eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
112 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
1.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ هر چـہ مےخواهـے بگیر امـا سـلامم را نگیـــر من بہ عشـ❤️ــقِ این سلامِ صُبحگاهـ🌤ـے زِنـده ام «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ‌─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٩ مرداد ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴۵ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.١٩ 🌝اذان ظهر: ١٣.١٠ 🌑غروب آفتاب: ٢٠.٠٠ 🌖اذان مغرب: ٢٠.٢٠ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅ درمان چربی خون ✍️ صبحانه «ناشتا» یک عدد سیب درختی رسیده و هچنین خوردن آب لیموترش تازه با آب 👌 بین روز یک استکان جوشانده یا دمکرده مریم گلی «در حاملگی ممنوع❌» @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
773.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام 😊✋ صبح یکشنبه تون زیبا 🌸🍃 یکشنبہ تون پر از عشق و امید💖 امیدوارم زندگی به ڪامتون خوشبختی سرنوشتتون و سایہ عشق مهمان همیشگی دلتون باشہ 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعاوزیارت اعمال روزیکشنبه وتعقیبات نماز ظهر وعصر لطفا حمایت کنید❤️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش سوم 🌼🌸اول اینکه باید به دلتون مراجعه کنین اگرم عادته برای من عادت خیلی لذت بخشیه ….. شما ها اعتقاد ندارین ……. ایرج گفت: چرا اعتقاد داریم نمی دونیم چرا باید به عربی با خدا حرف زد خدا که همین جاس صدای ما رو میشنوه لازم نیست چیزایی بگیم که خودمون نمی فهمیم ….. من با خدا حرف می زنم ولی به شیوه ی خودم …. 🌸🌼گفتم حرف شما رو قبول دارم ………. خدا اینجاس همین نزدیک و من بارها و بارها احساسش کردم ولی در قبال یک استکان چای که به من کسی میده صد بار تشکر می کنم برای رفتن به یک مهمانی چند ساعت وقت میزارم برای چیدن یک میز شام برای کسانی که اصلا قبولشون نداریم ساعتها وقت می زاریم حتی برای خوابیدن مراسمی داریم مسواک بزن لباس خواب بپوش سرتو شونه کن .. اونوقت برای دو کلام حرف زدن با خدایی که همین جاس هزار بهانه در میاریم که عربیه؛؛ پنج بار در روزه؛؛ کی حوصله داره ….. 🌼🌸من با خدا حرف می زنم تشکر می کنم گله می کنم معترض میشم و می دونم اون خدا می دونه من ازش چی می خوام این همه فرمول ریاضی این همه زبان انگلیسی یاد می گیریم ولی معنای نماز که چند دقیقه بیشتر وقت ما رو نمی گیره برامون سخته ….من به شما ایرادی نمی گیرم هر طور که دوست داری با خدا حرف بزنی اونم خوبه …باشه به من ربطی نداره ولی من دوست دارم برای خدای خودم وقت بزارم و مثل همه ی کارایی که با مراسم انجام میدم درست و صحیح باشه…. 🌸🌼نمی دونم اصلا خرافات یا نه ولی هم اینکه جا نماز رو پهن می کنم همیشه به یک طرف نماز می خونم و مجبورم با کس دیگه ای حرف نزنم و فقط حواسم به اون باشه ….همه ی اینا رو دوست دارم من عاشق این کارم چون اون برام از همه چیز مهم تره چهار کلام عربی هم یاد می گیرم چیزی نمیشه که…..ولی این بهم آرامش میده وقتی باهاش ارتباط بر قرار می کنم آروم و سبک میشم و همیشه می دونم که چون من به یادشم با منه همین حس نیروی زندگی به من میده هرکس تو این دنیا ……,,نمی دونم شاید …. 🌼🌸به نظر من ,,….احتیاج داره که به جایی ماوراء همه چیزای بد و سخت خودشو وصل کنه اگر نه خیلی داغون میشه …مصیبتی که برای من پیش اومد آسون نبود ولی من همین طوری خودمو نگه داشتم …خدا به من وتو احتیاج نداره این ما هستیم که به خاطر خودمون باید بهش نزدیک بشیم …….. 🌸🌼اوه مثل اینکه زیاد حرف زدم معذرت می خوام …ایرج گفت : آفرین من تا حالا این طوری قانع نشده بودم خیلی خوب بود در موردش فکر می کنم …..تورج هم رفته بودتو فکر …. و گفت : راستش منم فکر می کنم گفتم بهه چی ؟ به اینکه چه دختر دایی دانشمندی دارم ….خیلی خوب بابا برو نمازتو بخون و بیا ….رویا تو آخه نمی دونی شب های جمعه کسی تو این خونه بند نمیشه من و ایرج که میریم …..ایرج با اعتراض گفت : تو میری من کجا میرم؟ تو اتاقم کتاب می خونم ….گفت حالا …هر چی حمیرا هم اگر حالش خوب باشه با مامان سر خودشونو گرم می کنن تا صبح جمعه اونم که بابا تا ظهر خوابه بازم باید ساکت بشیم ……. 🌼🌸گفتم واقعا ؟ گفت : رویا هیچ دقت کردی چقدر تو این خونه نیاز به کلمه ی واقعا پیدا می کنی؟ایرج گفت ما از بچگی عادت داشتیم به این وضع ….. خیلی به ما سخت گذشته از شب جمعه بدمون میاد تازه اون اولا که خیلی بیشتر بود ولی شکوه خانم بالاخره بیست سال از عمرشو گذاشت تا اونو کرد یک شب در هفته دیگم نمی تونه برای اینم کاری بکنه ……. 🌸🌼توام از دستش ناراحت نباش مامان مشکلات خودشو داره باید درکش کنیم …… گفتم من می خواستم بهش کمک کنم برای همین ناراحت شدم دلم می خواد مفید باشم این طوری احساس خوبی ندارم ……که دیدم عمه در رو باز کرد و اومد تو حر ف منو شنیده بود یا نه چیزی نگفت ولی حالش کمی بهتر بود ….پرسید چیکار می کنین تورج گفت : داشتیم پشت سر شما حرف می زدیم بازم اون به روی خودش نیاورد و گفت برین کاراتونو بکنین بیاین همین جا برای خودمون سور وسات راه بندازیم و مام ورق بازی کنیم رویا بلدی ؟ پرسیدم چی رو عمه ؟گفت : حکم بلدی ؟ گفتم بله ……. 🌼🌸تورج شروع کرد به بشکن زدن و دور خودش چرخیدن که آخ جون شیوه ی معذرت خواهی مامان امشب به نفع ما شد عمه گفت پشیمونم نکن دیگه تورج اگر حرف مفت بزنی میرم و می زارمت تو خماری …..حاضر باشین من کارامو بکنم بیام …..واقعا هر سه تایی خوشحال شدیم …. منم تقریبا از دلم در اومد و رفتم تا نماز بخونم و بر گردم @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌹امام صادق عليه السلام: دوست داشتن على، عبادت است حُبُّ عَلِيٍّ عِبادَةٌ تاريخ بغداد ج 12 ص351 💖💝💖💝💖💝💖💝💖 💚 اکرم صلی الله علیه و آله: ♥️إنّ عليّا منّي وأنا مِنهُ ، وهُو وليُّ كلِّ مؤمنٍ بَعدي... ♥️على از من است و من از او، او بعد از من ولىّ هر مؤمنى است... 📚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش اول 🌼🌸این بار سر نماز حالم خیلی بهتر بود مثل اینکه چیزایی که از ته قلبم به اونا گفته بودم رو خودم هم اثر خوبی گذاشته بود..چون خیلی با خلوص تر به درگاه خدا رفتم …خیلی با رویای شش ماه پیش فرق کرده بودم …. با خودم گفتم رویا با چیزایی که برات پیش اومده چند سال بزرگ شدی ….. بطور عجیبی این احساس رو داشتم و دیگه اون دختر بچه ی رویایی سابق نبودم … در مورد همه چیز فکر می کردم و چیزی که بیشتر از همه نگرانم می کرد تغییر دوباره و ناگهانی بود ….. ترس از دست دادن و تنها شدن بود و ترس از این که آدم ها اونی که نشون میدن نباشن ………. 🌸🌼وقتی برگشتم دیدم اونا یک میز گذاشتن وسط و روش یک پارچه پهن کرده بودن و منتظرم بودن عمه کلی میوه و شیرینی و تنقلات برامون تدارک دیده بود …. من دلم می خواست یارم ایرج نباشه تا نگاهم بهش نیفته …. 🌼🌸اصلا نمی خواستم بهش فکر کنم و تنها چیزی که اونشب از خدا خواستم این بود که فکر اون از سرم بیرون بره ……. و بالاخره یار من عمه شد..و تورج و ایرج یار هم. با لودگی های تورج اونشب خیلی بهمون خوش گذشت …. ولی ایرج هر نیم ساعت یک بار می رفت و به حمیرا سر می زد…. موقع بازی هم متوجه شدم اون خیلی تورج رو دوست داره و جلوش کوتاه میاد تا اونو خوشحال کنه …… وقتی می دیدم چه انسان خوبیه بیشتر ازش خوشم میومد ….. ساعت هشت نشده عمه و ایرج رفتن به اتاق حمیرا …… و بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا برگشتن …….. 🌸🌼تورج در مورد نقاشی هاش حرف می زد که اونم برای من جالب بود شاید اگر اون امکانات رو منم داشتم می تونستم نقاش خوبی بشم ………….. بعد از بازی وقتی می خواستیم شام بخوریم تورج تلویزیون رو روشن کرد … یادمه یک جایی مجری برنامه که داشت از عشق حرف می زد من نگاه سنگین ایرج رو احساس کردم و همین باعث شده بود که کنترلمو از دست بدم …….. یک فکر توی سرم بود …. آیا اونم همین احساس منو داره و یا برای سرگرمی و خوشی لحظاتش اون نگاه ها رو به من می کنه … بعد از تماشای تلویزیون تورج دوباره اصرار کرد که بازی کنیم ولی من عذر خواهی کردم و رفتم به اتاقم چون من دلم برای درسهام شور می زد و اونشب احساس می کردم دارم از درس دور میشم باید درس می خوندم …… 🌸🌼 و همین کارو هم کردم تا نیمه شب بیدار موندم ولی هر صدایی به گوشم می خورد گوشمو تیز می کردم و فکر می کردم ممکنه حمیرا باشه ولی اون طفلک اون شب رو بدون ناله خوابید ……. فردا جمعه بود و من وقتی رفتم برای صبحانه تنها عمه تو آشپزخونه بود و مرضیه رفته بود به حمیرا برسه رفتم کنارش و بهش گفتم عمه ؟ گفت :چیه دختر جون ( عمه هر وقت کسی نبود به من می گفت دختر جون و جلوی بقیه می گفت عزیزم )گفتم من دلم می خواد توی کاراتون بهتون کمک کنم بهم اجازه بدین این طوری راحت ترم ….. 🌼🌸با تعجب گفت : اجازه نمی خواد خوب بکن کی جلوتو گرفته …. یک نگاهی بهش کردم مثل اینکه بازم حالش خوب نبود ……به روی خودم نیاوردم و رفتم که میز صبحانه رو حاضر کنم …. عمه گفت امروز نمی خواد میز بچینیم چون همه خوابن هر کس بیاد یک چیزی می خوره توام چایی بریز برای خودت و هر چی می خوای بر دار بعد بیا اینا رو برای من خورد کن …….(و با اون خورد کردن هویج من قاطی کار آشپز خونه شدم تا جایی که بعضی از موقع ها شام رو من درست می کردم البته زیر نظر عمه…..) 🌸🌼مرضیه خانم همیشه مشغول تمیز کردن و دستمال کشیدن بود صبح بعد از صبحانه از اون بالا یکی یکی اتاقها رو تمیز می کرد و میومد پایین و می رفت اتاق علیرضا خان و عمه…. و خلاصه دائم مشغول بود ولی اشیاء گرون قیمت رو خود عمه همیشه تمیز می کرد چون می گفت مرضیه دست وپا چولفتیه …. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🐕🐏 مرگ حیوانات در جاده براثر رانندگی وبرخورد با ماشین 🐕 🐪 🏜 ⭕️ سوال: در هنگام رانندگی در جاده‌ها وظیفه‌ی راننده‌ای که به حیوانات یا به پرندگان برخورد کرده و موجب مرگ آنها شده است چیست؟ 🔴 پاسخ: اگر ملک شخصی بوده ضامن است، ولی اگر مالک خاصی نداشته و جزء حیوانات بیابان بوده ضامن نیست. 〰〰〰〰〰〰〰 🔶 دفتر اطلاع رسانی امام خامنه ای @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ ✨فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ✨كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا ﴿۱۳﴾ ✨و كارنامه هر انسانى را ✨به گردن او بسته‏ ايم و روز ✨قيامت براى او نامه‏ اى كه آن ✨راگشاده مى ‏بيندبيرون مى ‏آوريم(۱۳) ✨اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ ✨الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا ﴿۱۴﴾ ✨نامه‏ ات را بخوان كافى است ✨كه امروز خودت حسابرس خود باشى (۱۴) 📚سوره مبارکه الإسراء ✍آیه ١٣ و ۱۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
... در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد . شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!... موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود.. یادمون باشه در همه حال و توکل به خدا داشته باشیم http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆