تا ماهی صید می کردن، اما ماهی‌گیر داستان ما هیچ‌چی گیرش نمی‌اومد. ازش پرسیدن تو چرا اصلا" ماهی نمی‌گیری؟؟ گفت نمی‌دونم. قلابش رو نگاه کردن. دیدن قلابه صافه. گفتن تو با این قلاب صاف که نمی‌تونی ماهی بگیری. گفت من با همین قلاب صاف ماهی می‌گیرم. روزها گذشت و همین ماجرا تکرار شد. داستان به گوش پادشاه اون سرزمین رسید که آدم ابلهی پیدا شده که می‌خواد با قلاب صاف ماهی بگیره. گفت بیارینش پیش من. به ماهی‌گیر گفتن پادشاه می‌خواد تو رو ببینه. گفت من می‌خوام با قلاب صاف ماهی بگیرم، وقت ندارم. به گوش پادشاه رسید. متعجب شد که این چه‌جور آدمیه که دعوت پادشاه رو رد می‌کنه. شبانه شال و کلاه کرد و رفت خونه ماهی‌گیر. پادشاه به مرد گفت تو چجور ماهی ای قراره بگیری که حتی وقت دیدن پادشاه رو نداری؟؟ گفت قبله عالم من ماهیمو صید کردم.... من با قلاب صاف پادشاه عالم رو صید کردم. قلاب که راست باشه، پادشاهان عالم را صید میکنیم. به محض اینکه نیت راست و درست باشه و وقتی با خودمون چهل روز صادقانه فکر کردیم دروغگویی، ظلم، مال مردم خوردی و هزار کار بد بده و کنار گذاشتیم، سعادتمندیم... با دروغ به هیچ جا نمیرسیم... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
121.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 ‏من امروز به استقبال زیبایی‌ها میروم، و میدانم همه چیز بر وفق مراد من میگردد، وقتی زیبا بیاندیشم و مهربان باشم. خدایا سپاسگزارم❣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🔴جوان کفن دزد یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می‏ کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه‏ اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می‏ کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می‏ کنی؟ جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ‏ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی‏ کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: آیا شرک به خدا آورده‏ ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس کرده ‏ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد. گفت: گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟ جوان گفت: نه یا رسول اللَّه. جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ‏ام؛ به گورستان می‏ روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را می‏دزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ‏ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه‏ های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بی‏جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه ‏اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟! بله یا رسول‏ اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ‏ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند. جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را می‏خواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم. دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه‏ اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1) رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می‏ بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد. 📚(1) آل عمران،134. 📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
با همديگه حرف بزنيد، دعوا كنيد، بحث كنيد... ولى نسبت به همديگه بى توجه نباشيد بى توجهى توی رابطه آدمو از پا درمياره .... @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
👨👩👧👦 رفتارهای بی ادبانه فرزندتان همیشه عمدی نیست. گاهی اوقات بچه ها تشخیص نمی دهند که مثلا پریدن وسط حرف دیگران، کار بی ادبانه ای است... @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
به غرور و ابهت پوشالی خان برخورده بود که خانواده ی پسرش ، منزل دامادشون اطراق کنن. برای تشکر از زحمات و حمایتهای بی دریغ این زن و شوهر مهربون ، تایماز دو تخته فرش نفیس ابریشم ریز بافت هریس بهشون کادو داد که با کلی خواهش و تمنای من و تایماز ، قبول کردن . درسته این هدیه و حتی بزگتر از این هم نمی تونست کاری رو که اونا کردن رو جبران کنه . ولی محض تشکر باید اینکار رو می کردیم . برای اونا هم رفتن ما از اونجا و دور بودن از بابک سخت بود . ولی هر اومدنی رفتنی داشت بلاخره . دایی طهماسب هم از وقتی برگشته بود اسکو ، هوایی شده بود که موندگار بشه و یه سری کار خیر واسه مردم شهر انجام بده . یه دنیا دوسش داشتم و یکی از علتهایی رو که خان و بانو باهام خیلی ناجور تا نکردن رو حضور پررنگ اون می دونستم . عمویی که به عمر کنار خودم داشتمش به چندرغاز پول سیاه منو فروخته بود ولی داییی که به عمر از وجودش بی خبر بودم ، اینطوری پدرانه حمایتم می کرد . روزی که همراه به ایل آدم وارد عمارت خان شدیم رو هرگز فراموش نمی کنم . چند تا حس همزمان تو وجودم جولون می داد . ترس، اضطراب ، غرور ، همه و همه وجودم رو پر کرده بود . بابک تا خان رو جلوی ایوان دید ، دوید و خان بابا گویان خودش رو انداخت تو بغلش . نگاههای همه ی مستخدمین و خدمه رو ما بود . از جلوی هر کدومشون که رد می شدیم ، تعظیم می کردن . نگاهاشون منو یاد نگاهها و پچ پچهاشون تو اولین ورودم به این خونه می نداخت. دیدن منظره ی ایستادن خان همراه با اون عصای منقوشش جلوی ایوان ، منو برد به چند سال پیش که به عنوان کلفت به این خونه اومده بودم و خان جلوی همین ایوان کلی تحقیرم کرد . جلوی همین ایوان بود که به پهلوی تایماز عزیزم چاقو زدم. حالا این من بودم آی پارا یوسف خانی که دوشاشوش خان زاده ی این خونه با غرور قدم بر می داشتم . بين مستخدمین چشمم افتاد به رقیه که با چشمای اشکی نگام می کرد . جمع رو که در حال احوالپرسی با خان و بانو بودن ول کردم و رفتم طرفش . اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت : سلام خان زاده. خوش اومدین. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
‍ 🍁 در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند؛ بسیاری هم غر می‌زدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و... با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی‌داشت نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه‌ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد ...
✨میان این همہ سنگ دنیا ✨آنکہ گوهر می شود! ✨دو خصلت دارد: ✨اول آنکہ شفاف است، ✨کینہ نمیگیرد! ✨دوم آنکہ تراشہ ی زندگی راتاب می آورد! ✅به ما بپیوندید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خدایا امشب برای همه دوستان و عزیزانم قلبی نورانی ضمیری آروم لبی خندان خوابی آرام و رستگاری عنایت بفرما دلتون مالامال از امید شبتون قشنگ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
205K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌻 🌼الهی به امیدتو🌼 ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام تو راسپاس برای نعمتهایت دراین روز زیبا به همه ﺳﻼﻣﺘﯽ،ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭسعادت ودرک عشقت را عطابفرما..الهی آمین❣
188.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صلوات ازجانب 💗خداوندرحمت است 🌸واز سوی فرشتگان 💗پاک كردن گناهان و 🌸ازطرف مردم دعا است 💗صلوات 🌸بهترین عمل 💗در روزقیامت است 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرجهم