هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانک_آموزنده
🔺گفتگوی مار و زنبور🐍🐝
🔹روزی مار به زنبور گفت: انسان ها از ترس "ظاهر خوفناک" من می میرند نه به خاطر نیش زدنم. اما زنبور قبول نکرد!
🔸مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت: آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت من او را میگزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خودنمایی کن.
🔹مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت"ای زنبور لعنتی"و شروع به تخلیه زهر کرد و بلند شد و رفت و بعد از چندی بهبود یافت.
🔸این بار که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد!
🔹چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت، و به خاطر وحشت از زهرِ آن مار،چند روز بعد از دنیا رفت...
🔻برخی از اتفاقات دنیا هم همین است، فقط به خاطر ترس از آنهاست که افراد نابود می شوند، ما رویاهایمان را زندگی نمیکنیم، ما در ترسهایمان زندگی میکنیم❗️
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هرگز فکر نکنید باید
سالها قبل شروع میکردید
این فکر
باورهایتان را خراب میکند
در عوض بگویید :
میخواهم ،
همین الان شروع کنم و بهترین
سالهای زندگی ام را خلق کنم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب سیاه است
⭐️امـا نوید روشنی می دهد
🌙بعد هر تاریکی روشنی است
⭐️شبتون آرام خیالتون آسوده
🌙شبتـون خـوش🌙⭐️
💕💕 💕💕
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜همیشه روزت را ☀️
با نام خداوندی که
💜ازشدت حضورناپیداست،آغاز کن
ﺍﻣﺮﻭﺯ☀️
💜 ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻫﺪﺍﻓﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯﮐﻦ
ﺍﺯ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻋﺒﻮﺭﮐﻦ🚶♂️
💜و ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺍﺯ دﻩ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ...😉
💜بسم الله الرحمن الرحیم
💜الهی به امیدتو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜صبح دوشنبه تون معطر به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش
🍃🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
نشسته ام بنویسم گدا نمی خواهی
میان خانه ی خود بینوا نمی خواهی
نشسته ام بنویسم ڪریم یعنی تو
ڪریم زاده ، توحاجت روا نمی خواهی
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷از #کویر #خشک بر دریا #سلام
🌷هر نفس بر زاده ی #زهرا(س) سلام
🌷باز می گویم به تو از راه دور
🌷یا #حسین_بن_علی(ع) ،آقا سلام
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌷#صبحتون_حسینی🌷
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️دلهاچون بدنهاخسته می شودپس۰۰۰۰۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه ٣٠ تیر ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۴.٢٣
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.٠۴
🌝اذان ظهر: ١٣.١١
🌑غروب آفتاب: ٢٠.١٨
🌖اذان مغرب: ٢٠.٣٨
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٠
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️بدی های پنهان ما را لو می دهند☝️
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨
#پیام_سلامتی
✅بهترین زمان برای درمان چاقی، جوش صورت و کبد چرب، قبل از صبحانه است
👈درمان کبد چرب : آب هویج
👈درمان چاقی : آب کرفس
👈درمان جوش : آب سیب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به دوشنبه خوش آمدید🌷
تقدیم
🌸با یه دنیا محبت
به شما دوستان بهتر از گل
🌸خدای اطلسی ها
با تو باشد
🌸پنـــاه بی کسی ها
با تو باشد
🌸تمام لحظه های
خوب یک عمر
🌸به جز دلـواپسی ها
با تـو باشد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_چهارم✍ #بخش_دوم
🌷صدای اذان مسجد محل بلند شد نمی دونم انگار اون صدا تا عمق وجودم رفت ، مثل اینکه پناهی مطمئن پیدا کرده باشم خودم رو تو آغوش خدا دیدم. دستهامو روی سینه حلقه کردم و بازو هامو گرفتم و اشکهام سرازیر شد بلند شدم
🌷وضو گرفتم و نماز خوندم ….. بعد خوابیدم و کم کم خوابم برد ….فکر کنم یکساعت بیشتر نخوابیدم …. قبل از اونا بیدار شدم و لباس پوشیدم و رفتم مدرسه تا چشمم بهشون نیفته ……
🌷سه تا بلیط داشتم برام مهم نبود حتی اگر تمام راه رو هم پیاده می رفتم حاضر نبودم از هادی پول بگیرم ….شماره آقای خبیری ، دوست بابام رو برداشتم (من و هادی بهش می گفتیم عمو ) و از خونه زدم بیرون ….
تا میدون شهناز سوار اتوبوس شدم سمت راست میدون یک باجه ی تلفن بود …زنگ زدم ….. چهار یا پنج تا زنگ خورد تا گوشی رو خواب آلود برداشت و گفت کیه ؟ گفتم عمو منم رویا … دختر آقای سرمدی سلام …معلوم بود یک کم هوشیار شده …چون لحنش عوض شد و گفت :
🌷سلام دخترم تو کجایی ؟چرا پیدات نیست ؟گفتم بهتون احتیاج دارم میشه کمکم کنین ….
گفت : باشه عمو جون هر وقت تو بخوای پولاتو گرفتی ؟ گفتم چه پولی عمو من که پولی نگرفتم .گفت : یک دفتر چه باز کردیم حقوق بابا تو می ریزن تو اون دادم به هادی بهت بده…الان حقوق شش ماه رو که ماهی چهار صد و سی و دو تومن بود تو حسابته هفته ی پیش دادم به هادی همه ی این چند ماه رو یک دفعه می تونی بری بگیری بانک صادارت شعبه ی بهارستان اگر بری زود پیدا می کنی برو پولاتو بگیر عمو جون ……. حالا با من چیکار داری تو حالت خوبه؟
🌷در حالیکه صدام می لرزید گفتم آره خیلی خوبم دست تون درد نکنه …گفت خواهش می کنم حقت بوده تو رو خدا عمو بیا پیش من از حالت منو با خبر کن پیش هادی راحتی ؟ گفتم آره خوبم چشم میام به زودی میام پیش شما پرسید پس با من چیکار داشتی بگو عمو جون کارت چی بود ؟ گفتم باشه برای بعد …..
🌷و خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم از کنار خیابون راه افتادم حالم خیلی بد بود چرا هادی به من نگفته بود ؟ شاید می خواست اون پول رو به من نده ….. و هزار فکر دیگه حالا علاوه بر اعظم از اونم عصبانی بودم ….
تا مدرسه پیاده رفتم اون روز ریاضی داشتیم و من همیشه سر این درس دنیا رو فراموش می کردم چون خیلی استعداد داشتم همیشه پای تخته بودم ، دبیری داشتیم لاغر و سفید رو….
🌷اون کسی بود که ریاضی رو همون طوری که باید با مفهوم و ساده درس می داد و من که عاشق ریاضی بودم با تمام وجود به حرفاش گوش می کردم و یک لحظه از تدریس اونو از دست نمی دادم. اونم اینو درک می کرد و به من می گفت: اگر یک روز تورو جایی با شوهر و بچه ات ببینم و بگی دکتر نشدی می زنم تو گوشت تو باید با این همه هوش پزشکی بخونی …..
🌷منم تا اونجا که ممکن بود سعی می کردم سر کلاسش حواسم جمع باشه…. ولی بعد از کلاس سرمو گذاشتم روی میز و خوابیدم …..ساعت های بعد دیگه حال روز خوبی نداشتم …. دوستام فکر می کردن برای مامان و بابام گریه می کنم و با من همدردی می کردن ….
🌷دوست داشتم هر چی زود تر بر گردم خونه تا دفتر حقوق رو از هادی بگیرم ….. و ازش بپرسم چرا اونو از من مخفی کرده؟ ….توی راه برگشت با خودم می گفتم : باید مراقب خودم باشم دیگه تنها هستم دست اونا برام روشده بود ….و باید همه چیز رو می فهمیدم
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○