🔻روزها
📝فرزندم بکوش تا امروزت بهتر از دیروز و فردایت بهتر از امروز باشد، که هر کس دو روزش برابر باشد، زیانکار است و هر کس امروزش بدتر از دیروزش باشد،از رحمت خدا دور است.
#لقمان
#پند
#نصیحت
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻حکایت کشاورز و مار
🌾کشاورزی در دامنۀ کوهی، زمینی داشت که در آن ماری لانه داشت و روزگار به سر میبرد.
کشاورز که از دورنگیهای اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، تصمیم گرفت با مار دوستی کند.
از او که دلیل این کارش را پرسیدند گفت: «مردم اطراف من مانند مارماهی هستند که وقتی از او میپرسی تو ماری یا ماهی، پاسخ میدهد هر کجا که نفعم باشد مارم و هر کجا که نفعم ایجاب کند، ماهیام!
🐍از این دورنگیها خستهام. مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار.
🌾با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که به سرکشی و کار روی زمین میپرداخت، به مار هم سر میزد و برایش غذا میآورد و مار با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره میزد و از غذاهایی که کشاورز به او میداد، تناول میکرد.
🐍این جریان ماهها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. برزگر به زمینش رفت تا به مار هم سری بزند. مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است.
🌾کشاورز به خاطر سابقۀ آشنایی و دوستیای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت و در توبرهای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد.
🐍سپس الاغش را به درختی بست و برای جمعکردن چوب، اندکی از آنجا دور شد.
مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد. سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید.
🌾کشاورز وقتی با پشتهای از هیزم بازگشت، با حیرت به الاغ بیچارهاش چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که:
«هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و پلادت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبیها کرده باشند.»
من ندیدم سلامتی از خـسان
گر تو دیدی، سلام من برسان
#حکایت
#پند
#مار
#شعر
#سنائی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻کریم
🌳درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
🌳کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟
🌳کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد.
🌳درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
#داستان
#پند
#کریم_خان_زند
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻موعظه
📝 موعظه را بپذیر و به آن عمل کن، زیرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شیرین تر است و براى منافق از بالا رفتن از پله بر پیر مرد کهنسال دشوارتر است.
#لقمان
#پند
#موعظه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻فقیر وارسته
در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت...
از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست.
ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد
جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت.
بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟
مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت:قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم.
حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد.
جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :آیا این مال را از او قبول می کنی؟
جوان پاسخ داد: خیر!
حضرت پرسیدند: چرا؟
جوان گفت: میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم.
#داستان #پند #پیامبر
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
✨از حسن بصری پرسیدند : ای شیخ ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی کند . چه کنیم ؟
✨گفت : کاشکی خفته بود که اگر خفته را بجنبانی بیدار شود . دلهای شما مرده است که هرقدر می جنبانی بیدار نمی گردد.
#پند
#حسن_بصری
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻 داستان
🦋ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران میشود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر میگوید: «به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته بینمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. »
🦋 مریضها همه یک جور به دکتر نگاه میکنند. حتی به کسی هم که میگوید غذا ندهید، او میفهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون میفهمد و میشناسد که دکتر خیرش را میخواهد، اعتراضی نمیکند.
🦋حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر میفهمد که این شخص روانی است. ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم.
🦋ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض میفهمد و به دکتر اعتراض نمیکند، ما هم به خدا نبایداعتراض کنیم.
🦋خداوند تبارک و تعالی فرمود:
اگر بنده بداند من خدای او هستم و هر چه صلاح اوست به او میدهم، در دلش از من ناراضی نمیشود.
#داستان
#پند
#مریض
#خدا
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻احترام به برادر مسلمان
🌴سلمان فارسی میگوید: روزی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شدم، درحالیکه حضرت بر تُشکی تکیه داده بود.
🌴وقتی من وارد شدم، پیامبر (ص) تشک را بر پشت من قرار داد و فرمود:«ای سلمان، هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را میبخشد و از گناهانش میگذرد.»
#پیامبر
#پند
#سلمان_فارسی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻سیرهی امام سجاد (ع)
💥یکی از اقوام امام سجاد علیهالسلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمودند. چون آن شخص از مجلس برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: «شنیدید آنچه را که این شخص گفت. الآن دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.»
💥آنان گفتند: «ما همراه شما میآییم و دوست داشتیم که جواب او را میدادی.» حضرت حرکت کردند و این آیهی شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرونشانند و از بدی مردم درگذرند (نیکوکارند) و خدا دوستدار نکوکاران است.»
💥راوی این قصه گفت: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویید علی بن الحسین علیهالسلام است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای جوابگویی دشنام آمده است!
💥حضرت تا او دیدند، فرمودند: ای برادر! تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه گفتی از بدی در من است، از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
💥آن شخص چون چنین شنید، میان دیدگاه حضرت را بوسید و گفت: «آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم.»
#امام_سجاد
#پند
#سیره
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻احترام به برادر مسلمان
🌴سلمان فارسی میگوید: روزی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شدم، درحالیکه حضرت بر تُشکی تکیه داده بود.
🌴وقتی من وارد شدم، پیامبر (ص) تشک را بر پشت من قرار داد و فرمود:«ای سلمان، هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را میبخشد و از گناهانش میگذرد.»
#پیامبر
#پند
#سلمان_فارسی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻 داستان
🦋ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران میشود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر میگوید: «به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته بینمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. »
🦋 مریضها همه یک جور به دکتر نگاه میکنند. حتی به کسی هم که میگوید غذا ندهید، او میفهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون میفهمد و میشناسد که دکتر خیرش را میخواهد، اعتراضی نمیکند.
🦋حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر میفهمد که این شخص روانی است. ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم.
🦋ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض میفهمد و به دکتر اعتراض نمیکند، ما هم به خدا نبایداعتراض کنیم.
🦋خداوند تبارک و تعالی فرمود:
اگر بنده بداند من خدای او هستم و هر چه صلاح اوست به او میدهم، در دلش از من ناراضی نمیشود.
#داستان
#پند
#مریض
#خدا
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻سیرهی امام سجاد (ع)
💥یکی از اقوام امام سجاد علیهالسلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمودند. چون آن شخص از مجلس برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: «شنیدید آنچه را که این شخص گفت. الآن دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.»
💥آنان گفتند: «ما همراه شما میآییم و دوست داشتیم که جواب او را میدادی.» حضرت حرکت کردند و این آیهی شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرونشانند و از بدی مردم درگذرند (نیکوکارند) و خدا دوستدار نکوکاران است.»
💥راوی این قصه گفت: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویید علی بن الحسین علیهالسلام است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای جوابگویی دشنام آمده است!
💥حضرت تا او دیدند، فرمودند: ای برادر! تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه گفتی از بدی در من است، از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
💥آن شخص چون چنین شنید، میان دیدگاه حضرت را بوسید و گفت: «آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم.»
#امام_سجاد
#پند
#سیره
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
الاغ پایین نمی آید⁉️
یک روز فردی براي تعمير بام خانه خود مجبور
شد مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و
به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از
پله ها بالا رفت.
فرد مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت
و سپس الاغ را به طرف پايين هدايت كرد.
فرد نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود،
ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد.
هر كاري كرد، الاغ از پله پايين نيامد. فرد
الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت
كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت
بام بالا و پايين مي پرد. وقتي كه دوباره به
پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام كند
كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود.
برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف
اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف آويزان
شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمين
افتاد و مرد.
بعد فرد گفت لعنت بر من كه نمي دانستم
كه اگر خری به جايگاه رفيع و پست مهمي
برسد، هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش
را مي كشد.... 🍂
#داستان
#پند
🔻پیرمرد حکیم
از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
✨یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
✨یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
✨یاد گرفتم که دنیا ی ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم.
✨یاد گرفتم که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
✨یاد گرفتم کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد.
✨یاد گرفتم که عمر تمام می شود اما کار تمام نمی شود.
✨یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
✨یاد گرفتم کسی که مرتب می گوید: من این می کنم و آن می کنم تو خالی است و نمی تواند کاری انجام دهد.
✨یاد گرفتم تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقَق گردانند.
✨یاد گرفتم که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
#پند
#حکیم
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔻هفتاد بار
شخصی نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای رسول خدا! ما غلامی داریم که گاهی اشتباه میکند تا چه مقدار از تقصیرات غلام و خدمتکار خود بگذریم؟»
پیامبر صلیاللهعلیهوآله مدتی سکوت کردند و بعد فرمودند: «روزی هفتاد بار او را عفو کن و از تقصیرات او بگذر.»
📚محجه البیضاء، ج 3، ص 444 -شنیدنیهای تاریخ، ص 97
#داستان
#پند
#عفو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔻کم فروشی
شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت میکرد و زیر لب این شعر را میخواند: حسین دارم چه غم دارم؟!
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غمهای قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد.
شیخ رجبعلی میفرمود: با خود گفتم: امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشتهای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد.
در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد میفروشد.
#امام_حسین
#پند
#کم_فروشی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻برای بازیکردن خلق نشدهایم!
در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمیرود روزی را که بهدلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم میآید. اشارهای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. بهآرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازیکردن خلق نشدهایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم بهپا شد.
📚 کهکشان نیستی، داستانی بر اساس زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص ۴۵۵ و ۴۵۶
#داستان
#پند
#بازی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#پند
✍عارفی را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ،
گفت :
اینکه مهم نیست ،
مگس هم میپرد
🔸گفتند :
فلانی را چه میگویی ؟
روی آب راه میرود !
گفت :
اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند .
گفتند :
پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
🔸گفت :
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی
✍#این_شاهکار_است...👌🏻
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
✍عارفی را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ،
گفت :
اینکه مهم نیست ،
مگس هم میپرد
🔸گفتند :
فلانی را چه میگویی ؟
روی آب راه میرود !
گفت :
اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند .
گفتند :
پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
🔸گفت :
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی
✍#این_شاهکار_است...👌🏻
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
روزی از عارفی پرسیدند که
انسان درونش باید نیکوتر باشد یا بیرونش.
گفت:
چون درون و برون انسان برابر باشند، انصاف است.
زمانی که درونش نیکوتر از برون باشد، فضل است
و آن گاه که بیرونش نیکوتر از درون باشد، هلاك است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
✍لقمان حکیم گفت:
من سیصد سال با داروهای مختلف،
مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست !
▪️کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
▫️“مقدار دارو را افزایش بده !! ”
امروز سعی کنیم یه اتفاق خوب توی زندگی دیگران باشیم مثل یه چتر توی روزای بارونی مهربون باشیم صمیمی بدون شک هزاران مهربونی به ما برمیگرده...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
🔆برخويشتن بدى نكن !
شخصى به اباذر نوشت :
به من چيزى از علم بياموز!
اباذر در جواب گفت :
دامنه علم گسترده تر است ولى اگر مى توانى بدى نكن بر كس كه دوستش مى دارى .
مرد گفت :
اين چه سخنى است كه مى فرمايى آيا تاكنون ديده ايد كسى در حق محبوبش بدى كند؟
اباذر پاسخ داد:
آرى ! جانت براى تو از همه چيز محبوب تر است . هنگامى كه گناه مى كنى بر خويشتن بدى كرده اى .
📚بحار ج 22، ص 402
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
کوروش کبیر چه زیبا گفت :
اگر در دل کسی جایی نداری ، فرش زیر پایش هم نباش....
جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...
محبوب همه باش ، معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی
با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزنشاید آنکه رفته بازگردد و آنکه آمده برود
آنقدر محکم و مقتدر باش که با اینمحبت ها و مهر ها زمینگیر نشوی ...
لازم است گاهی در زندگی ، بعضی ادمهارو کم کنی تا خودتو پیدا کنی ...
بعضی ادمارو باید دوست داشت
اما بعضی از آدمارو فقط باید داشت
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#پند
ازعارفى ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ!!؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ ! ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ !
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خيال ﺁﺳﻮﺩﻩ تري داریم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
✍لقمان حکیم گفت:
من سیصد سال با داروهای مختلف،
مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست !
▪️کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
▫️“مقدار دارو را افزایش بده !! ”
امروز سعی کنیم یه اتفاق خوب توی زندگی دیگران باشیم مثل یه چتر توی روزای بارونی مهربون باشیم صمیمی بدون شک هزاران مهربونی به ما برمیگرده...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝