هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
با صبحانه ریحان بخورید !🌱
مصرف ریحان در صبحانه ابتلا به سردرد را کاهش میدهد،
همچنین آرامش دهنده اعصاب و خوشبوکننده دهان است !👌🏻
اگر بیماری قلبی دارید ریحان بخورید !
▫️جلوگیری از تپش قلب
▫️جلوگیری از حمله ی قلبی
▫️جلوگیری از گرفتگی رگ ها
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸انسانها مانند آب هستند.
🔸بعضی، به سرعت و با جوش و
خروش از کنارمان عبور می کنند.
🔹بعضی، لحظاتی
ما را در خودشان غـرق می کنند.
🔸بعضی، بــــرای نوشیدن پاک
و تمیز نیستند و صرفاً
تشنگی را به یادمان می آورند.
🔹بعضی، ما را از مسیر
اصلی مان منحرف می کنند.
🔸بعضی،
گرم هستند و می سوزانند.
🔹بعضی،
سرد هستند و آزار می دهند.
🔸بعضی، می آیند و
همه چیز را با خود می برند.
🔹بـعضی،
تشنگی مان را فرو مینشانند.
🔹و بعضی، کنارمان می مانند
تا فرصت و امنیتی بـرای زندگی بسازند . . .!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
1.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 سلام
روز زیباتون بخیر
برای چهارشنبه تون
برکت، سلامتی
موفقیت ،سربلندی
و عاقبت بخیری را
از خدای مهربون میخوام
▪ وفات حضرت ام البنین تسلیت باد .
🥀 به حق حضرت ام البنین س
🥀حاجت روا بخیر باشید ان شاءالله
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 6️⃣
فصل دوم
نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت خوابیده ام، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم. روز دوم عید سال 1361 بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر میکشید. توی هال و پذیرایی قدم زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم را که در جبهه بودند، تسکین میداد. اما آنروز گلهای گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت گم شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن.
در طی یکسال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بود، از یک طرف، دوری از چهار تا از بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آن ها را از دست بدهم، از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهر و اصفهان، و حالا هم از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچکدام از آنها نبود. احساس میکردم که گم شدن زینب مرا از پا در آورده است. معنی صبر را فراموش کرده بودم.
پیش از جنگ، با یک حقوق کارگری خوش بودیم. همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرد و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند.
روز دوم گم شدن زینب، دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم. همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آنها مرا پیش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی، شخصی به نام آقای عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من وحشت نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگویم. به توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستید و زینب هم دختر محجبه و فعالی است. احتمال اینکه دست منافقین در کار باشد وجود دارد. آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف منافقین قرار گرفتند.
من که تا آن لحظه جرات فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چکاره است که منافقین دنبالش باشند؟ او یک دختر چهارده ساله است که کلاس اول دبیرستان درس میخواند.کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد. رئیس آگاهی گفت: من هم از خدا میخواهم حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم ویا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول دا د که با تمام توانش دنبال زینب بگردد.
از آگاهی که به خانه برگشتم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت.خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که از شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد. مادرم وسط حرف هایش گریه می کرد و می گفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمیدانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من هرجا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم...
ادامه دارد.....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⭕️ #حدیث_روز
🔅 #امام_کاظم_علیه_السلام :
🔸 افْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ اِلَى اللّه ِ بَعْدَ المَعْرِفَةِ بِهِ الَصَّلاةُ وِ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَالُعْجبِ وَالفَخْرِ ؛
🔹 پس از خداشناسى، برترين كارى كه بنده به وسيله آن به خداوند نزديك مى شود عبارت است از: نماز، نيكى به پدر و مادر، و ترك حسد و خودپسندى و فخرفروشى.
📚 تحف العقول، ص 391
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
✨ #امام_رضا_علیه_السلام✨
🔹 کسی که از صحنه کاری غایب باشد، اما به آن کار(چه نیک و چه بد )راضی باشد،همچون کسی است که در صحنه ی عمل حاضر بوده و آن را انجام داده است.
📖 بحارالانوار
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
🔸#امام_جواد_ع:
🔹مـؤمن [به سه چـيز] مـحتاج است:
۱ ـ توفيق الهى، كه كارها را بخوبى به پيش ببرد.
۲ ـ واعظ درونى كه هر لحظه او را پند و انذار دهد.
۳ ـ پذيرش نصحيت از كسى كه او را پند مى دهد.
(تحف العقول، ص ۷۲۹)
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#احکام_شرعی #صله_رحم
💢 چهار نکته درباره #قطع_رحم
🚫 #قطع_رحم یعنی بریدن از خویشان- یکی از گناهان کبیره ️ است.
☝ اگر خویشان #قطع رحم کنند انسان نمی تواند قطع رحم کند مگر اینکه در، صله رحم مفسده ای نظیر ذلت او باشد.
❌ خویشاوندانی که قطع رحم با آنان #جایز نیست شامل کسانی است که در مراتب #ارث واقع می شوند: مانند پدر، مادر، برادر و ...
👌 قطع رحم با ارحامی که آشکارا #گناه می کنند اگر موجب تنبیه آنها باشد، لازم است.
📚 #منابع:
۱. توضیح المسائل مظاهری ص ۴۳۷
۲. رساله دانشجویی ص ۳۱۷
۳. جامع المسائل فاضل ج ۱ ص ۲۴۳ س ۹۴۱
۴. احکام دو دقیقه ای محمود اکبری ج ۳ ص ۱۴۲
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ
✨كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾
✨همانا گوش و چشم و قلب
✨همه مورد پرسش واقع خواهد شد(۳۶)
📚سوره مبارکه الإسراء
✍بخشی از آیه ۳۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
112.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪جانم حضرت ام البنین
ای مادر عباس فدای پسرت
ای همسر خورشید فدای قمرت
ای ام البنین ، مادر مردان نبرد
عالم به فدای چهار نور بصرت
▪#السلام_علیک_یا_ام_العباس
▪#وفات_حضرت_ام_البنین_س_تسلیت
🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️
◼ السلام علیک یا مولاتی
اصلا او چهار پسر آورده بود
که بلاگردان فرزندان علی باشند!
#ام_البنین یعنی:
عباس داشته باشی و بگویی:
از حسین ع چه خبر؟!...
السلام علیک یا ام البنین
▪ وفات حضرت ام البنین
▪ اُمّ العباس تسلیت باد
شادی روح مطهره حضرتش صلوات
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
داستانی_زیبا
یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد.
پدربزرگ خندید و گفت:تو مجبور هستی که اندکی، سریع تر زمان آینده را جابجا کنی.، و او را به عقب ، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد. پیرمرد گفت: من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند.
در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او به خانه برگردد.پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. پسر گفت:
دیدی پدربزرگ، این بی فایده است.
پیرمرد گفت: واقعا تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟
نگاه کن به داخل سبد!
آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.
آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد.
آن، کار خداست در زندگی ما! یعنی هدایت!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#بانوی_نمونه
🌸#یافتن_همسر_عاقل
🌸 یکی از #عقلاء عرب بنام (شَن)
مدتی بود به دنبال #همسر عاقلهای میگشت تا هم شان او باشد.
ولی موفق به یافتن چنان شخصی نمی شد.
🌸 در یکی از #سفرهایش با مردی همراه شد
در بین راه به او گفت : کجا میروی؟
مرد گفت :
به #فلان محل . چون #مقصد هر دو مشترک بود با هم به راه افتادند.
مقداری راه که رفتند،
از آن مرد پرسید :
🌸 تو #مرا حمل می کنی یا من تو را حمل کنم؟
آن مرد گفت :
ای نادان من و تو هردو #سواره ایم
چگونه من تو را بردارم یا تو مرا؟
🌸( شَن )چیزی نگفت و ساکت شد.
در بین راه به روستائی رسیدند که #خرمنی از محصول درو شده
در کنار آن به چشم میخورد!
🌸 مرد #عاقل پرسید :
به نظر تو این محصول #خورده شده یا نه؟
آن مرد گفت: عجب #نادانی
هستی !!!
محصول #درو شده را میبینی و می گوئی خورده شده یا نه ؟!!
🌸چیزی نگفت و به راه خود ادامه دادند.
چون وارد روستا شدند #جنازه ای را بر دوش مردم دیدند که به سوی #قبرستان
می بردند.
( شَن )از دوستش پرسید:
به نظرت او #صاحب این #نعش مرده است یا زنده؟
🌸 آن مرد گفت : من #نادان تر از تو ندیدهام!!!!
مرده ای را روی #دوش
مردم مشاهده می کنی و از حیات و ممات او سوال می کنی !؟
🌸 مرد #عاقل ساکت ماند.
بالاخره به مقصد رسیدند و مرد عاقل #خداحافظی کرد تا از دوست همسفرش
جدا شود .
اما او اجازه نداد و گفت :
که باید به خانه ام بیائی و او را به خانه برد .
🌸چون به خانه رسید
به دخترش که (طبقه) نام داشت گفت :
#مهمان بسیار نادانی با خود آوردهام که واقعاً #سوالهای احمقانه در بین راه مطرح میکرد!!
🌸 دختر گفت :
چه سوال هایی می پرسید ؟
#پدر تمام سوالات آن مرد را بیان داشت .
دختر گفت: ای پدر این #مرد #نه تنها #نادان نیست بلکه بسیار عاقل است
و #پاسخ سوالهای او را اینک برایت می گویم ...
🌸 اما اینکه پرسید:
تو مرا بر #میداری یا من تورا
منظورش این بود :
که #تو با من #حرف میزنی
یا #من با تو حرف بزنم!؟
تا #درازی راه را متوجه نشویم!
🌸 اما این که پرسید:
این محصول را #صاحبانش فروخته و پول آنرا خورده اند یا نه ،
منظورش این بود که آیا این
محصول را #پیش فروش کرده اند
یا نه؟
🌸 و منظورش از سوال سوم این بود :
که آیا این #نعش مرده است
یا نه ، این بود که آیا این #مرده
را #فرزندی هست که #نام او را زنده دارد یا نه؟
🌸 آن مرد نزد #مهمان بازگشت
و گفت: میخواهی جواب #سوالاتت را بگویم ؟
🌸آنگاه #جوابها را مطرح کرد.
#مهمان گفت :
این #جوابها از تو نیست
راستش را بگو که چه کسی این جوابها را داده؟
🌸میزبان گفت :
#دخترم
همانجا (شَن) گفت :
آنچه #می خواستم اینک یافتم
و رسماً از دخترت#خواستگاری می کنم
و همانجا آن دختر را به #همسری گرفت و به #خانهاش بازگشت....🌺
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ارزش خاک ميهن برای ناصرالدين شاه!
هدیه گوشهای از ایران به اعليحضرت تزار همه روسيه!
اسناد قرارداد مورخ ۲۷ ماه می ۱۸۹۳ روسيه و ايران، ۹ جولای همين سال
ميان دو دولت مبادله شد و در اروپا (نه در تهران!) انتشار يافت!.
به موجب اين قرارداد، ناصرالدين شاه قاجار منطقه مرزي «فيروز» را به «اعليحضرت تزار همه روسيه!» بخشيده بود و خط مرزي دو كشور به سود روسيه تغيير يافته بود.
اين ناحیه اينک در جمهوري ترکمنستان واقع شده است.
منطقه فرارود (شمال رود جیحون = آمودریا) در یک رشته عملیات نظامی هشت ساله (از ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۱) به تصرف کائوفمان ـ ژنرال آلمانی نژاد روسیه درآمد و برغم تاجیک و پارسی زبان بودن میلیونها تن از ساکنان منطقه، ترکستان روسیه نامیده شد.
روسها که با لندن بر سر تقسیم آسیای میانه و آسیای جنوبی میان خود به سازش دست یافته بودند..
سپس ایران را مجبور به امضای قرارداد ۲۱ سپتامبر ۱۸۸۱ و برسمیت شناختن وضعیت تازه و از دست دادن سرزمینها ازجمله مرو، اشک آباد (عشق آباد)، سرخس و ... و تحویل آنها تا سال ۱۸۸۴ به روسیه کردند و خواستند که تا رود اترک عقب برود!.
قبلا، دولت تهران که با تهدید نظامی روسیه رو به رو بود از دعاوی خود در بخارا و سمرقند انصراف داد و در ماه می ۱۸۹۳
(طبق تقاضا، و بدون تهدید نظامی)
منطقه فیروز هم از دست رفت.
قاجارها از ايل مغولي «قجر» و از اعقاب قاجار نويان ـ اميرزاده مغول بودند که با چنگيز به آسيای ميانه آمده بود.
از رفتار خانها و سلاطين قاجار که در کتب تاريخ و يادداشت های رجال معاصرشان مندرج است چنين برمي آيد که جز نفع شخص خود و ارضاء نفس در انديشه اموری ديگر نبودند و کوشش آنان تنها اين بود که بر مسند قدرت باقی بمانند!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان