eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا❣ به فرشتگانت بسپار سبدی پر از لبخند و شادی سلامتی و تندرستی برکت و روزی فراوان برای دوستان وعزیزانم به ارمغان بیاورند💐 دوشنبه تون زیبا در پناه خدا💖 امروزتون پراز خبرهای خوب💞 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۸۴: ❤️با همان متانت برایم آرزویِ سلامتی کرد. و قول داد تا هر چه زودتر دانیال را ببینم و صدایِ مهربانِ یان را بشنوم.. (دیگه با خیال راحت زندگی کنید.. همه چیز تموم شد..) بی خبر از اینکه جنگ جهانیِ احساسم تازه در حالِ وقوع بود.. و من پیچیده شد در روسریِ به احترامش سرکرده، فقط تماشایش نشستم. چند روز دیگر از عمرم باقی بود؟؟؟ دو روز؟؟ دو ماه؟؟ همه اش نذرِ دوباره دیدنش میکردم. رفت و بغض گلویم را فشرد.. من در این شهر جز خدایی که تازه شناخته بودم، دیگر کسی را نداشتم.. حتی مادر.. و حتی این حسامِ امیر مهدی نام را.. کاش میشد که صدایش کنم که باز هم به ملاقاتم بیا.. اما… و او رفت.. همانطور نرم وصبور.. فردای آن روز، پروین آمد همراه با زنی که خوب میشناختمش.. خودش بود مادر محجبه و پوشیده در چادرِ حسام. به در چشم دوختم.. نبود.. نمیاد.. گوشهایم، صوت قرآنش را طلب میکردند.. اما دریغ.. پروین و مادری که فاطمه خانوم صدایش میکرد، با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند. فاطمه خانوم پیشانی ام را بوسید ( قربون چشمایِ آبی رنگت برم.. امیرمهدی گفت که فارسی متوجه میشی، گفت که بیایم بهت سر بزنیم.. منو پروین خانومم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم.. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانوم عین خواهرش ازش مراقب میکنه.. نگران هیچی نباش.. فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش..) پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز میگذاشت، اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام میرفت. فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد.( مادر.. یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم، نیت کردم که بخوری و امام حسین خودش شفات بده..) و پروین مدام زیر لب آمین میگفت. در دل به چهره ی سرخ شده از فرطِ کینه ی پدر، پوزخند زدم.. پدری که یک عمر از شیعه و مقدساتشان بد میگفت، و حالا همین شیعه تمام زندگیم را لذت وارد تسخیر کرده بود.. حسینی که مریدش میتوانست حسام باشد، فاتحه ی دوست نداشتن اش خوانده بود.. فاطمه خانم با صلواتهای مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد.. این شهد، طعم بهشت میداد.. ادامه دارد.... ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ @tafakornab @shamimrezvan
💚 امام علی علیه السلام: 🌸 إنَّما هُوَ عيدٌ لِمَن قَبِلَ اللّهُ صِيامَهُ وشَكَرَ قِيامَهُ، وكُلُّ يَومٍ لا يُعصَى اللّهُ فيهِ فَهُوَ عيدٌ 🌸 🌸اين، عيد كسى است كه خداوند، روزه او را پذيرفته و عبادتش را قبول كرده است و هر روزى كه در آن، خدا معصيت نشود، آن روز عيد است🌸 📚نهج البلاغة : حكمت ٤٢٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📍نظر مراجع تقلید درباره فطریه سال ۹۹ ‌ ✨مقام معظم رهبری: مبلغ زکات فطر بر مبنای قیمت گندم، مبلغ ۱۰ هزار تومان است. ‌ ✨آیت‌الله مکارم شیرازی: زکات فطره امسال بر مبنای قوت غالب گندم، مبلغ ده هزار تومان و بر مبنای قوت غالب برنج، مبلغ سی هزار تومان اعلام‌شده است. ‌ ✨آیت الله وحید خراسانی: میزان زکات فطره برای هر نفر، سه کیلوگرم گندم است و از آن‌جا که قیمت گندم در بعضی شهرها به ازای هر کیلوگرم ۴۰۰۰ تومان است، فطریه‌ هر نفر ١٢ هزار تومان است. ‌ ✨آیت‌الله نوری همدانی: میانگین قیمت گندم برای هر فرد ده هزار تومان و قیمت برنج برای هر فرد حدود پنجاه‌ هزار تومان است. ‌ ✨آیت الله صافی گلپایگانی: مومنان مبلغ ۳ کیلوگرم گندم یا برنج را به عنوان قوت غالب جهت زکات فطره بپردازند. کفاره روزه غیرعمدی، برای هر روز، یک مد (حدود ۷۵۰ گرم) طعام مثل گندم است. ‌ ✨آیت‌الله شبیری زنجانی: مبلغ ۱۲هزار تومان را بابت فطریه هر نفر به‌حساب قیمت گندم تعیین شده است. ‌ ✨آیت الله علوی گرگانی: زکات فطره امسال بر مبنای قوت غالب گندم مبلغ ۱۰ هزار تومان و برنج مبلغ تقریبی ۵۰ هزار تومان است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh لطفا حداقل به یک نفر بفرستین☝️
✨رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ✨وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً ✨لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا‌ ✨إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾ ✨پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده ✨و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آر ✨و آداب دينى ما را به ما نشان ده ✨و بر ما ببخشاى كه تويى توبه‏ پذير مهربان (۱۲۸) 📚سوره مبارکه البقرة آیه ۱۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💐♥️ امروز تمام کائنات همدست می‌شوند تا آرزوی مرا محقق گردانند و من در برآورده شدنش ایمان کامل دارم♥️ خداوندا سپاسگزارم❣ ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
🚨ختم سوره مبارک نمل برای حاجات بزرگ ۵روزبه_حاجتتون_میرسید 📢هفته گذشته خیلیا حاجت رواشدن http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ ختم اینجاس👆 کانالی پراز ذکرهای حاجت 🌸❖جهت خواندن ذکر روے لینک بزن👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ ❣اینجا اگه عضوبشی همه کانال هاتو پاک میکنی چون کامله❣
☝️ 🔸 اثرات کم خوابی بر بدن 🔹 شاید برایتان عجیب باشد، ولی کم خوابی و بی‌خوابی به هر دلیلی که باشد، به سلامتی و ایمنی شما آسیب می‌رساند. ♡• •♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 💕مردم هر كدام آرزويی دارند ؛ يكی مال می خواهد یكی جمال و ديگری افتخار ولی به نظر من دوست خوب از تمام اينها بهتر است." هيچكس روزیکه در بستر مرگ بود آرزو نكرد كه كاش بيشتر كار كرده بود و ثروت انباشته بود. اما بسياري آرزو كردند كه كاش بادوستانشان مهربانتر بودند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️خدایا 💞دستم به آسمانت نمیرسد ⭐️اما دست تو به زمین که میرسد … 💞بلندم کن ⭐️خسته ام...! 💗 شبتون پر از نگاه خدا 💗 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ بارالها🤲 فرمودی: بنده‌ای که بانام من آغاز كرد بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم واو را درهمه حال، بركت دهم🌸💕 مهربان خدایم❣ این روز زیبا را آغاز میکنیم با نام زیبای تو🌸💕 🌸✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨🌸 🌸✨ الهی به امیدتو ✨🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❣ عشق آن دارم که تا آید از دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم است تا ابد از گویم فقط ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ کبوتر دل من پر زده به سوے حرم مگرکه اوج بگیرد دوباره روے حرم خداکند که بیـایم دوباره پابوســـت خداکند که نمیـــرم در آرزوے حرم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ ☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 6 خرداد ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:10 ☀️طلوع آفتاب: 05:52 🌝اذان ظهر: 13:01 🌑غروب آفتاب: 20:11 🌖اذان مغرب: 20:32 🌓نیمه شب شرعی: 00:11 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍹نوشیدن یک لیوان آب که در آن عصاره یک لیموتــرش تازه وجود دارد در آغاز روز می تواند بهترین دارو برای پیشگیری از ابتلا به کبــد چرب و مناسب برای کاهش وزن باشد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ سبد گلی بانیروی عشق 💕 در قشنگ ترین کادوی آرزو پیچیده و با بر چسب سلامتی به آدرس زیباترین گلها تقدیم شماخوبان میکنم🌸🍃 سه شنبه تون گلبارون 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۸۵ ❤️نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هروزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام میبخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین) نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمیدانستم کیست، میکرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه میکشید.. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. خطاب قرارم داد ( سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. ) به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. ) این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم ( مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. ) چند کتاب به سمتم گرفت ( این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود..) اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست. در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت (حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین..) چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ ( دیگه قرآن برام نمیخوونید..) لبخند زد ( هر وقت امر کنید، میام براتون میخوونم.. ) ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد ( تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید..) فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟ من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمیخواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.. کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم.. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.. به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم. و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به تاقم کوچ کردم. کتابهایِ حسام روی میز بود. ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی.. لبخند رویِ لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را میفهمیدم. دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثله من.. چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.. و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.. هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.. فلش را در دستانم فشردم.. این به چه کارم میآمد؟؟ منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم.. ادامه دارد.. ادامه دارد.... ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍ امام سجاد (علیه السلام) فرمود : 🔹سخت ترين لحظات فرزند آدم سه لحظه است : ⓵لحظه‌اى كه ملك الموت را میبيند ⓶لحظه‌اى كه از قبر خود بر میخيزد ⓷ ولحظه ایی که در پيشگاه خداوند می‌ ايستد. 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام_باقر علیه‌السلام: ☘ افزایش نعمت از جانب خدا قطع نمی شود مگر آنگاه که شکرگزاری از طرف بنده قطع شود. 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎 : 🔸 الجودُ زَكاةُ السَّعادَةِ ، وَالإِيثارُ عَلَى النَّفسِ موجِبٌ لِاسمِ الكَرَمِ . 🔹 گشاده دستى ، زكات نيك بختى است ، و از خود گذشتگى ، ايجاب كننده نام بزرگوارى . 📚 نهاية الإرب : ج ٣ ص ٢٠٤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♨️ : 🔰 1-مادري به دليل بارداري وشيردهي نتوانسته ماه رمضان روزه بگيرد کفاره شيردهي به عهده چه کسي هست؟شوهر يا خود مادر؟ 2-وکفاره حيض زن به عهده چه کسي هست؟ 3-واگرکفاره شيردهي به عهده مادر باشدومادر منبع درآمدثابتي نداشته باشد آيا ميتواند از پوليکه از مال شوهر پس انداز کرده است کفاره روزه قضاي شيردهي وحيض خود را بپردازد؟ 👈 مرجع تقليد : مقام معظم رهبري ✍️ : ✅ 1: اگر روزه برای بچه ضرر داشته باید برای هر روز علاوه بر قضا یک مد طعام(750 گرم یا یا ) به فقیر بدهد. و این فدیه به عهده خود مادر است. ✅ 2: کفاره حیض هم بر عهده خود زن است. ✅ 3: باید هر وقت که داشت این کفاره را بدهد و نمی تواند بدون اجازه از پول شوهر پرداخت کند. لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾ ✨خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍بخشی از آیه ۱۷۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دمنوش برای ①برگ درخت مو30گرم ②میوه نسترن50گرم ③برگ وگل کاسنی30گرم مخلوط کرده، روزی2باربه اندازه ی3سرانگشت دم کرده به مدت40روزمیل کنید. @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زلال باشید پرندگان به 🕊برکه های آرام پناه میبرند 🌸و انسان ها به دلهای پاک 🕊دل های پاک همچون 🌸برکه های آرام اند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رویایی ڪه در سر داری امڪان‌پذیر است.. این را باور ذهنت ڪن.. وبا امید وتوڪل به خالق هستی به پیش رو... 💫✨🌙 🍁🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh