هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🍃⇨﷽
🌷حکایت
✨⇐ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
✨⇐ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
✨⇐ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ كنم.........
💟← « بہ ما بپیونید » →
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌸🍃🌸🍃
#فقر_ظاهری_و_واقعي
روزي مردي ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند، چقدر فقير هستند. آن دو، يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟» پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!» پدر پرسيد: «آيا به زندگي آن ها توجه کردي؟» پسر پاسخ داد: «بله پدر!» و پدر پرسيد: «چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟» پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يک گربه گران قيمت داريم و آن ها 6 تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آن ها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد. ما در حياطمان فانوس هاي تزييني داريم و آن ها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود، اما باغ آن ها بي انتهاست! من چند مربي خصوصي دارم اما بچه هاي آن ها در مسير زندگي و مواجهه با مشکلات چيزهايي ياد مي گيرند و...» با شنيدن حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود.
پسر بچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
👌بخاطر سه چیز دیگران را
↫مسخره نکنید:
➊✨چــهـــره
➋✨پــدر و مــادر
➌✨ زادگــاه
❌چون انسان ها هیچ حق انتخابی در مورد آنها ندارند ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدايا❣
بگيردستانى كه
بسوى توبلنداست
مستجاب كن
دعاى كسى كه با
اشكهايش توراصداميزند
حامى دلى باش
كه تنهاشده
دستگيركسى باش
كه بی کَس شده.🙌
#شب_بخیر✨🌙
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❁﷽❁☆الهی به امیدتو☆
هرصبح که بانام توآغازشود
درسینه نزول رحمت احرازشود،
یارب توگواهی که زیک بسم الله،
صدره به محمدوعلی بازشود
#سلام_روزبخیر🌸🍃🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بر خاتم انبیاءحضرت محمد مصطفی(ص) صلوات
🌹بر علی حیدر کرار داماد پیامبر صلوات
🌹برفاطمه بنت پیامبر همسر حیدر صلوات
🌹بر حسن و حسین آل مطهر صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_56_سوره_آل_عمران
جزء3
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5884190519340302344.mp3
1.02M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_56_سوره_آل_عمران
#جزء3
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه حضرت محند (ص)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران
☀️امروز #شنبه20مردادماه1397
🌞اذان صبح:04:46
☀️طلوع آفتاب:06:20
🌝اذان ظهر:13:10
🌑غروب آفتاب:20:59
🌖اذان مغرب:20:18
🌓نیمه شب شرعی:00:23
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ســـلام🌹
بوی صبحانه مےآید🍳🍪🍶🍲
عطرچایے☕️
صفای سفره صبح
چندلقمه زندگے کافیست
تاانرژی جاودانگے🍅
دروجودمان شکوفا شود
وبرای خلق ثانیههای آفتاب🌞طلوع کنیم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺امروزبهترين ثانيه ها
♥️شيرين تـرين دقايق
🌺دلچسب تـرين ساعت ها
♥️ودوست داشتنیترين لحظهها
🌺رابرای شما آرزومنــدیم
🌹شـنـبـهتـون گـلبــارون💐🌸🌻
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💠✨ #یڪ_داستان
🌸⇦•مرد مومنی در شهر خوی باغی داشت. تمام میوهها را برداشت نمیکرد، و همیشه 20 درصد میوهها را برای رهگذران در روی درختان رها میکرد. و اگر رهگذری نبود بخورد، سهم پرندگان برای زمستان بود. هرگز باغ او را تگرگ و سرما نمیزد چون با خدا شریک بود.
🌸⇦•اما اصل و نکته این داستان این که هر وقت کسی باغ او میرفت و میپرسید این باغ مال شماست؟؟(تامیوهای بخورد) این مرد عارف میگفت: فعلا نوبت این باغ برای ماست و نوبت ماست و باغ مالکش ما نیستیم.
🌸⇦•واقعا جمله زیباییست، مالک اصلی خداست که همیشه زنده است.ما مالک نیستیم نوبت استفادهمان است و نوبت ماست
💟:
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
💕هـیچگاه خودت و زندگیـت
را با کسی مقایسه نکن!!!
مـقایسه فـلاکت مـیآورد
ثـروتمند واقعی کسی هست که
بدون مـقایسه زندگی میکند و از
آنچه هست و آنچه دارد خشنود است
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆👆
🔅﷽
✨✨ #یڪ_داستان
✍ابوذر در خیمه خود در بیابان بود . ڪه مهمانانی ناشناس و خسته از گرما وارد شده و به او پناه آوردند.
✍ابوذر به یڪی از آنها گفت: برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست.
مرد مهمان بیرون رفته، دید ، ابوذر بیش از 4 شتر ندارد. دلش سوخت و شتر لاغری را آورد.
✍ابوذر شتر را دید و گفت: چرا شتر لاغر را آوردی ؟ مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن احتیاج داری. ابوذر تبسمی ڪرد و گفت: بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم. و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم. برخیز و چاق ترین شتر را بیاور...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
خشم از بین نمیرود
فقط از فردی به فرد دیگر منتقل میشود!
پس باید مراقب بود
در معرض ادم های خشمگین قرار نگرفت...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان #دختری_از_روسیه
👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒
👈 قسمت ششم
خالد می گويد: خودم را فراموش كردم و به همسرم فكر می كردم،
قيافه اش جلوی چشمانم بود. آيا او نيز همان ضربات و كتكهايی كه من خورده بودم را خورده؟ من مرد هستم و تحمل دارم. او زن است و طاقت ندارد، حتما می ميره ،يا من را رها می كنه، يا شايد از دين برگرده...
شيطان كارش را شروع كرد و افكار عجيب و غريب در سرم شروع به پرسه زدن كرد كه تو ديگر از امروز همسری نخواهی داشت...
چه بايد می كردم؟ بروم! نه، اينجا قيمت آدمها پايين است شايد با ده دلار شخصی را برای كشتن من اجير كرده باشند. پس بايد در خانه بمانم. و ماندم تا اينكه صبح شد. لباسهايم را عوض كردم و رفتم سر و گوشی آب بدهم و خانه آنها را از دور تحت نظر بگيرم.
در خانه شان بسته بود... ناگهان در باز شد و همانهايی كه مرا كتک زده بودند از خانه بيرون آمدند. فهميدم كه می خواهند سر كار بروند.
روز چهارم كه داشتم از دور خانه را می پاييدم بعد از اينكه آنها به سر كارشان رفته بودند ناگهان در خانه باز شد،
چهره همسرم را ديدم كه چپ و راست را نگاه می كرد.
خالد می گويد: در طول زندگيم صحنه ای شگفت انگيزتر و زيباتر از اين را نديده بودم فكر نكنم بهتر و زيباتر از او را اصلا ديده بودم با وجود اينكه اين چهره ای كه می ديدم سرخ و رنگين از خون بود.
سريع نزديک رفتم. به او نگاه كردم،نزديک بود بميرم آخر رنگش سرخ شده بود. روی صورتش، دستانش و پاهايش همه خون بود و فقط يک لباس ساده بدنش را پوشانده بود. ناگهان چشمم به زنجيری افتاد كه با آن پای او را بسته بودند و زنجيری كه دستانش را از پشت قفل كرده بود.
زمانی كه او را ديدم نتوانستم خودم را نگه دارم و گريه كردم.
به من گفت: خالد: اول اينكه مطمئن باش، من برهمان عهدی كه با خدا بستم پايدارم و قسم به الله كه هيچ معبود به حقی جز او نيست آنچه من كشيده ام با ذره ای از آنچه اصحاب و تابعين و بلكه انبياء و مرسلين كشيده اند برابري نمی كند.
الله اكبر چه زنی!
دوم اينكه: بين من و خانواده ام وساطت نكن.
سوم: در اتاق بمان تا زمانی كه إن شاء الله من بيايم،ولی زياد دعا كن. نماز شب بخوان و نماز زياد بخوان زيرا نماز بعد از خداوند بهترين پناهگاه برای انسان است.
خالد می گويد: رفتم و در اتاقم ماندم. يک روز... دو روز، سه روز و در آخر روز سوم،ناگهان در اتاق به صدا در آمد، يعنی چه كسی می تواند باشد؟! اولين بار است كه در اين اتاق صدای در را می شنوم. خيلی ترسيدم،يعنی چه كسی در اين نيمه شب اينجا آمده!! حتما جای من را پيدا كرده اند..
.
در اين افكار بودم كه ناگهان صدايی شنيدم كه زيباتر از آنرا نشنيده بودم، صدای همسرم بود.
در را باز كردم خودش بود.
گفت: حالا می رويم. گفتم: با اين حال؟ گفت: بله.
لباسهای ساده اي كه همراه من بود را ازساک در آورد و پوشيد و حجاب و عبای احتياطی كه با خود آورده بود را به تن كرد و سپس ما وسايلمان را برداشتيم وتاکسی گرفتيم.
به راننده گفتم: فرودگاه. كلمه فرودگاه را به زبان روسی ياد گرفته بودم. همسرم گفت: نه فرودگاه نمی رويم به فلان شهر می رويم.
👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان #دختری_از_روسیه
👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒
👈 قسمت ششم
خالد می گويد: خودم را فراموش كردم و به همسرم فكر می كردم،
قيافه اش جلوی چشمانم بود. آيا او نيز همان ضربات و كتكهايی كه من خورده بودم را خورده؟ من مرد هستم و تحمل دارم. او زن است و طاقت ندارد، حتما می ميره ،يا من را رها می كنه، يا شايد از دين برگرده...
شيطان كارش را شروع كرد و افكار عجيب و غريب در سرم شروع به پرسه زدن كرد كه تو ديگر از امروز همسری نخواهی داشت...
چه بايد می كردم؟ بروم! نه، اينجا قيمت آدمها پايين است شايد با ده دلار شخصی را برای كشتن من اجير كرده باشند. پس بايد در خانه بمانم. و ماندم تا اينكه صبح شد. لباسهايم را عوض كردم و رفتم سر و گوشی آب بدهم و خانه آنها را از دور تحت نظر بگيرم.
در خانه شان بسته بود... ناگهان در باز شد و همانهايی كه مرا كتک زده بودند از خانه بيرون آمدند. فهميدم كه می خواهند سر كار بروند.
روز چهارم كه داشتم از دور خانه را می پاييدم بعد از اينكه آنها به سر كارشان رفته بودند ناگهان در خانه باز شد،
چهره همسرم را ديدم كه چپ و راست را نگاه می كرد.
خالد می گويد: در طول زندگيم صحنه ای شگفت انگيزتر و زيباتر از اين را نديده بودم فكر نكنم بهتر و زيباتر از او را اصلا ديده بودم با وجود اينكه اين چهره ای كه می ديدم سرخ و رنگين از خون بود.
سريع نزديک رفتم. به او نگاه كردم،نزديک بود بميرم آخر رنگش سرخ شده بود. روی صورتش، دستانش و پاهايش همه خون بود و فقط يک لباس ساده بدنش را پوشانده بود. ناگهان چشمم به زنجيری افتاد كه با آن پای او را بسته بودند و زنجيری كه دستانش را از پشت قفل كرده بود.
زمانی كه او را ديدم نتوانستم خودم را نگه دارم و گريه كردم.
به من گفت: خالد: اول اينكه مطمئن باش، من برهمان عهدی كه با خدا بستم پايدارم و قسم به الله كه هيچ معبود به حقی جز او نيست آنچه من كشيده ام با ذره ای از آنچه اصحاب و تابعين و بلكه انبياء و مرسلين كشيده اند برابري نمی كند.
الله اكبر چه زنی!
دوم اينكه: بين من و خانواده ام وساطت نكن.
سوم: در اتاق بمان تا زمانی كه إن شاء الله من بيايم،ولی زياد دعا كن. نماز شب بخوان و نماز زياد بخوان زيرا نماز بعد از خداوند بهترين پناهگاه برای انسان است.
خالد می گويد: رفتم و در اتاقم ماندم. يک روز... دو روز، سه روز و در آخر روز سوم،ناگهان در اتاق به صدا در آمد، يعنی چه كسی می تواند باشد؟! اولين بار است كه در اين اتاق صدای در را می شنوم. خيلی ترسيدم،يعنی چه كسی در اين نيمه شب اينجا آمده!! حتما جای من را پيدا كرده اند..
.
در اين افكار بودم كه ناگهان صدايی شنيدم كه زيباتر از آنرا نشنيده بودم، صدای همسرم بود.
در را باز كردم خودش بود.
گفت: حالا می رويم. گفتم: با اين حال؟ گفت: بله.
لباسهای ساده اي كه همراه من بود را ازساک در آورد و پوشيد و حجاب و عبای احتياطی كه با خود آورده بود را به تن كرد و سپس ما وسايلمان را برداشتيم وتاکسی گرفتيم.
به راننده گفتم: فرودگاه. كلمه فرودگاه را به زبان روسی ياد گرفته بودم. همسرم گفت: نه فرودگاه نمی رويم به فلان شهر می رويم.
👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔹 #امام_علی_علیه_السلام:
#حدیث_روز
🔸 أكرَمُ النَّسَبِ حُسنُ الأَدَبِ .
گرامى ترين نَسَب ، نيكْ ادبى است.
📚 المناقب للخوارزمي : ص ٣٧٦ ح ٣٩٥
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💕مراقب باشید:
بعضی ها برای زمین زدن شما تمام تلاش خودرا میکنند ...
ولی درمقابل چشمان شما تظاهربه کمک کردن میکنند..
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍃⇨﷽
🌷حکایت
❄️⇦ مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن.
❄️⇦ حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
❄️⇦ حضرت سلیمان به طوطی گفت: زندانی بودن تو به خاطر زبانت است. طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
🌤⇦ بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
💟← بہ ما بپیونید →
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ﴿۳۶﴾
💐آيا خدا كفايت كننده بنده اش نيست(۳۶)
📚 سوره مبارکه الزمر
✍آیه ۳۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ای شیعه بزن ناله و فریاد امشب
از غربت آن غریب کن یاد امشب
مسموم شد از زهر، جواد بن رضا
در حجره در بسته بغداد امشب
⚫️شهادت امام جواد ع تسلیت باد⚫️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
یکی از سخت ترین درسایی
که تو زندگی باید یاد بگیری
اینه که بفهمی
از کدوم پل ها باید رد بشی
و کدوم ها رو خراب کنی🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دراین شب دلانگیز
زیباترین گلها تقدیمتان💐
قشنگترین چشمهابدرقه راهتان
ملیحترین لبخندبرلبانتان
وبلندترین دستها نگهبانتان باشد
#شب_بخیر💫✨🌙
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh