هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الہی 🌸🍃
صبح رابازمزمہ یادتوآغازمی ڪنم🌸🍃
ڪہ تنہا تویی🌸🍃
معبد آرزوهای دست نیافتنی من 🌸🍃
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
🍃الهی به امید تو 🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺صبح دوشنبه تون معطر به
ذکر شریف صلوات🌺
🌺اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فرجهم🌺
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم💚
ای ز هر زیباتری، زیباتری
از زمین و آسمان بالاتری
پس چرا ای حجت ثانی عشر
از علی و فاطمه تنهاتری...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❤️السلام علیک یا بقیه الله❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_ارباب_خوبم #صبحم_بنامتان
❤️صَلی الله عَلیکَ یا اباعبدالله♥️
سلام اول روزم
به شاه کرببلاست
که لطفِ مادر سادات بیمه ام بکند
#صبحتون_کربلایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️#پیوسته_به_عدالت_قیام_کنید
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه ١٣ مرداد ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۴.٣٨
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.١۴
🌝اذان ظهر: ١٣.١٠
🌑غروب آفتاب: ٢٠.٠٦
🌖اذان مغرب: ٢٠.٢٦
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٢
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️#قهرمان_زندگی_ما☝️
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
مضرات نخوردن صبحانه❗️
👈چاقی
👈لرزش دست
👈بوی بد دهان
👈کاهش حافظه
👈کاهش قند خون
👈بی نظمی قاعدگی
👈افزایش ضربان قلب
👈کاهش سطح خلق و خو
👈احساس گرسنگی مداوم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋
روز دوشنبه تون زیبا ☕ 🌸
به دوشنبه13مرداد ماه خوش آمدید🌸🍃
روزتون پراز نور خدا✨
روزتون پراز ارامش😇
روزتون پراز خوبی و لبخند😊
روزتون پراز حس خوب زندگی👌
امروز وهر روزتون پرازشادی ونیکی🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هشتم✍ بخش اول
🌼🌸حمیرا حالش خوب نیست بیشتر روز رو خوابه اگرم شب صدایی شنیدی عادت کن از جات تکون نخورخودش خوب میشه و می خوابه چون قرص می خوره …..
گفتم ای وای چرا مریض شده ؟عمه آه عمیقی کشید و گفت : اون درو می بینی توالت و دسشویی و در بغل حمام …تو باید از اون استفاده کنی ، یکی هم اون ته راهرو برای پسرا و این برای تو و حمیرا منو علیرضا خان پایین حموم داریم البته فقط صبح زود بروحموم که حمیرا خواب باشه اگر نه قیامت به پا می کنه اشکالی که نداره عمه ؟
گفتم نه خواهش می کنم چه مشکلی…. بعد ادامه داد ، هر وقت هم رفتی حموم مرضیه رو صدا کن تا همه چیز رو به حالت اولش در بیاره ….
🌸🌼گفتم خودم فهمیدم دقت می کنم حمیرا خانم ناراحت نشه ……
مرضیه گفت : نه شما زحمت نکشین راحت باشین من می دونم چیکار کنم فقط منو صدا کنین ..گفتم : دستشویی چی ؟ با بی حوصلگی گفت اون هیچی تو اتاقش داره راحت باش …. عمه در یک اتاق رو باز کرد و رفتیم تو باورم نمی شد یعنی این اتاق مال من بود ؟ چشمام داشت از حدقه میومد بیرون یک اتاق صورتی با روتختی و پرده صورتی …. ذوق زده از عمه پرسیدم …از کجا می دونستین من صورتی دوست دارم …… عمه نشست روی تخت و گفت :
🌼🌸 نمی دونستم اینجا از اول درست شده بود برای دختر حمیرا اسمش نگاره اونم الان امریکاس با باباش رفته ، مرضیه تو برو به کارت برس رویا خودش جا به جا میشه برو ….. بعد رو کرد به من … عمه جون من به کسی نگفتم تو چه وضعی داشتی نمی خواستم کوچیک بشی و فکر کنن از بی پناهی اومدی اینجا فقط به خاطر خودت …. به همه گفتم خودم به زور تو رو آوردم حواست باشه ، نمی خواد زیاد در مورد خودت حرف بزنی …. یک دفعه در باز شد و تورج اومد تو…
🌸🌼به, به , مبارکه من کمک می کنم وسایلتو باز کنی دختر چمدون قرمزی ….عمه بلند شد و گفت راحتش بزار برو به کارت برس, بزار کارشو بکنه …..ولی اون نشست روی تخت منو گفت : من مزاحم تو میشم؟ گفتم نه ,نه بعدا باز می کنم ….. عمه رفت و بازم با صدای بلند گفت تورج بیا مزاحمی, چی می خواد بگه مزاحم نیستی بیا دیگه ؟
تورج ازم پرسید نمی خوای بدونی من چی می خونم ؟ گفتم دانشجویی ؟ گفت آره مگه نمی دونستی ؟
🌼🌸گفتم نه عمه نگفته بود …زد رو پاشو گفت از دست شکوه خانم خیلی تو داره…. از توام فقط دو روزه حرف می زنه باور کن بیست و چهار ساعت گذاشته داشت از تو تعریف می کرد … ایرج ازش پرسید خوب این دختر برادر تا حالا کجا بوده؟…
فکر کنم مامانم تو رو یک دفعه کشف کرده ولی خوب شد؛ حالا با هم درس می خونیم… نقاشی بلدی ؟ گفتم آره خیلی دوست دارم …ولی ماهر نیستم فقط گاهی یک چیزایی می کشم …. پرسید با چی می کشی پاشو در بیار نشونم بده پاشو…. بعد بیا اتاق من تا من نقاشی هامو به تو نشون بدم گفتم باشه بعدا…. راستی شما چی می خونی ؟
🌸🌼گفت این شما که میگی خیلی از ریاضی بدش میاد اگر به خودم بود میرفتم نقاشی می خوندم ولی اینا مهندس دوست داشتن آقا ایرج مهندس شده منم باید بشم …تو فکر کن مهندسی ساختمون خونده اونوقت داره تو کارخونه ی بابا کار می کنه منم دارم وکالت می خونم سال دومم ولی اصلا درسم خوب نیست حوصله ی درس خوندن رو ندارم …. اینجا هیچ کس به حرف کسی گوش نمی کنه همه دارن کار خودشونو می کنن… خوب شد حالا تو اومدی با هم درد دل می کنیم …….گفتم فکر نکنم دوستای خوبی برای هم بشیم ، چون من خیلی درس رو دوست دارم و بیشتر وقتم فقط همین کارو می کنم اگر می خوای دوست باشیم توام باید درس بخونی …..
🌸🌼بلند شد و گفت : ببخشید پس خدا حافظ برای همیشه و با سرعت از درو باز کرد و رفت بیرون و دوباره بالافاصه با خنده برگشت ….. منم خندم گرفت …..
بعد گفت: کاراتو بکن؛؛ می بینمت؛ می دونی وقتی می خندی خوشگل تر میشی و رفت ….
تورج هم خیلی بامزه بود هم خیلی صمیمی نمی دونستم از این حرف آخرش چه بر داشتی بکنم فقط اینو فهمیدم که نباید زیاد بهش رو بدم …. رفتم لب پنجره و از اون بالا حیاط زیبای خونه ی عمه رو نگاه کردم و با خودم گفتم: رویا دیشب توی انباری بودی الان اینجا دیروز که از مدرسه بر گشتی خونه فکر می کردی امروز اینجا باشی ؟ ولش کن نمی خوام دیگه بهش فکر کنم ….
🌼🌸 الان که خیلی خوشحالم ….. لباسهامو در آوردم و گذاشتم تو کمد و کارتون وسایل مادرمو کردم زیر تخت و کتابامو چیدم ….. اون روز مدرسه نرفته بودم و دلم برای درس هام شور می زد باید از عمه می پرسیدم فردا چه طوری برم مدرسه …..
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💎امام حسن مجتبی (علیه السلام) :
🔸 نعمتهای خداوند یک آزمون است ،
🔹 اگر شکر و حق آن ادا شود برای انسان نعمت ، و اگر ناسپاسی کرد (همان نعمت) برایش عذاب خواهد بود.
📚 بحارالانوار ج75 ص 113
〰♾〰♾〰♾〰♾〰♾
بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک برای حل مشکلی پیش تو آمد؛
✋ هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه
فقط ما را میشناسه!
👈 بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من
توفیق برطرف کردن نیازهای مردم را عنایت کرده است.
💎 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔸"برآوردن حاجت و برطرف كردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما،
🔹بنابراین با منت گذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمت ها را نگیرید."
📕 بحار الانوار، ج۷۴، ص۳۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هشتم✍ بخش دوم
🌼🌸کار من تا ظهر طول کشید و کسی به سراغم نیومد و من راحت توی اتاق قشنگم کیف کردم …. هرگز تو خواب هم چنین اتاقی رو تصور نمی کردم …… ظهر بود من رفتم و وضو گرفتم و اومدم به نماز ایستادم وقتی جانماز رو جمع می کردم یکی در زد گفتم بفرمایید تورج بود منو که دید پرسید واقعا ؟تو نماز می خونی ؟ گفتم مگه تو نمی خونی ؟ گفت نه شکوه خانم همیشه شاکیه ولی نه اصلا بلد نیستم …..
🌸🌼گفتم اگر می خوای باهات ریاضی کار کنم نماز هم یاد بگیر ….. گفت بیا نهار حاضره من اومدم دنبال تو ….بریم ؟ تو رو خدا تو دیگه به من نگو درس بخون نماز بخون بیا بریم نهار ……. گفتم شما برو من الان میام ……یک دور چرخید دور خودش و یک بشکن زد و گفت : پس شما میره اونوقت تو زود بیا ….. و رفت…. احساس می کردم آروم و قرار نداره جایی بند نمیشه همش وول می خورده اصلا مطابق سنش رفتار نمی کرد …
🌼🌸سرمو شونه کردم و دستی به لباسم کشیدم دیگه چیزی نداشتم که از اونی که تنم بود بهتر باشه … و رفتم برای نهار در حالیکه خیلی خجالت می کشیدم … تورج تو حال منتظرم بود دستشو دراز کرد تا دستمو بگیره…. من به روی خودم نیوردم و پرسیدم کجا باید بریم گفت تو آشپز خونه گفتم واقعا ؟ ….ولی وقتی به اونجا رفتم فهمیدم برای چی؛؛ اونجا خودش یک قصر بود …
🌸🌼علیرضا خان بالای میز نشسته بود و عمه کنارش …. سلام کردم و روبروی عمه نشستم علیرضا خان جواب منو دادو گفت شروع کنین ……
خوب زندگی من این طوری نبود و عادت نداشتم خیلی راحت نبود ولی سعی خودمو می کردم کسی نفهمه…. عمه گفت: رویا اینجا خونه ی داداشت نیست که ناز کنی و کسی کاری به کارت نداشته باشه…. باید بخوری حرفم نمی زنی؛؛ تا من نگم بلند نمیشی …..
🌼🌸تورج دستشو به شوخی زد رو میز و گفت به این میگن استبداد شکوه خانمی… حالا رویا خانم کجاشو دیدی ولی تو رو خدا اگر خواستی فرار کنی منم با خودت ببر….. عمه بشقاب منو برداشت و از همه چیز برام کشید و داد دستم … چند لقمه ی اول رو با خجالت خوردم ولی چون خوشمزه بود ته بشقابمو پاک کردم ……تورج گفت:
🌸🌼 بکشم برات؟ گفتم نه سیر شدم و اونم زد زیر خنده و گفت گشنه بودی؟ یا از شکوه خانم ترسیدی؟ ببینین همشو خورد… پس چرا لاغری ؟ عمه اخماشو کشید تو همه و گفت : تورج؟ از حد خودت تجاوز نکن ….. بهت چی گفتم ؟ صبر کن برای شوخی و خنده وقت هست الان ممکنه ناراحت بشه تو رو که نمیشناسه ……..
🌸🌼علیرضا خان به من گفت : رویا جان این پسر من همه چیز این زندگی رو به شوخی گرفته تو اصلا اونو جدی نگیر کار خودتو بکن بعد با دستمال سیبل هاشو پاک کرد و گفت دستت درد نکنه شکوه جان و رفت به اتاقش ……. عمه به من گفت نخواب با هم بریم مدرسه تو نشونم بده تا اگر خوبه که هیچی….. الان خیلی از سال نمونده همون جا بری بهتره …. اگر نه یک فکری بکنم .. گفتم: نه عمه لازم نیست زحمت بکشین مدرسه ی ارم میرم خیلی خوبه.. بابا برای اینکه کنکور قبول بشم منو گذاشته اونجا خوبه نگران نباشین …..
🌸🌼گفت: باشه من باید ببینم …. برو حاضر شو ….تورج گفت مامان منم بیام ببینم مدرسه اش خوبه یا نه ؟… .عمه قاطع گفت : نه خیر برو سر کارت مگه درس نداری ؟…. .تورج رو به من گفت : می دونی من در روز چند بار این جمله رو میشنوم …..( بعد صداشو نازک کرد)مگه درس نداری ؟
ساعتی بعد منو عمه با ماشین رفتیم تا نزدیکی مدرسه اونو نگاه کرد و گفت خوبه … من نفهمیدم عمه از دیوار مدرسه چی رو فهمید که گفت خوبه ….. بعد تو ماشین با صدای بلند که راننده بشنوه گفت خسته نمی شی من کمی خرید دارم…
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👦🏻 👆 #احکام_شرعی #عکسنوشته
#نحوه_محاسبه_سن_بلوغ_پسران
طبق نظر آیت الله خامنه ای
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ
✨قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ
✨وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ
✨تَكُونُ قَرِيبًا ﴿۶۳﴾
✨مردم از تو در باره
✨رستاخيز مى پرسند بگو
✨علم آن فقط نزد خداست
✨و چه مى دانى شايد
✨رستاخيز نزديك باشد (۶۳)
📚سوره مبارکه الأحزاب
✍آیه ۶۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
خداتنها کسی است که
وقتی به پایش میافتی،
تو رابه اوج میرساند.
عجب غروری دارد،
افتادن به پای معبود.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#احسن_القصص
💚کرامات امام حسن(ع)
#چرا_اين_كار_راكردى.....
🔸امام حسن سلام الله علیه از کوچه عبور می کرد؛ در مقابلِ در باغی، غلام سیاهی را ديد كه تكهاى نان به دست، يک لقمه خودش میخورد، يک لقمه را به سگ میدهد.
🔸رو به غلام کرد و فرمود: چرا اين كار را كردى كه نانت را با سگ كاملاً نصف نمودی و به او كمتر ندادى؟
جواب داد: چشمانم از چشمان او حيا كرد كه كمتر دهم.
🔸حضرت عليهالسلام پرسيد: غلام چه كسى هستى؟
عرض کرد: غلام ابان بن عثمان، مالک اين باغ.
🔸حضرت عليهالسلام فرمود: اينجا بنشين تا من برگردم؛ رفت و برگشت.
فرمود: اى غلام! تو را خريدم.
🔸او بلند شد و ايستاد و گفت: به گوش و فرمانم براى خدا و پيامبرش و براى تو اى مولاى من!
🔸حضرت فرمود: باغ را نيز خريدم و تو را براى خشنودى خدا آزاد كردم و اين باغ هديهاى از طرف من به تو باشد....
📚تاريخ بغداد، ج۶، ص۳۳؛ تاريخ مدينة دمشق، ج۱۳، ص۲۴۶؛ البداية والنهاية، ج۸، ص۴۲.
@tafakornab
وقتی گذشته تان با شما تماس میگیرد، جوابش را ندهید!
چون چیز تازه ای برای گفتن ندارد...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
همهی شهر به بیچارهگیام خندیدند
پس چه خوب است؛
سرم پیشِ تو پایین باشد...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هرچقدرم بزرگ باشی بازم محتاج دیگران خواهی بود.
هرچقدر هم کوچک هستی بازم به خودت و توانایی هات ایمان داشته باش
چون بالاخره بهت نیاز خواهند داشت...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🌱حکایت حکمت خداوند
حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است .
موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟
حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند)
پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود.
📚حکایتهای گلستان ص161
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌸🍃🌸🍃
#داستانک
#ضرب_المثل
#فکر_نان_باش_که_خربزه_آب_است
این ضربالمثل معمولا در زمانی به کار میرود که بخواهیم از اهمیت داشتن چیزی در مقابل بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنیم.
داستان این ضربالمثل هم به این صورت است که دو دوست بودند که با هم کار یدی میکردند. کار خشتمالی که از قضا انرژی فراوانی را از آنها میگرفت و البته به میزانی هم که کار میکردند، دستمزد نمیگرفتند. از همین رو بود که همیشه روزگار را به سختی میگذراندند.
روزی یکی از آن دو برای تهیه نان به بازار رفت. اما در آنجا بوی کباب و آش او را سرمست کرد. با خود اندیشید که قدری هم از آنها بگیرد. اما بعد دید که پولی که دارند، کفاف خرید این قبیل غذاها را نمیدهد.
از همین رو بر نفس و خواسته خود غلبه کرد. اما چند قدم آن طرف تر به مغازه میوه فروشی رسید و چشمش به خربزهها افتاد. با خود گفت بهتر است خربزه هم بخرم و البته چندی بعد این طور فکر کرد که بهتر است تمام پول خود را برای خرید خربزه بدهد و اینکه خربزه همانطور که رفع عطش میکند گرسنگی را هم چاره میکند.
القصه، خربزه را به بغل زد و با خود برد. دوستش همچنان مشغول به خشتمالی بود که او را دید و البته خیلی زود فهمید که چه اتفاقی افتاده. به روی دوستش لبخندی زد و گفت: خربزه که ما را سیر نمیکند؟ ما قرار است ساعتها کار کنیم! باید نان میگرفتی که مثل همیشه انرژی لازم را برای ادامه کار را به ما بدهد. پس فکر نان باش که خربزه آب است.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌱حکایت
خری به درختی بسته بود، شیطان خر را باز کرد.
خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش.
صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد ...!
به شیطان گفتند: چکار کردی؟!!!
گفت: من فقط یک خر را رها کردم!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💎حكايتى بسيارشيرين و خواندنی 💎
♦️سه زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.
🔹زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.
🔹دومی گفت :پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .
🔹هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :
پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند . پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود.
در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند . پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.
زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.
در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
💥پیرمرد با تعجب پرسید:
منظورتان کدام پسرهاست ؟
من که اینجا فقط یک پسر می بینم.
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
🌱حکایت آموزنده
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند.
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود
در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید.
🍁🍁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#دعای_شبانه
🌸شب پردﻩ را پَس میزند
✨وتمام ِﺩاشتہ های
🌸فراموﺵ شده را
✨عیاﻥ میکند
🌸خدا احساس وجدان
✨الهی رحم کن
🌸تابا احساﺱ آرامش
✨و وجدانی راحت بخوابیم
#شبتون_بخیر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh