eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻پرهیز از امتیاز طلبی پیامبر اکرم (ص) با عده ای از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندی را ذبح کنند و غذایی تهیه نمایند. مردی گفت: کشتن گوسفند با من باشد، دیگری گفت: پوست کندن آن با من باشد سومی گفت: پختن آن را من به عهده می گیرم. پیامبر (ص) فرمود: من هم هیزم آن را آماده می کنم. اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! پدران و مادران ما فدای شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آوری خواهیم کرد. حضرت فرمود: می دانم که شما این کار را برای من انجام می دهید اما خدای عز و جل نمی پسندد که بنده اش خود را از اصحابش ممتاز کند آنگاه برخاست و برای آنها هیزم جمع آوری کرد. 📚محجة البیضاء، ج 4، ص 61 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻احترام به برادر مسلمان 🌴سلمان فارسی می‌گوید: روزی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شدم، درحالی‌که حضرت بر تُشکی تکیه داده بود. 🌴وقتی من وارد شدم، پیامبر (ص) تشک را بر پشت من قرار داد و فرمود:«ای سلمان، هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهانش می‌گذرد.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻پرهیز از امتیاز طلبی پیامبر اکرم (ص) با عده ای از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندی را ذبح کنند و غذایی تهیه نمایند. مردی گفت: کشتن گوسفند با من باشد، دیگری گفت: پوست کندن آن با من باشد سومی گفت: پختن آن را من به عهده می گیرم. پیامبر (ص) فرمود: من هم هیزم آن را آماده می کنم. اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! پدران و مادران ما فدای شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آوری خواهیم کرد. حضرت فرمود: می دانم که شما این کار را برای من انجام می دهید اما خدای عز و جل نمی پسندد که بنده اش خود را از اصحابش ممتاز کند آنگاه برخاست و برای آنها هیزم جمع آوری کرد. 📚محجة البیضاء، ج 4، ص 61 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻از کودکی بزرگ 🔰🔰🔰 🔰🔰 🔰 هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. 📚حکایتها و هدایتها،مرتضی مطهری @shamimrezvan ღگشا👆👆
🔻از کودکی بزرگ 🔰🔰🔰 🔰🔰 🔰 هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. 📚حکایتها و هدایتها،مرتضی مطهری @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
﷽؛ 👈 از دیدگاه ‏‏‏‏ علیه‌السلام در ضمن گفتارى فرمود : « یغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد هفتاد گناه از ، بخشیده مى‌شود قبل از آنكه یك گناه از ، بخشیده گردد » . صلى‌الله‌علیه‌وآله در ضمن گفتارى فرمود : « اگر دین و زمامداران فاسد شدند ، نیز فاسد مى‌شوند » . و در دیگر فرمود : « من اصلاح نمى‏‌شوند مگر با اصلاح ! پرسید : چه كسانى هستند ؟ : « خواص امتى اربعة : الملوك و العلماء و العباد و التجار من چهار دسته‏‌اند : 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ پرسید : چگونه ؟ صلى‌الله‌علیه‌وآله فرمود : چوپانان مردمند ، وقتى چوپان گرگ شود ، گوسفندان چگونه بچرند ؟ و طبیبان مردمند ، وقتى طبیب بیمار باشد ، بیماران را چه كسى درمان كند ، راهنماى مردمند ، اگر راهنما گمراه شد ، چه كسى راه رونده را هدایت مى‏‌كند ؟ و امین مردمند ، وقتى كه امین خیانت كرد ، به چه كسى باید اطمینان نمود ؟ » . 📚 کتاب گناه شناسی صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
طلب مردم جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بر آن گذارد. پیامبر صلی اللّه علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من خوانم. اصحاب گفتند: رسول اللّه! چرا بر او نماز نمی گذاری؟ حضرت فرمود: زیرا مردم است. ابوقتاده گفت: من ضامن می شوم که او را ادا کنم. پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: بطور کامل ادا خواهی کرد؟ ابوقتاده: بله، بطور کامل ادا خواهم کرد. آنگاه صلی اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد. ابوقتاده گوید: بدهکاری آن مرد یا هجده درهم بود. مستدرک الوسائل، ج 13، ص 404. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻از خدا پاداش بخواهید پاداش خود را از خدا بخواهيد. پيامبران، در برابر ارشاد و هدايت مردم، هيچ مزد و پاداشى از آنان نمى خواستند و اجر خويش را فقط از خدا طلب مى كردند. همه آنان مى گفتند: ما اَسئَلكُم عليهِ مِن اجر اِن اجرى الا على ربِ العالمين [ سوره ى شعراء، آيه ى 109] من پاداشى در برابر هدايت شما نمى خواهم، پاداش من بر عهده خداست. صالحان و نيكوكاران هم در برابر نيكويى هاى خويش از خلق خدا پاداش نمى خواهند . چشم داشت آنان فقط به خداوند است و خداوند به بهترين نحو پاداش آنان را مى دهد: بلى من اَسلمَ وجههَ للهِ و هو محسن فله اجرهُ عندَ ربه [ سوره ى بقره، آيه 112] آرى چنين است كه اگر كسى سر تسليم در برابر خداوند فرود آورد و نيكوكار باشد البته پاداش او نزد خدايش محفوظ است. پاداش آنان همان است كه قرآن مى فرمايد: آنان كه ايمان آوردند و كارهاى نيك انجام دادند، ايشان را حتما در كاخهاى بهشتى جاى مى دهيم كه از زير آنها نهرها جارى است. جاودانه در آن مى مانند. چه پاداش شايسته اى نصيب اين نيكوكاران مى گردد[ سوره ى عنكبوت، آيه ى 58] بى جهت نيست كه خداوند از اين پاداش به عنوان پاداشى بس بزرگ ياد مى كند: خداوند به مومنانى كه عمل شايسته انجام مى دهند، وعده داده است كه آمرزش و پاداشى بس بزرگ كه در انتظار آنان است. [ سوره ى مائده، آيه 9 ] آرى، اميرالمومنين فرزندان گرامى اش را سفارش مى كند كه هرچه مى كنند، جز از خدا پاداش نخواهند و فقط چشم به لطف و عنايت او داشته باشند. همانگونه كه جدشان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خود وى در تمام دوران عمرشان چنان بودند. 📚آخرین دیدار/ص۴ @tafakornab 👆
🔻ستون حنانه صداي ناله و گريه اش، همه ي جمعيت را به گريه و ناله انداخته بود. تا همين جمعه ي قبل پيامبر براي خطبه خواندن به او تكيه مي داد. حالا ولي براي رسول خدا منبري ساخته بودند كه رويش بنشيند. ستون چوبي، طاقت دوري رسول مهرباني را نداشت. پيامبر از منبر تازه، پايين آمد، سراغ تكيه گاه قديمي اش رفت و او را در آغوش گرفت.ستون حنانه آرام شد. پيامبر به منبر تازه برگشت و رو به مردم، فرمود: حتي این چوب خشک هم به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند. اين چوب خشك هم از دوری پيامبرش غصه دار مي شود؛ ولي انگار براي بعضي از شما، دوري و نزديكي از من فرقي نمي كند! من، اگر اين ستون را در آغوش نمي گرفتم، اگر به اين چوب خشكيده ي نخل، دست نمي كشيدم، تا قيام قيامت ناله مي كرد. استن حنانه از هجر رسول           ناله می‌زد همچو ارباب عقول گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون مسندت من بودم از من تاختی        بر سر منبر تو مسند ساختی گفت خواهی که ترا نخلی کنند  شرقی و غربی ز تو میوه چنند یا در آن عالم حقت سروی کند        تا تر و تازه بمانی تا ابد گفت آن خواهم که دایم شد بقاش  بشنو ای غافل کم از چوبی مباش آن ستون را دفن کرد اندر زمین        تا چو مردم حشر گردد یوم دین 📚متن:(بحارالانوار، ج 17، ص 327) 📚شعر:مولانا @tafakornab 👆
🔻شوق بهشت 🌺روزی مرد سیاه پوستی به نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و در رابطه با تسبیح از ایشان سؤال نمود. 🌺عمر بن خطاب که در آنجا حاضر بود، با تندی به آن مرد گفت: «بس کن، ای مرد! تو با این سؤال‌هایت پیامبر را خسته می‌کنی.» 🌺 پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عمر فرمود: آرام باش ای عمر! تندی مکن، بگذار تا او سؤالاتش را بکند؛ در این هنگام این آیات نازل شد: «آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکر نبود… ابرار در بهشت، از جامی نوشند که با عطر خوشی آمیخته است.» 🌺در این هنگام آن مرد سیه، فریادی از جان کشید و بر زمین افتاد. پیامبر با دیدن این صحنه فرمود: «او از شوق بهشت جان داد.» @tafakornab 👆
🔻موفقیت پیامبر(ص) در امتحان الهی 🔰شب معراج، خداوند به پیغمبر فرمود: پیامبر من سه جا می خواهم تو را امتحان کنم. 🔰پیغمبر اکرم به خدا عرض کرد: این سه تا چیست؟ 🔰فرمود: اولی گرسنگی و ایثار بر خود است. حضرت سه سال در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بست. اولی گرسنگی است. پیغمبر عرض کرد: قبول کردم، راضی و تسلیم هستم. 🔰دومین مورد؛ تکذیب می کنند، دیوانه و مجنون می گویند. کاهن و ساحر می خوانند. باز عرض کرد: توفیق را تو باید بدهی. 🔰اما سومین مورد که بسیار سخت است، خطاب شد پیامبر سومی اش حوادثی است که برای عترتش پیش می آید. برادرت امیرالمؤمنین کشته می شود. دخترت فاطمه اینطور می شود. 🔰پیامبر یک جمله اضافه کرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون... @tafakornab 👆
🔻 پیامبر(ص) و امام حسین(ع) ☀️ تازه از سفر برگشته بود،به منبر رفت و مردم را موعظه کرد،از نزول جبرائیل فرمود و پیامش، از کربلا گفت و شهادت حسینش. ☀️سپس حسن و حسین را در آغوش گرفت. دست بر سرشان گذاشت.رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! محمد بنده توست، رسول توست، این دو هم از پاکان عترتم، از برگزیدگان اهل بیتم. ☀️جبرائیل برایم خبر آورد که حسینم را می کشند، با بی رحمی تمام. ☀️خدایا! شهادت او را برایش پر برکت ساز. او را سرور همه ی شهدا قرار بده، و برای قاتلان و خوارکنندگان او، برکتی قرار نده... ☀️کلام پیامبر، تمام اهل مسجد را به گریه انداخته بود. رو کرد به کوچک و بزرگشان، فرمود: بر او گریه می کنید ؟! بر او گریه می کنید و او را یاری نمی کنید؟! 📚بحارالانوار، ج44، ص248 @tafakornab 👆
🔻چه كنم با شرم؟ مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: يا رسول الله!گناهان من بسيار است آيا در توبه به روى من نيز باز است؟ پيامبر (ص) فرمود: آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى . مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت: يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت مى‏كردم، خداوند، مرا مى‏ديد؟ پيامبر (ص) فرمود: آرى، مى‏ديد. مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه كنم با شرم آن؟ در دم نعره‏اى زد و جان بداد. 📚 حکایت پارسایان،رضا بابائی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻یقین رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين. رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجه ايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنم من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد. رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن. سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر (ص) برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود. 📚عرفان اسلامی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻پیرمرد بهشتی ☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر (ص) بودیم که اشاره به طرفی کرده و فرمودند: الآن مردی از اهل بهشت وارد می‌شود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالی‌که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می‌کرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود. ☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر (ص) بهشتی بودن او را تکرار کرد. ☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد سخن گفته و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانه‌ی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کرده‌ام و قسم یاد نموده‌ام که سه شبانه‌روز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.» ☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانه‌اش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبه‌پهلو شدن ذکر خدا می‌گفت و نماز صبح را می‌خواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم. ☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط می‌خواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر (ص) فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم! ☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینه‌ی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!» عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شده‌ای.» 📚داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126 @tafakornab 👆
🔻موفقیت پیامبر(ص) در امتحان الهی 🔰شب معراج، خداوند به پیغمبر فرمود: پیامبر من سه جا می خواهم تو را امتحان کنم. 🔰پیغمبر اکرم به خدا عرض کرد: این سه تا چیست؟ 🔰فرمود: اولی گرسنگی و ایثار بر خود است. حضرت سه سال در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بست. اولی گرسنگی است. پیغمبر عرض کرد: قبول کردم، راضی و تسلیم هستم. 🔰دومین مورد؛ تکذیب می کنند، دیوانه و مجنون می گویند. کاهن و ساحر می خوانند. باز عرض کرد: توفیق را تو باید بدهی. 🔰اما سومین مورد که بسیار سخت است، خطاب شد پیامبر سومی اش حوادثی است که برای عترتش پیش می آید. برادرت امیرالمؤمنین کشته می شود. دخترت فاطمه اینطور می شود. 🔰پیامبر یک جمله اضافه کرد و فرمود: ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻عیادت بیمار و دعای نادرست او پیامبر اکرم (ص) که همواره جویای احوال مسلمین می شدند، شنیدند یکی از یاران بیمار شده است. به عیادت او رفتند و کنار بستر او نشستند و احوال پرسی کردند. بیمار گفت در نماز مغرب که با شما به جماعت نماز می خواندم، شما سوره القارعة را خواندید. تحت تأثیر قرار گرفتم و عرض کردم خدایا، اگر من در پیشگاه تو گناهکار هستم و می خواهی مرا عذاب کنی، در همین دنیا مرا عذاب کن. اینک می بینید که گرفتار بیماری هستم. پیامبر فرمودند درست نگفتی، می بایست بگویی پروردگارا، هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش بده و ما را از عذاب دوزخ حفظ کن. آنگاه پیامبر برای او دعا کرد و او خوب شد. 📚داستان ها و پندها، جلد ۴، صفحه ۱۶۳ @tafakornab 👆
🔻ترس از خدا رسول خدا (ص) شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود: خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر! مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!وخدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان! خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار! در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند. امّ سلمه گفت: یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست! 📚بحارالانوار، ج 16، ص 217. @tafakornab 👆
🔻فقیر وارسته در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت... از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست. ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت. بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟ مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت:قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم. حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد. جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :آیا این مال را از او قبول می کنی؟ جوان پاسخ داد: خیر! حضرت پرسیدند: چرا؟ جوان گفت: میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم. @tafakornab 👆
🔻عفو در وقت قدرت 🏵🌺🏵🌺 🌺🏵🌺 🏵🌺 🌺 شخصى يهودى آمد خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و مدعى شد كه من از شما طلبكارم و الا ن در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى . پيغمبر فرمودند: اولاً كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من بروم منزل و پول براى شما بياورم زيرا پولى همراه من نيست . يهودى گفت : يك قدم هم نمى گذارم از اينجا برداريد هرچه پيامبر با او نرمش نشان دادند او بيشتر خشونت نشان داد با آنجمله كه عبا و رداى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را گرفت و به دور گردن حضرت پيچيده و آنقدر كشيد كه اثر قرمزى در گردن مبارك پيامبر به جاى ماند. حضرت كه قبل از اينكه عازم مسجد تراى اقامه نماز جماعت بودند با اين پيشامد تاءخير كردند. مسلمين ديدند حضرت نيامدند و وقت گذشت آمدند مشاهده كردند كه يك نفر يهودى جلوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را گرفته است و آن حضرت را اذيّت مى كند. مسلمين خواستند يهودى را كنار بزنند و يا احتمالا كتك كارى كنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم شما كارى نداشته باشيد، آنقدر نرمش نشان داد كه يهودى همانجا گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انك رسول اللّه . شما با چنين قدرتى كه داريد اين همه تحمل مى كنيد! و اين ، تحمل يك انسان عادى نيست و مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد. 📚 حکایتها و هدایت ها،مرتضی مطهری @tafakornab 👆
🔻احترام به برادر مسلمان 🌴سلمان فارسی می‌گوید: روزی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شدم، درحالی‌که حضرت بر تُشکی تکیه داده بود. 🌴وقتی من وارد شدم، پیامبر (ص) تشک را بر پشت من قرار داد و فرمود:«ای سلمان، هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهانش می‌گذرد.» @tafakornab 👆
🔻پرهیز از امتیاز طلبی پیامبر اکرم (ص) با عده ای از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندی را ذبح کنند و غذایی تهیه نمایند. مردی گفت: کشتن گوسفند با من باشد، دیگری گفت: پوست کندن آن با من باشد سومی گفت: پختن آن را من به عهده می گیرم. پیامبر (ص) فرمود: من هم هیزم آن را آماده می کنم. اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! پدران و مادران ما فدای شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آوری خواهیم کرد. حضرت فرمود: می دانم که شما این کار را برای من انجام می دهید اما خدای عز و جل نمی پسندد که بنده اش خود را از اصحابش ممتاز کند آنگاه برخاست و برای آنها هیزم جمع آوری کرد. 📚محجة البیضاء، ج 4، ص 61 @tafakornab 👆
🔻احترام به برادر مسلمان 🌴سلمان فارسی می‌گوید: روزی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شدم، درحالی‌که حضرت بر تُشکی تکیه داده بود. 🌴وقتی من وارد شدم، پیامبر (ص) تشک را بر پشت من قرار داد و فرمود:«ای سلمان، هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهانش می‌گذرد.» @tafakornab 👆
🌹 💕🍃 خدا (ص) فرمودند: وقتى فرا رسد، خداوند به گروهى از امتم بال می‌دهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت پرواز كنند، در آنجا خوش و مرفّه و هر طورى كه بخواهند به سر مى‏ برند، فرشتگان به آنها می‌گويند: آيا شما حساب را دیدید؟ جواب مى‏دهند؛ ما حسابى نديديم. آيا در پل صراط مجازات شديد؟ جواب مى‏دهند: ما پل صراطى نديديم. سپس مى‏گويند: آيا جهنّم را ديديد؟ مى‏ گويند: ما چيزى نديديم. ⭕️آنگاه فرشتگان مى‏گويند: شما از امّت كدام پيامبريد؟ جواب مى‏دهند: از امّت حضرت محمّد(ص). 🌱🌺فرشتگان مى‏ گويند شما را به خدا سوگند، بگوييد؛ ؟ مى‏گويند: ما دو خصلت داشتيم كه خداوند به خاطر آن اين مقام را با لطف و رحمت خود مرحمت كرد. مى‏پرسند: آن دو خصلت چه بودند؟ 1⃣ در خلوت از خدا شرم مى‏ كرديم مرتكب گناه شويم 2⃣ ديگر آن كه هر چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم. 🌺 فرشتگان مى‏گويند، اين مقام زيبنده شماست. 📚مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، ص: 423 =صَــــدَقِہ جاریِہ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻از کودکی بزرگ هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. 📚حکایتها و هدایتها،مرتضی مطهری @tafakornab 👆