هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃❤️🍃🍃🍃🍃
🌹 مراقبات روز اوّل ماه رجب
روز شريفى است و در آن چند عمل است:
🌺 اوّل: روزه
روايت شده است که حضرت نوح عليه السّلام در اين روز سوار كشتى شدند و به كسانى كه با او بودند امر فرمودند روزه بدارند. هر كه در اين روز روزه بدارد، آتش دوزخ به فاصله يک سال راه از او دور میشود.
🌺 دوّم: غسل
🌺 سوّم: زيارت امام حسين عليه السّلام
از امام صادق عليه السّلام روايت شده است هر كه روز اوّل رجب حسين بن على عليه السّلام را زيارت كند خداى عالم او را بيامرزد.
🌺 چهارم: خواندن نماز سلمان فارسی
▫️به اين صورت كه ده ركعت نماز گزارد، بعد از هر دو ركعت سلام دهد و در هر ركعت بخواند:
▫سوره «حمد» یک مرتبه
▫سوره «توحيد» سه مرتبه
▫سوره «كافرون» سه مرتبه
▫️و پس از هر سلام دستها را بلند كند و بگويد:
🌸 لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِی وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ
▫️سپس بگوید:
🌸 اللَّهُمَّ لا مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ وَ لا مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ وَ لا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ
▫️سپس دستها را بر چهرۀ خود بكشد.
🌺 پنجم: خواندن نماز دیگری از حضرت سلمان فارسی
▫️در روز اوّل ماه رجب نماز ديگری است كه آن ده ركعت است و هر دو رکعت با یک سلام و در هر ركعت:
▫سوره «حمد» يك مرتبه
▫سوره «توحید» سه مرتبه
▫️این نماز فضیلت بسیاری دارد كه مجمل آن آمرزش گناهان و در امان ماندن از فتنۀ قبر و عذاب قيامت و سلامت يافتن از جذام و پيسى و بيمارى ذات الجنب براى اقامۀ کننده آن است.
#مراقبات_ماه_رجب
🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️#هدایتبخشندگیسرانجامنیکو۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 25 بهمن ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:29
☀️طلوع آفتاب: 06:53
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:44
🌖اذان مغرب: 18:03
🌓نیمه شب شرعی: 23:37
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃❤️🍃➖➖➖➖➖
#مراقبات_ماه_رجب - #ذکر_استغفار
🌸 از حضرت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم روایت شده است كه هر كس در ماه رجب صد مرتبه بگوید:
🌹 «أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
🔹و ختم کند آن را به صدقه، ختم فرماید حق تعالى براى او به رحمت و مغفرت، و كسى كه چهار صد مرتبه بگوید بنویسد براى او اجر صد شهید.
🔹 روایت است كسى كه در ماه رجب در صبح هفتاد مرتبه و در شب نیز هفتاد مرتبه بگوید:
🌹 «أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ اَتُوبُ إِلَیْهِ»
🔹و پس از اتمام ذکر، دستها را بلند كند و بگوید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْلِى وَ تُبْ عَلَىَّ»
🔹 اگر در ماه رجب بمیرد خدا از او راضى باشد و به بركت ماه رجب، آتش جهنم به او نرسد.
🔹 در کل این ماه هزار مرتبه بگوید:
🌹«أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثامِ»
🔹 تا خداوند رحمان او را بیامرزد.
🌹 #التماس_دعا
🍃❤️🍃➖➖➖➖➖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#میلادامامباقرعمبارکباد🎉🎊🎈
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
➖➖➖➖➖➖
🌹 دعاهای هر روز ماه رجب
🌼 ۱- دعای امام زین العابدین علیهالسّلام
در تمام ایّام ماه رجب دعای ذیل را که روایت شده آن حضرت در حِجر در غّره رجب خواندند، خوانده شود:
«یَا مَنْ یَمْلِكُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْكَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُكَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیكَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُكَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ»
🌼 ۲- دعای امام صادق علیهالسّلام
دعایی كه آن حضرت در هر روز ماه رجب میخواندند:
«خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَیْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَكَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِكَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُكَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ وَ نَیْلُكَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ فَاهْدِنِى هُدَى الْمُهْتَدِینَ وَ ارْزُقْنِى اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَلا تَجْعَلْنِى مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَ اغْفِرْ لِى یَوْمَ الدِّینِ»
🌼 ۳- دعای معلّی
معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السّلام روایت کرده كه فرمودند بخوان در ماه رجب این دعا را:
«اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ صَبْرَ الشَّاكِرِینَ لَكَ وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْكَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَكَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُكَ الْبَائِسُ الْفَقِیرُ أَنْتَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِیلُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنُنْ بِغِنَاكَ عَلَى فَقْرِى وَ بِحِلْمِكَ عَلَى جَهْلِى وَ بِقُوَّتِكَ عَلَى ضَعْفِى یَا قَوِىُّ یَا عَزِیزُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَرْضِیِّینَ وَ اكْفِنِى مَا أَهَمَّنِى مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»
🌼 ۴- دعای شیخ طوسی
«اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمِنَنِ السَّابِغَةِ وَ الْآلَاءِالْوَازِعَةِ... (به مفاتیح الجنان مراجعه شود)
🌼 ۵- توقیع ناحیه مقدّسه
«بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوکَ... (به مفاتیحالجنان مراجعه شود)
🌼 ۶- دعای ناحیۀ مقدّسه
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِی رَجَبٍ... (به مفاتیحالجنان مراجعه شود)
🌼 ۷- زیارت رجبیّه
«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ وَ أَوْجَبَ عَلَيْنَا... (به مفاتیحالجنان مراجعه شود)
🌼 ۸- دعای پس از نماز
سيّدبنطاوس روايت كرده از محمّد بن ذكوان كه معروف به سجّاد است براى آنكه آنقدر سجده كرد و گريست در سجده كه نابينا شد، گفت: عرض كردم به حضرت صادق علیهالسّلام فداى تو شوم اين ماه رجب است. تعليم بنما مرا دعايى در آن، كه حق تعالى مرا به آن نفع بخشد حضرت فرمودند بنويس:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بگو در هر روز از رجب در صبح و شام در عقب نمازهاى روز و شب:
«یا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ يَا مَن يُعْطِی مَن سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِی مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَةً أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّی بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ وَ زِدْنِی مِن فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ»
راوى گفت پس گرفت حضرت محاسن شريف خود را در پنجۀ چپ خود و خواند اين دعا را به حال التجا و تضرع به حركت دادن انگشت سبابه دست راست پس گفت بعد از اين:
«يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَيْبَتِی عَلَى النَّار»
#التماس_دعا
🍃❤️🍃➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️#پیامسلامتی☝️
🔻#انرژیخوارهارابشناسیم❗️
🔹در عکس سمت چپ فردی که سرشار از انرژی هست و هاله اش نورانیه و دوستش که به شدت هاله آلوده داره و فرکانس بدنش پایینه، همدیگر رو ملاقات میکنند.
🔸در عکس وسطی اون از مشکلات خودش میگه و درد دل میکنه و انرژی خواری شروع میشه و فرکانس دوستش رو شروع به پایین آوردن میکنه.
🔹در عکس سمت راست دوستی که درد و دل میکرد از انرژی دوستش تغذیه و انرژی خواری کرد، حالا اون سطح فرکانسش بالا رفت. اما هاله نفر مقابل آلوده شد و فرکانس بدنش پایین رفت (انرژی مثبت بدنش پایین اومد)
🔻مواظب آدمهای اطرافمون باشیم تا انرژی مون هدر نره !
هم به دیگران انرژی مثبت بدیم
و هم از دیگران انرژی مثبت جذب کنیم👌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃
🌹 الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَاالْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ
امروز گل سرخ باغ دین آمده است
فرزند امیرالمومنین آمده است
تبریک که ماه برج حکمت ، باقر
در خانه زین العابدین آمده است
🌹 میلاد با سعادت حضرت
🌹 باقرالعلوم علیه السلام مبارک
🍃❤️🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلامامامزمانم
#سلامبرحسین
ماه رجب؛ ماه توحید
وهم نشینی بامحبوب
وموسم نجوا وعاشقی
با حضرت دوست است.
به امید ظهور مولایمان میخوانیم
دعای #هر_روز_ماه_رجب را...
🌸 دعای ماه #رجبصوت☝️
🌸 #بسماللهالرحمنالرحیم
🌹 یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ یامَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ جَمیعَ خَیْرِالدُّنْیاوَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَة
🌹 وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی ایاک جَمیعَ شَر ِّالدُّنْیا وَ شَر ِّالاْخِرَهِ فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ و َزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ یا ذَاالْجَلالِ و َالاِْکْرامِ یا ذَا النَّعْماَّءِ و َالْجُودِ یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ..
🌸 #آمینیاربالعالمین
🌹دستهاتون پر از استجابت دعا
🌹التماس دعای خیر و فرج🤲
#اللهمعجللولیکالفرج
#السلامعلیکیااباعبدالله
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
هلال ماه رجب ناز کن به ماه تمام
ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامـن تو میتابد
فروغحسن خدا از جمال چار امام
🌸 ولادت دو محـــــــــمد
🌸ولادت دو علی کدام #مــاه
چنینش سـعادت است و مقـــام؟
🌹حلول ماه مبارک #رجـب
ماه مـناجات و بندگـــــی
و #میــــلاد فــرخــنده امام
محمد باقرعلیه السلام مبارک باد.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 مرحوم آیتالله سید علی آقای قاضی ، در آستانه ی ماه های رجب ، شعبان و رمضان ، در نامه ای خطاب به شاگردان مینویسد:
✍ «...هان ای برادران عزیز و گرامیم -كه خدای شما را در طاعت خود موفّق بدارد- آگاه باشید!
🔸 متوجّه و هشیار باشید كه ما در قرقگاه داخل شده ایم و همان گونه كه در زمینهای حرم باید از محرّمات اجتناب نمود و ارتكاب یك سلسله اعمالی كه در حرم جرم نیست در آنجا جرم محسوب می شود، در این ماهها هم كه قرقگاه زمانی محسوب میشود چنین است
🔸و باید با هشیاری و مواظبت در آن وارد شد، و به همان نحو كه در قرق گاه مكانی كه حرم است ، انسان به كعبه نزدیك می شود، در این ماهها هم كه قرقگاه زمانی است، انسان به مقام قرب خداوند می رسد.
❓ پس چقدر نعمتهای پروردگار بر ما بزرگ و تمام است؟! و او هرگونه نعمتی را بر ما تمام نموده است.
🔸 پس حال كه چنین است ، قبل از هر چیز، آنچه كه بر ما واجب و لازم است، توبه ایست كه دارای شرایط لازمه و نمازهای معلومه است
#این_الرجبیون
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 7️⃣3️⃣
بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند. شرکت نفتی ها، از مسجد سلیمان امیدیه و اهواز، بعد از سال ها کار در مناطق گرم، برای بازنشستگی به آنجا مهاجرت می کردند. تعدادی از جنگ زده های خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهر شهر تمیز و مرتب بود، اما جو مذهبی و اسلامی نداشت. بچه ها را در مدرسه های شاهین شهر ثبت نام کردم. زینب کلاس اول دبیرستان بود. او تصمیم گرفت به رشته ی علوم انسانی برود. زینب قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه ی علمیه بخواند و طلبه بشود. او انگیزه ی زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت. چند ماهی از رفتنمان به شاهین شهر گذشت که بچه ها به مرخصی آمدند و ما باز دور هم جمع شدیم. با آمدن بچه ها خوشبختی دوباره به خانه برگشت. چند روزی که بچه ها پیش ما بودند، زینب مرتب می نشست و از آنها میخواست که از خاطرات مجروحین و شهدا برایش تعریف کنند؛ از لحظه ی شهادت شهدا، از وضعیت بیمارستان آبادان و حتی خانه مان در آبادان، در خانه ی جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و به اصطلاح اتاق او بود. زینب، مینا را که بیشتر حوصله ی حرف زدن داشت، آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش می کرد. بعد همه ی حرفها را در دفترش جمله به جمله می نوشت. زینب در خانه که بود، یا میخواند و مینوشت یا کار می کرد. اصلاً اهل بیکار نشستن نبود. چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاسهای قرآن قبل از جنگش تا کلاسیهای اخلاق و نهج البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه های نماز جمعه، همه را در دفترش می نوشت. خیلی وقتها هم خاطراتش را می نوشت، اما به ما نمی داد بخوانیم. برنامه ی خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و هنوز بعد از دو سال مو به مو انجام میداد. هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت. ساده میخورد، ساده میپوشید و به مرگ فکر می کرد. بعضی وقتها بعضی چیزها را برای ما تعریف می کرد یا میخواند، گاهی هم هیج نمی گفت. به مهری و مینا می گفت: شما که در جبهه هستید، از خدا خواسته اید که شهید بشوید؟ آیا تا حالا از خدا طلب شهادت کرده اید؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید،خودش ادامه: البته اگر آدم برای رضای خدا کار کند، اگر در رختخواب هم بمیرد، شهید است. با اینکه تحمل دوری زینب را نداشتم، اما وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحین می دیدم، حاضر بودم که مینا و مهری او را با خودشان ببرند. اما آنها و همین طور مهران مخالف بودند و زینب را خیلی بچه می دانستند. در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود.
بعد از برگشتن بچه ها به جبهه، باز ما تنها شدیم. زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه ی زنان و بسیج هم می رفت. بعضی از کلاس ها را با شهلا می رفتند. در مدرسه از همان ماه های اول، گروه سرود و تئاتر تشکیل داد: «گروه تئاتر زینب» ، «گروه سرود زینب». از زمان بچگی اش با من روضه ی امام حسین میئآمد و برای حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) خیلی گریه می کرد. از وقتی راهش را شناخت، از اسم میترا خوشش نمی آمد و بارها هم از مادربزرگش خرده گرفت که چرا اسمش را میترا گذاشته. دنبال فرصتی می گشت که اسمش را زینب بگذارد و دیگر کسی او را میترا صدا نزند.
در دبیرستان با چند نفر دختر که همفکر خودش بودند، دوست شد. اکثر بچه های دبیرستان بی خیال و بی حجاب بودند. این چند نفر در دبیرستان فعالیت تربیتی می کردند و به کلاس های بسیج هم می رفتند. زینب یکی از روزهایی که روزه گرفته بود، دوست هایش را برای افطار دعوت کرد. من برای افطار چلو و خورش سبزی درست کرده بودم. قرار بود آن شب زینب و یکی دو تای دیگر از دخترها اسم هایشان را عوض کنند و اسم مذهبی بگذارند. دوست هایش بدقولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد. به اش گفتم: مامان، چرا ناراحت شدی؟ خودت نیت کن و اسمت را عوض کن. آن شب زینب سر سفره ی افطار به جای چلو خورش سبزی، فقط نان و خرما و شیر گذاشت و حاضر نبود چیز دیگری بخورد. می گفت: افطار حضرت علی (ع) چیزی بیشتر از نان و خرما یا نان و نمک یا نان و شیر نبوده است.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 8️⃣3️⃣
من نشستم و با هم نان و خرما و شیر خوردیم. همان شب زینب به همه ی ما گفت: از امشب به بعد، اسم من رسماً زینب است و هیچ کس حق ندارد مرا میترا صدا بزند. من و مادرم هم به خاطر تغییر اسمش به اش تبریک گفتیم. از آن شب به بعد، اگر بچه ها یا مادرم در خانه اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آن شب بعد از حرفهای عادی گفت: مامان، من دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) در جوانی بمیرم. دوست ندارم پیر بشوم و بمیرم، یا آنقدر زنده بمانم که گناه کنم. آن شب زینب با اینکه از نیامدن دوستاهایش ناراحت بود، ولی خیالش راحت شد که تغییر اسمش را همه قبول کردیم و او دیگر میترا نبود؛ زینب بود. یعنی مثل زینب بود. بعد از چند ماه، هنوز به جو شاهین شهرعادت نکرده بودیم. هرهفته شب های جمعه من و مادرم و بچه ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می دیدیم. آنها هنوز در محله ی دستگرد بودند. از وقتی به اصفهان رفته بودیم، قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت. کفش رِوِن پایش می کرد و تند تند راه می رفت. دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ی ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه می رفت و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می رفت و کتاب ها را به مجروحین هدیه می کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره ی حجاب پخش می کرد. آرزویم شده بود که زینب با پول هایش چیزی برای خودش بخرد. هر وقتی برای خرید لباس او را به بازار می بردم، ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. در اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می کرد و می خرید. هروقت هم در خانه می گفتم: چه غذایی درست کنم؟ زینب می گفت: هر چیزی که ساده تر است و برای شما راحت تر است، درست کنید. یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد. مادرم و شهلا نیامدند. زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم، همراهم به عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود. وقتی وارد خانه ی همسایه شدیم، هنوز اذان مغرب نشده بود. آنها با میوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند. زینب از اول با من شرط کرد که جلوی میهمان ها طوری رفتار نکنم که آنها بفهمند زینب روزه است. من هم حرفی نزدم. وقت اذان که شد، زینب خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز وافطار به خانه رفت. یک شب که هوا خیلی سرد بود، متوجه شدم که زینب در جایش نیست. آرام بلند شدم و دنبالش گشتم. وقتی پیدایش نکردم، سراغ اتاق خالی رفتم. در را باز کر دیدم زینب تمام قد با چادر سقید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب است. اتاق آن قدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد. می خواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثه ی ضعیفش مریض شود. وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آنقدر لذت ببرد. به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی می دید. زینب با دلش زندگی می کرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود.
او که علاقه مند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه ی زنان شرکت می کرد. جامعه ی زنان در خیابان فردوسی قرار داشت. استاد کلاسی اخلاق زینب، آقای هویدافر بود.
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
🌹پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله:
🌹خداوند متعال فرمود:
🌹محبّت من براى كسانى حتمىاست
🌹كه براى من با يكديگر پيوند
🌹و ارتباط برقرار كنند
📚 میزان الحکمه ج۲ ص۴۵۱
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_بانوا
#احکام_زیورآلات #احکام_پوشش
☑️ پرسش: زیور آلات زن ، اگر در معرض دید نامحرم باشد ، چه حکمی دارد ؟
✅ پاسخ: آیات عظام #بهجت ، #صافی ، #خامنه ای ، #فاضل_لنکرانی و #وحید_خراسانی : باید از دید مرد نامحرم پوشانده شود
⭐️ آیت الله #تبریزی: پوشاندن #زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم واجب است
🍀 آیت الله #سیستانی: پوشاندن گردن بند از دید #نامحرم واجب است ولی پوشاندن النگو ، دستبند حلقه ازدواج و انگشتر واجب نیست
🍀 آیات عظام #مکارم و #نوری: پوشاندن زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم #واجب است ولی پوشاندن #حلقه_ازدواج و انگشتر واجب نیست.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
✨لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ﴿۱۶﴾
✨ﺁﻳﺎ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ
✨ ﻛﻪ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ
✨ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺣﻖ
✨ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺷﻊ ﮔﺮﺩﺩ(۱۶)
📚سوره مبارکه الحدید
✍آیه ۱۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــ🌸ــــلام
آخرین شنبه بهمنماه
واولین شنبه ماه رجبتون عالی
امروز از خدا
برای تک تکون اینگونه
دعا کردم..
الــــ🌸ـــــهی 🤲
همه چیزتون عالی باشه
حس وحالتون عالی
لحظه هاتون عالی
و از همه مهمتر
زندگیتون عـــالی باشه
🌸 شروع هفته تون عالی
خاطره دوم از شهید ازدواج (حاتمی)
که الان بدست بنده رسید☺️
سلام علیکم
ممنون میشم ماجرای ما رو در مورد (شهیدحاتمی) مسول کمیته ازدواج بزارین تو کانالتون
چند سال پیش، با تعدادی از خواهران و برادران شیرازی راهی جنوب بودیم/تقریبا 10تا اتوبوسی میشدیم/
ما هم به عنوان راوی نوکریشونُ میکردیم، تقریبا هر 4الی 5 ساعتی میرفتیم تویِ یکی از اتوبوس ها
از اهواز حرکت کردیم به سمت هویزه،استثنائا فرصت کردم 3تا از ماشین ها رو برم(تقریبا هر ماشینی نیم ساعت)
ماجرای شهید حاتمی رو هم بین روایت ها مطرح کردیم
آخرین ماشین که رسید، ماشینی بود که ما وستر شده بودیم(یکی از اتوبوس پسرا)
بچه ها با چه شور و حالی دوره کرده بودن ما رو و میگفتن قبر شهید حاتمی کجاست
وقتی رسیدیم اونجا، با تعجب همه دیدیم که حدود 50الی 60 تا از دخترایِ خودمون حلقه زدن دور شهید حاتمی و چه حالات معنوی.... /لباسا و پرچم های مخصوصی داشتیم که مشخص بود از کجا اومدیم و اهل کدوم شهریم/
همینجوری منتظر بودیم، که مسول کاروان که بنده خدا هم شاهد ماجرا بود و میدید پسرا مثل اسپند رو آتیش دل تو دلشون نیست، گفت:کاروان شیراز حرکت
اصلا یه وضع عجیبی شده بود، همه منتظر بودن که یهو گفتن حرکت
من دیدم چاره ی دیگه ای نیست
سریع رفتم بالا سر شهید حاتمی گفتم:خواهرای محترم
از خود گذشتگی نشون بدین، پسرا هم گره تو کارشون هست
یهو همه الفرار
پسرا رو نگو، که مثل بچه های مدرسه ای که فقط منتظر شنیدن زنگ آخر هستن تا فرار رو بر قرار ترجیح بدن. هاج و واج منتظر بودن
بین پسرا یه جوون 27. 28 ساله ای بود(فکر کنم اسمش وحید بود) که از اون شلوغ های شیراز بود، از اون مجید سوزوکی های امروزی که فقط کارش موتور و تیپ و رفیق بازی و لوتی بازی بود
لحظه ای که خواهرا بلند شدن،/هنوز یه چند نفری بودن/
دیدم پسرا به سرعت... خودشون رسوندن اونجا... که یه وقت دیدم همون جوون خودش رو کامل انداخت رو قبر شهید حاتمی و کاملا دراز کشید رو قبر شهید حاتمی و قبر و بغل گرفت
جوری که هیچکس دیگه ای دستش به قبر نمیرسید
گفتم چیکار میکنی وحید آغو
گفت:حاجی ولمون کن، بعد یه عمری که نَنَمون(مامانم) نتونست برام زن پیداکنِ
یه نفر پیدا شده میتونه کار 100 تا ننه رو انجام بده
امروز نمیخواد 100تا زن پیدا کنِ
در حق ما برادری کنِ و فقط برا من زن پیدا کنِ
اونجا بود که بقیه ی رفقا بیخیال خودشون شدن و مجلس شد خنده و درخواست حاجت از شهید حاتمی برا نز گرفتن وحید آغویِ گل
یاعلی3
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
خاطره شهید ازدواج🤦♂😁
منو حمید رفته بودیم راهیان نور به نیت حاجت ازدواج گرفتن از شهید حاتمی🙈
هر لحظه که میرفتیم سر مزار این شهید شلوغ بود و همیشه هم خواهران سر مزار بودن😂🙈
و منو و دوستم قسمت نمیشد بریم و خلوت کننیم با شهید عزیز
تا اینکه نقشه ای کشیدم 😈😅
ساعت اخر که اونجا بودیم با هم رفتیم دیدیم بازم دو تا خانوم نشستن سرمزار😤
فکری به ذهنم رسید رفتیم جلو به اون دوتا دختر خانوم گفتم ،
درسته این شهید حاجت ازدواج میده؟
اون دوتا خانوم گفتن بله
گفتم شما هم همین حاجتو دارید؟
دو تاشون به هم نگاه کردن و ریز لبخند زدن چیزی نگفتن
هیچی منم گفتم خانومهای محترم منو دوستمو میپسندید ؟اون بیچاره ها مات و مبهوت به ما نگاه میکردن منم خیلی جدی گفتم
گفتم خانوما شهید حاتمی ما دو تا رو فرستاده کدومتون ،کدوممونو انتخاب میکنید؟😄😄
خانوما برگشتن یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما کردنو پا بفرار گذاشتن🤣🤣🤣🤣
ما هم نشستیم تا دلت بخاد با شهید خلوت کردیم و حلالیت هم خواستیم از شیطنتی که کردیم😂
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.
روزی بود روزگاری بود، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت:
برم به باغم سری بزنم. به باغش رفت برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت:
دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند. ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود.
باغبان با تعجب گفت:
نکند خواب می بینم؟ این فصل و میوه انجیر؟ باغبان با خودش گفت:
بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد. با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد. دربانها پرسیدند:
با شاه چکار داری؟ باغبان گفت:
آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم. شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد. دو سه تا انجیر خورد و گفت:
از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم. باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت. شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت. چون نتوانسته بود شکار کند، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند.
چند روز گذشت. صاحب باغ با اعتراض گفت: به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند. باغبان صدایش بلند شد. داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید. آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست.
از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد. شاه خندید و گفت: چه سرنوشت بدی داشته ای. حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند. و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت.
مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت: آنچه من می خواهم در اینجا نیست. پرسیدند:
تو چه می خواهی؟ باغبان گفت: به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم. خبر به پادشاه رسید. باغبان را صدا کرد و گفت: چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی !
صاحب باغ گفت: تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند.
از آن به بعد، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند:
درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تدیبر نمودن بهلول
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریبوار و سر به گریبان ناله می کند.
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت: آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت:
من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانترا از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت: غم مخور من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفتمن فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم منما . اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدي بسازی.
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت: به دیده منت. چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساختو مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. مرد عطار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت: کیسه امانت این شخص در انبار است. فوری بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوری امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعای خیر براي بهلول نمود.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
کلّهاش بوی قورمه سبزی میدهد
امروزه در دورهی تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روشهای بی رحمانه و وحشیانهای وجود دارد ؛ فکرش را بکنید که در گذشته چگونه میتوانستهاند؟ یکی از شیوهها در دورهی صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کلهی مخالفان قورمه سبزی درست میکردند . چه کار زشت و بی انصافانهای؟ البته در بسیاری از دورهها و حتی امروزه نیز از این بدتر است .
این زبانزد ( ضرب المثل) از همین داستان ریشه میگیرد .در بارهی کسی که دنبال دردسر خطرناکی بوده که میتوانسته منجر به مرگ او شود این زبان زد را به کار می بردند .
در صفحه 495 از کتاب تاریخ ایران نوشته پیگولوسکایا و چهار تاریخ نویس دیگر
میخوانیم : « شاه اسماعیل دوم صفوی کوشید تا برای استواری پایه قدرت خویش اعدامهای دسته جمعی به راه اندازد از جمله شش برادر خود را که در قزوین ساکن بودند اعدام کرد و احکامی برای قتل دیگر کسان خود که در ایلات زندگی میکردند صادر نمود...»و در صفحه 513
میخوانیم : « شاه عباس قیام مردم را با بی رحمی فوقالعاده خاموش میکرد. مثلاً در گیلان تمام افراد قبیلهی جیک را بلا استثنا معدوم ساختند و ایل کُرد مُکری و ایل قزلباش تکه لو به همین سرنوشت دچار شدند .»
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌷🌷🌷
#داستان_واقعی
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✴️•⇦ اگر روزانه ۱۰ عدد مغز بادم پوست کنده را میل کنید برای تقویت اعصاب و افزایش حافظه مفید است
📝•⇦ همچنین باعث تسریع در رشد کودکان نیز می شود
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
به جمع ما بپیوندید 👇🏻👇🏻🤔
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
نذارید قهرهاتون طولانی بشه
نذارید بغضهاتون طوفان بشه
نذارید دلهاتون احساسِ
سنگینی کنه
با حرفی
آغوشی
نگاهی
یک نقطه ی پایان بذارید
ادامه دادن یعنی غرور
و غرور
تمرینِ جدایی میاره
┄❊○🍃❤️🍃○❊┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَمَنْ یُجیبْ...
حالِ دلم اضطراری است!
در این دنیای شلوغ و هزار رنگ
دل خوشم به بودنت... داشتنت...
بـدم ... بـدم... بـد !
اما کنار تو آرام میشوم ..
شبم را با یادت بخیر کن🌙