eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
16.4هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام علی علیه السلام: بسا کسی که در آغاز شب براو غبطه خوردندو آخر شب عزاداران به سوگش نشستند رُبَّ... مَغْبُوط فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ 📚حکمت 380نهج البلاغه 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام على عليه السلام: فرصت ‏ها چون ابر بهارى در میگذرند. پس آن را در انجام دادن انواع خير غنيمت بدانيد؛ زيرا در غير اين صورت، پشيمانى به بار می‌آيد إنَّ الفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانتَهِزوها إذا أمكَنَت في أبوابِ الخَيرِ ، وإلّا عادَت نَدَماً 📚غررالحكم حدیث 3598 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ام ✍ بخش چهارم 🌺علیرضاخان هراسون اومد و فورا تلفن زد به دکتر… مثل اینکه دکتر گفته بود یک کم کار دارم و برای همین علیرضا خان بهش فحش می داد به عمه هم بد و بی راه می گفت که این موقع شب رفته بیرون… به زور به حمیرا آب دادیم ولی همونم بالا آورد. مثل این بود که دل و روده اش داشت میومد بیرون… گفتم شاید مسموم شده یک کم بهش آبلیمو بدیم… علیرضا خان که معلوم بود اصلا طاقت نداره گفت: نمی دونم باید چیکار کنم. ایرج کجاس؟ تو نمی دونی؟ گفتم نه… دستپاچه گفت: بیا با اسماعیل ببیریمش درمونگاه شاید یک چیزی بده آروم بشه و با عجله رفت تا لباس بپوشه منم رفتم حاضر شدم و زیر بغل حمیرا رو با مرضیه گرفتیم تا ببریمش پایین که دکتر رسید… من فورا رو تختی رو بر داشتم و بالش اونو عوض کردم و حمیرا رو خوابوندیم در حالیکه همین جور عق می زد…. دکتر فورا بهش دو تا آمپول زد…. چند دقیقه بعد کمی آروم شد ولی چشماش بشدت خراب بود و توی حدقه می لرزید… و اصلا حرف نمی زد… علیرضا خان رفت پایین و نموند من بالای سرش نشستم تا حالش بهتر بشه… کم کم چشماشو روی هم گذاشت و خوابش برد، که عمه از راه رسید. ماشین دکتر رو که دیده بود، ترسید و فهمید ممکنه برای حمیرا اتفاقی افتاده باشه. سریع خودش رو رسوند بالا و پرسید چی شده؟ دکتر گفت خدا نکنه ولی علائم بیماریش دوباره خودشو نشون داده… عمه گفت: آخه چرا؟ خوب بود که… گفتم عمه دیشب توی باغ همش چشمش رو می لرزوند من به شما گفتم یادتونه؟ من چند بار دیدم… عمه دستش رو گرفت به زانوش و خم شد و بعد نشست رو صندلی و با دو دست صورتش رو گرفت و سرش رو چند بار از ناراحتی تکون داد و بعد پرسید: حالا چیکار کنیم دکتر؟ مثل اون دفعه حاد نشه؟ گفت نگران نباشین مراقبیم… من الان مریض داشتم ول کردم اومدم باید برم با این آمپول تا صبح می خوابه. من خودم اول وقت میام اینجا و داروهاش رو هم میارم نگران نباشین حواسم بهش هست، انشالله نمی زاریم این بار سخت بشه… عمه پیش حمیرا موند و من رفتم بدرقه ی دکتر که ایرج اومد تو سلام کردم پرسید چی شده دکتر؟ (اون حتی جواب من رو نداد) دکتر گفت هنوز جای نگرانی نیست ولی علائم بیماریش دوباره بروز کرده… به خانم تجلی گفتم باید بیشتر مراقب باشیم تا حاد نشه. با اجازه من باید برم مریض دارم صبح اول وقت میام… ایرج من رو ندید گرفت و با سرعت رفت بالا… @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
⁉️بانکها برای وامهایی که به متقاضی می دهند از همان اوّل محاسبه سود را به عنوان کارمزد می نمایند، اگر همین کار را یک فرد بازاری به عنوان وام یا فروختن جنس به صورت نسیه، انجام دهد، آیا حکم ربا دارد؟ 📚 آیت الله مکارم ✏️ منظور از کارمزد حق الزّحمه ای است که به کارمندان بانک یا صندوق قرض الحسنه به عنوان حقوق در مقابل زحماتی که جهت حفظ حسابها و سایر خدمات بانکی انجام می دهند داده می شود وکارمزد متعلّق به آنهاست و اگر دهنده پول، کارمزد را به عنوان خودش بگیرد ربا و حرام است و در معاملات بازار نیز همین گونه است.‏ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ✨وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ✨وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ ✨بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۱۸﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨از خدا پروا داريد و هر كسى بايد ✨بنگرد كه براى فرداى خود از پيش ✨چه فرستاده است و باز از خدا بترسيد ✨در حقيقت ‏خدا به آنچه مى ‏كنيد آگاه است (۱۸) 📚سوره مبارکه الحشر ✍آیه ۱۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سیخ بسوزه نه کباب شجاع‌السلطنه، پسر فتحعلی‌شاه، حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکه‌های نازک انار می‌تواند کار سیخ کباب را بکند و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزه‌تر هم می‌شود. برای همین پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به «کباب حسنی» معروف شد و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها می‌گفت: «طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزه نه کباب.» این دستور او به صورت ضرب‌المثل درآمد و برای بیان میانه‌روی و اعتدال در کارها توسط مردم به کار می‌رود. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📕 وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکه‌ی اسپانیا به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد. درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کرده‌ای هیچ‌کار مهمی نیست. ما نیز همه می‌دانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمی‌گردی. ملکه‌ی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ! او نتوانست. تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن ابا کرد. گفتند: تو خودت اگر می‌توانی این کار را بکن! کریستف ته تخم‌مرغ را بر سطح میز کوبید، ته آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد. همگی زدند زیر خنده که ما هم این را می‌دانستیم. گفت: آری شاید می‌دانستید اما انجام ندادید، من می‌دانستم و عمل کردم. زندگی پر است پر آدم هایی که می‌گویند من هم می‌توانم فلان کار را انجام دهم ، فلان جور باشم و... اما فقط تعداد اندکی عمل می‌کنند، و موفق می‌شوند! @tafakornab @shamimrezvan
👌 ادویه ها فقط برای خوشمزه کردن غذا بکار نمیان، ببینید هرکدوم چه خواص درمانی دارن و چطوری میتونن به سلامت بدن کمک کنن (☝️) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ انعكاس چيزى باش كه مى خواهى در ديگران ببينى... اگر عشق مى خواهى، عشق بورز اگر صداقت مى خواهى، راستگو باش و اگر احترام مى خواهى، احترام بگذار... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅•| |•❅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
زمان انقلاب مرد سرمایه‌داری با دختر و زنش قصد فرار از کشور را پیدا می‌کند. مرد توان کوهپیمایی نداشت و پاسپورت داشت از مرز قانونی بازرگان رد می‌شود و زن و دخترش را دست یک قاچاقچی می‌سپارد از مرز خارج کند. مرد پس از مدتی راه بردن زن و دختر جوان، دچار وسوسه شیطانی می‌شود و پیش چشم مادر به دختر هوس تجاوز می‌کند. مادر هر چقدرالتماس می کند و می‌گوید او نامزد است و با سرنوشتش بازی نکند، شیطان رخصت نمی‌دهد و به ناله‌های التماس دختر و مادر بی‌پناه گوش نمی‌دهد. مرد، پس از اجرای نقشه شوم خود، آن‌ها را در آن سوی مرز رها کرده و 40 هزار تومان می‌گیرد در زمان برگشت دچار عذاب وجدان می‌شود و مسیر را اشتباه برگشته و در دام مأموران مرزی ترکیه می‌افتد. دست خود را بالا می‌برد ولی سرباز به او تیراندازی می‌کند. زمان جان دادن سرباز ترک بالا سر او رسیده و می گوید مرا حلال کن من بالا بودن دست های تو را ندیدم و التماست را اصلا نشنیدم. مرد قاچاقچی داستان را می گوید و می گوید: نگران نباش این مجازات من بود و تو تقصیری نداری. ساعتی پیش من صدای التماس کسی را نمی شنیدم و خدا باید کاری می کرد تو صدای التماس مرا نمی شنیدی. ✅ازهردست بدی ازهمون دست میگیری http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📚 🔴  نقل می‌کنند عدّه‌ای از کرمانشاه عازم کربلا بودند که در راه مورد هجوم راهزن‌ها و دزدان قرار گرفتند و کاروان غارت شد. یک نفر از اهل کاروان که جان سالم به در برده بود و امکان و پولی هم به همراه داشت، می‌گوید: از کنار تپّه‌ای بالا آمدم. سیاه چادرهایی دیدم. پیرمردی آن جا بود. بر او وارد شدم. از من پذیرایی کرد. امانتم را به او سپردم. چیزی نگذشت که غارت کاروان تمام شد. دیدم که از کنار تپّه‌ها، دزدان به سمت همین سیاه چادرها می‌آیند و اشیاء دزدی را در داخل چادرها می‌گذارند. معلوم شد که پیرمرد، رئیس دزدان این منطقه است. با خودم گفتم: آنها کاروان را غارت کردند، من خودم اموالم را به دستشان سپردم. دزدها که در چادرها جمع شدند، دیدم هوا پس است، یواش یواش به راه افتادم تا لااقل جانم را نجات دهم که پیرمرد صدا زد؛ کجا میروی؟ گفتم اجازه بدهید می‌روم. پیرمرد گفت بیا امانتت را بگیر. تعجّب کردم. وقتی اموالم را گرفتم، زبانم باز شد. گفتم اگر اجازه بدهید سؤالی دارم. گفت بگو. پرسیدم مگر شما رئیس اینها نیستید؟ من که با دست خودم آورده‌ام؟ پیرمرد گفت درست است که ما دزدی می‌کنیم، اما طاغی نیستیم و به خاطر فقرمان دزدی می‌کنیم و با خود پیمانی بسته‌ایم که در امانت خیانت نکنیم. این خط را نگه داشته‌ایم. آن چه که مهّم است همین است که انسان چیزی برای خود باقی بگذارد و دستاویزی داشته باشد و بر همه چیز نشورد و پشت پا نزند و همۀ درها را به روی خود نبندد و پل‌ها را خراب نکند. 📚آیه‌های سبز، ص۱۰۲. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ✨ انعكاس چيزى باش كه مى خواهى در ديگران ببينى... اگر عشق مى خواهى، عشق بورز اگر صداقت مى خواهى، راستگو باش و اگر احترام مى خواهى، احترام بگذار... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅•| |•❅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📔 آدمی بد کار به هنگام مرگ فرشته ای را دید که نزدیک در دروازه های جهنم ایستاده بود. فرشته ای به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ای و همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده! مرد به یاد آورد که یک بار هنگامی که در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا له نکند مسیرش را تغییر داد. فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و با خود مرد را به بهشت برد. عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تار بالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد. فرشته گفت: افسوس! تنها به فکر خود بودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆