eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴لبخند امام حسين(ع) هر شب جمعه 💠عالم زاهد و وارسته، مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود: 🔆در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند. در اين اثناء يک نفر جوان عرب معدي (دهاتي) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با لبخند جوابش دادند. 🔆فرداي آن شب که شب جمعه بود، به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشه ي حرم توقف کردم. 🌸ناگهان آن جوان عرب معدي را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد! ولي حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد. 🌸به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم. و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم: چه کرده اي که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب مي دهند؟ 🌸جوان گفت: من پدر و مادر پيري دارم و در چند فرسخي کربلا زندگي مي کنيم. شبهاي جمعه که براي زيارت مي آمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ مي کردم و مي آوردم و يک هفته هم مادرم را مي آوردم. 🌸 تا اينکه شب جمعه اي نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم؛ مادرم گريه کرد و گفت: مرا هم بايد ببري! شايد تا هفته ي ديگر زنده نباشم! 🌸 به مادرم گفتم: امشب باران مي بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است. اما نپذيرفت! ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم. 🌸چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم. آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه که به کربلا مشرف مي شوم، حضرت امام حسين عليه السلام را مي بينم و ايشان با تبسم جوابم را مي دهند. 📚کرامات الحسينيه
✍️ امام رضا (؏)  می فرمایند : ① فندق روده و معده را نیرومند می گرداند . ② روغن آن بهترین داروی سینه درد ، سرفه و ریزش مو است. ③ برای درمان جوش صورت روزی 2 مرتبه با نوک انگشت از روغن فندق روی جوشهای صورت بگذارید. ④ کسانی که ضعف عمومی دارند روزانه 10 عدد فندق بخورند. ⑤ اگر کم خون هستید بعد از هر غذا 5 دانه فندق بخورید.
✨﷽✨ ✨ ⚘اجازه نده دنیـا⚘ ۵ چیز را از تو بگیرد⚘ لحظه پاک بودنت با خدا⚘ نیکی به والدین⚘ محبت به خانواده‌ات⚘ احسان ونیکی به اطرافیانت⚘ و اخلاص در کردارت⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از من مپرس در شب جمعه✨ کجاست این دل؟ 💔دل بی خانه است زائر شهر خداست دل🕌 هرگز وجود حاضر غائب شنیده ای؟ در شهر خویش هستم و در کربلا ست دل💔😔
✨دستها را برده ام بالا ⭐️سپردم دل به آن والا ✨و از عمق وجود خود ⭐️خدایم را صدا کردم ✨نمیدانم چه میخواهی ⭐️ولی من برای تو ✨برای رفع غمهایت ⭐️برای قلب زیبایت ✨برای آرزوهایت ⭐️به درگاهش دعاکردم ✨همگی بحق امام حسین علیه السلام ⭐️حاجت روا باشید دوستان ✨شبتون بخیر مهربانان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به‌ همان ره که توام راهنمایی الهی آغاز میکنیم روزمان را با نام زیبایت 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد ص و آل محمد 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم در پناه امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹آدینه تون مزین به ظهور مولا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
﷽💚 💚﷽ ✨ای حضرت حاضری که ناپیدایی ✨غایب شده از زشتی و نازیبایی ✨شرمنده که جای آمدن،میگوییم ✨آقا،تو چه وقت پیش ما می آیی ☀️تعجیل در فرج صلوات 🌱الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌱 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب دیدم که شدم زائر بین الحرمین... صبح گفتم به خودم، هرچه صلاح است حسین آرزوی حرمت کرد مرا دیوانه انت مولا و أنا، هرچه صلاحست، حسین السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٨ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٣ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٠٦ 🌝اذان ظهر: ١١.۵١ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٣٧ 🌖اذان مغرب: ١٧.۵۵ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.١٠ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ اللهم صل علی محمدوال محمد... ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه... 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فواید مصرف آب قبل از صبحانه: ⇠ مبارزه با کبدچرب ⇠ پیشگیری از پوسیدگی دندان ⇠ تضمین سلامت قلب ⇠ افزایش سوخت سازبدن ⇠ بهبود چربی سوزی 💠اگر شما چرب است کافیست هر روز صبح ناشتا این معجون را میل کنید؛ 🔸مواد لازم: 🍏نصف لیوان آب سیب ☘ نصف لیوان آب کرفس 🍋نصف لیمــوتـــــرش تازه 🔸همه را مخلوط و میل کنید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁سلام😊✋ 🍂آدینه تون پربار وبرکت☕️🍞 🍁امروز از خدامیخواهم 🍂هرآنچه بهترین 🍁هست براتون رقم بزند 🍂روزی فراوان 🍁دلی خوش💖 🍂وشادیهای بی پایان☺️ 🍁آخر هفته خوبی داشته باشید☕️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " من "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش چهارم 🌺حمیرا تو ماشین بود ، نشستیم و راه افتادیم گفتم: آقا اسماعیل عجله ای نیست دکتر تازه راه افتاده. حمیرا گفت : امروز استرس دارم رویا توام با من بیا تو …. گفتم انشالله دفعه ی دیگه با عمه میام که تو خیالت راحت باشه …… اون روز هم ما سر کوچه ای که مطب دکتر بود پیاده شدیم و بازم حمیرا تنها رفت و صحبت کرد ، این بار دکتر یک نسخه داد و گفت قرص های قبلی رو که خودش توهم زاست به طور کلی نخور و از این نسخه استفاده کنین و دفعه ی بعد براتون پانزده روز دیگه وقت گذاشتم ولی حتما با مادر یا پدرتون تشریف بیارین …. 🌺من همش دلم شور می زد باز ایرج ناراحت نشه هی به اسماعیل می گفتم زود باش تند تر برو ……. البته کنار یک داروخونه نگه داشتیم و من داروهای اونو گرفتم … وقتی رسیدیم …. ایرج رو روی پله ها دیدم به ساعت نگاه کردم باید تازه اومده باشه …با خوشحالی بهش نگاه کردم و دیدم مثل اینکه خیلی عصبانیه پیاده شدم با خودم گفتم: ای بابا این چرا این طوری می کنه من مگه نمی تونم جایی برم ؟….با این فکر خواستم اگر این بار حرفی زد کوتاه نیام ….. اون زودتر از ما رفت تو و جلوی اسماعیل حرفی نزد….. ولی به محض اینکه پامو گذاشتم تو حال 🌺ایرج اومد جلو و حمیرا که جلوی من بود کنار زد و مچ دست منو محکم گرفت….. و جلوی عمه و مرضیه حمیرا منو بکش بکش برد بالا … من هی می گفتم دستمو ول کن…. خودم میام… خوب بگو کجا بیام…. بابا خودم میام …. ای بابا منو نکش دردم میاد ….. اصلا انتظار همچین کاری رو ازش نداشتنم ما فقط دو روز بود نامزد کرده بودیم اونم یواشکی چه حقی داشت دست منو اینجوری می کشید …. طوری بود که من احساس کردم می خواد منو بزنه …. مثل بید می لرزیدم و داشتم پس میفتادم باورم نمی شد برای یک بیرون رفتن با حمیرا با من این رفتار بشه ….. 🌺منو با خودش برد تو اتاقش جایی که من هنوز پامو نگذاشته بودم در و بست و گفت : لطفا توضیح بده که نمی تونم خودمو کنترل کنم …. گفتم: اصلا نمیشناسمت می خوام برم ولم کن…. در حالیکه می لرزید گفت مثل اینکه منم تو رو نشناختم ….. گفتم : تو چه حقی داری با من این طوری رفتار می کنی ؟ تو الان عصبانی هستی من نمی خوام باهات حرف بزنم …. 🌺حمیرا و عمه اومدن پشت در و می کوبیدن به در ، ایرج درو باز کن ، باز کن این در و زود باش ، چی شده؟ …… حمیرا داد زد دیوونه درو باز کن به تو چه اصلا دلمون می خواد بریم بیرون تو سر پیازی یا ته پیاز در و بازکن تا خودم حسابتو برسم. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام حسن عسکری علیه السلام: به خدا قسم؛ او (امام زمان) غیبتی خواهد داشت که در آن دوران از هلاکت نجات نمی یابد مگر آن کسی که خداوند او را به اقرار و اعتقاد به امامتش ثابت بدارد و به دعا کردن برای تعجیل فرج توفیق دهد 📚مکیال المکارم جلد ۱ ص ۱۷۹
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم ✍ بخش اول 🌺ایرج گفت: شماها برین داریم حرف می زنیم … گفتم: این حرفه؟ داری با من دعوا می کنی تو عصبانی هستی… ایرج باشه بعدا که آروم شدی….. مگه چی میشه من با حمیرا برم بیرون و اشکهام ریخت دلم برای خودم خیلی سوخته بود …. با این که می دونستم طاقت گریه ی منو نداره و نمی خواستم از این ضعفش استفاده کنم بی اختیار این کار و کردم و تقریبا موفق هم شدم چون اون یک کم کوتاه اومد گفت : لطفا بشین حرف بزنیم …. بشین گفتم …….. 🌺من از ترسم نشستم .. بعد درو باز کرد و گفت:لطفا شما برین از اینجا ، برین دیگه ما داریم مثل دو تا آدم حرف می زنیم …. عمه خودشو انداخت تو و حمیرا هم پشت سرش اومد تو … حمیرا گفت : آخه کله خر به تو چه؟ رویا به تو چه ؟ هان ؟ نمی فهمم …خجالت نمی کشی ؟ حالا برای چی این کارو می کنی چرا اون باید توضیح بده من میدم.. می خوای ببینی ما کجا بودیم؟ من بهت میگم … 🌺عمه اومد منو که داشتم مثل ابر بهار گریه می کردم بغل کرد و به ایرج گفت : خدا خیرت بده همین اول کاری خودتو نشون دادی پاشو بریم مادر معلوم نیست چش شده… ای بابا من ازت معذرت می خوام عمه جون ..چه کاری بود کردی من که مادرتم دارم از ترس میمیرم دختر رو قبضه روح کردی آفرین به تو …….. داد زد صبر کن مامان چرا دخالت می کنی ؟ و رو کرد به حمیرا و گفت : الان شماها کجا بودین ؟ گفت مطب دکتر …. پرسید دکتر جمالی ؟ گفت آره تو از کجا می دونی ؟ 🌺گفت خبر دارم برای چی هر روز میرین اونجا ؟ حمیرا گفت : مثل آدم بگو منظورت چیه کی بهت گفته ؟بعد هم تو اصلا از این کارا نمی کردی؟ بگو حرف حسابت چیه ؟.. .عمه پرسید: دکتر برای چی رفتین ؟ درست تعریف کنین که منم بدونم جریان چیه ؟ خوشم باشه اصلا نمی دونم اطرافم چی میگذره ….. ایرج هنوز خیلی عصبانی بود .. گفت خیلی خوب شما برین ما می خوایم حرف بزنیم … حمیرا گفت من رویا رو اینجا نمی زارم با تو تنها باشه بیا بریم بیرون بشینیم ببینم تو از چی ناراحتی منم جریان رو برات میگم ….. 🌺 حالا اصلا می خوام بدونم به تو چه مربوط ؟ تو چرا به کار رویا دخالت می کنی ؟ ببینم نکنه دوسش داری ؟ آره ؟ اینطوریه ؟عاشقشی ؟ عمه گفت نه بابا لابد یک چیزی شده خوب توام بیا بشین حمیرا بگو منم گوش کنم ….حمیرا گفت شما ناراحت نمیشی به ایرج همه چیز رو بگم ؟ عمه پرسید: چی رو؟ حمیرا گفت همه چی رو …… من اشکهامو پاک کردم و گفتم …نه لازم نیست بگی …. 🌺عمه هم دستپاچه شد و گفت : منظورت از همه چیز چیه ؟ نه لازم نیست بگی بریم پایین برای من بگو جریان چیه ؟ گفت : نمیشه دیگه حالا نمیشه،، ایرج توام بشین … ایرج گفت : این چیه که من نمی دونم بگو حمیرا لطفا دارم دیوونه میشم ….. حمیرا گفت مگه عاقل بودی؟ دست رویا رو این طوری کشیدی که گفتم الان یک بلایی سرش میاری ….. تو نبودی که می خواستی خودتو بکشی که من بهش صدمه نزنم حالا من مریض بودم تو چه مرگته ؟ ایرج گفت طفره نرو بگو ببینم چی شده ؟ ترسیدم که حمیرا موضوع رو بگه و ایرج رو بهم بریزه و من نتونم حرفمو بزنم این بود که گفتم : بس کنین… حمیرا من خودم میگم توضیح می دم. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🏴تغییر کیفیت ادای نذر 🔷س 5367: در شرایط فعلی آیا می توان به جای هر ساله در ایام ، پول آن را محاسبه و به موسسات خیریّه اهدا کرد؟ ✅ج: اگر را به نحو صحیح بر زبان جاری نکرده است، تغییر آن مانع ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا ✨امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ ✨رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ ✨وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ ✨وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾ ✨و براى كسانى كه ايمان آورده‏ اند ✨خدا همسر فرعون را مثل آورده ✨آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود ✨در بهشت‏ خانه‏ اى برايم بساز و ✨مرا از فرعون و كردارش نجات ده ✨و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱) 📚سوره مبارکه التحريم ✍آیه ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 مولای غریبم نبودنت تمام روزهای هفته .. قلبم را به درد می آورد اما، جمعه که می شود  جای خـــــــالی ات طور دیگری تیر می کِشد.. بیا و با آمدنت دلهای پر درد ما را شاد بفرما 🌼 العجل یا مولانا یاصاحب الزمان 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
✨﷽✨ ✅عشق منطقی ✍جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند. دوستان جوان به او می‌گفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.» جوان فکر می‌کرد ، دختر او را دوست دارد. دختر از اول می‌دانست که جوان عاشق اوست. یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و زندگیش تباه خواهد شد. اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست. وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.» به دست آوردن عشق واقعی سخت است. عشق یعنی خود را فدای دیگری کردن بدون هیچگونه چشم‌داشتی، و اگر فردی این را رد می‌کند، اوست که مهم‌ترین چیز در زندگیش را از دست داده است. پس هرگز احساس افسردگی و دل‌شکستگی نداشته باشید. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
☑️ هزار بار ارزش خوندن داره ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ✨⇐ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ✨⇐ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟ ✨⇐ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ... ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ كنم......... 💟← « بہ ما بپیونید » → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📚داستان کوتاه مردی در کنار جاده دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست، کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
دعا کردن صرفا خواهش نیست، بلکه قرار دادن خود در دستان پر قدرت خداست؛ ‌امیدوارم هرآنچه یزدان میخواهد برای زندگیتون رقم بخورد الهی آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan
🍃 گیاهی نشاط آور است. دم کرده 50 گرم ریحان که شیرین شده باشد پس از هر غذا برای معالجه سردردهای میگرن و سردردهای عصبی مفید است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh