eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
763.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤🍃❤️🍃❤️ 🌸 سـلام صبح زیباتون بخیر          امیدوارم که امروز سهم لحظه هاتون شادی سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربانی سهم چشمتون زیبایی سهم عمرتون عزت باشه ... در پناه لطف خدا همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه 🌸 چهارشنبه تون پراز بهترینها 🍃❤🍃❤️🍃❤️
☘🍁☘🍁☘🍁☘ 🍒 سرگذشتی واقعی و آموزنده با نام👈 💔 🍒 👈 قسمت سوم از رفتار مادر شوکه شده بودم. مات و مبهوت گوشه ای کز کرده و به او نگاه می کردم که زنگ در به صدا درآمد. مادر فوری به خودش آمد و در را باز کرد. زن و شوهر جوان همسایه طبقه پایین مان بودند که پشت در ایستاده بودند. آنها یک هفته قبل به واحد طبقه پایینی مان نقل مکان کرده بودند. مادر همان روز اول جیک و پوکشان را در آورده و فهمیده بود که این آقا که نامش کسری بود وضع مالی خوبی دارد و صاحب یک شرکت است. کسری که چند باری من و مادرم را در آسانسور و حیاط مجتمع دیده بود به مادر گفت: «سر و صداتون رو شنیدیم، نگران شدیم که نکنه اتفاقی افتاده باشه!» مادر از جلوی در کنار رفت و کسری و همسرش پانیا را به داخل خانه دعوت کرد. مادر که انگار کسی را برای درددل کردن می خواست داشت برای کسری و پانیا از اتفاقی که افتاده بود حرف می زد و من مانند مجرمی گناهکار گوشه ای نشسته و به او نگاه می کردم. آن شب کسری و پانیا تا دیروقت خانه مان ماندند و نتیجه این شد که من دور عشق و عاشقی را خط بکشم و برای مدتی خانه پدرم نروم تا آبها از آسیاب بیفتد. این اتفاق و قشقرقی که مادر آن شب به پا کرد سرآغاز دوستی من و پانیا بود. هفته های بعد از جدایی از پسرعمه ام برایم بسیار سخت گذشت. رفتن به خانه پدر قدغن شده بود و پدر که کم و بیش ماجرا را فهمیده بود برای دیدن من اصراری نداشت. بیشتر وقت های بیکاری ام در خانه پانیا می گذشت. او تنها چهار سال از من بزرگتر بود و هنوز روحیات نوجوانی اش را حفظ کرده بود. پانیا برایم تعریف می کرد که چظور با کسری آشنا و با وجود چهارده سال تفاوت سنی عاشقش شده. آن ها اولین بار همدیگر را در یک میهمانی دیده بودند و پانیا به سرعت مجذوب خصوصیات جذاب او شده بود. پانیا که پدر و مادرش سالها قبل از همدیگر جدا شده و نزد عمویش بزرگ شده بود نیز همچون مادرم مرا از عشق های دروغین این دوره  و زمانه منع می کرد و می گفت: «باید عاشق مردی بشی که در عین جذاب و رمانتیک بودن مقتدر و مدبر هم باشه!» پانیا هم دقیقا همان درس هایی را می داد که مادرم در طی این سالها به گوشم خوانده بود. کم کم جذب حرفهای پانیا شدم و همین مسئله عشق پسرعمه ام را در ذهنم کمرنگ و بیرنگ کرد چون هیچ کدام از ویژگیهایی که پانیا از آن حرف می زد در وجود او نبود. در رفت و آمد به خانه پانیا بارها با کسری روبرو شدم. او مردی بسیار خوش برخورد، خوش صحبت و جذاب بود و با صحبت های دلنشینش توجه همه را به خود جلب می کرد. او مردی خوش قیافه بود که به نظر می رسید تعمد دارد که دل هر زنی را ببرد و البته این چیزی بود که پانیا اصلا آن را نمی دید..... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️ حدیث تصویری از امام رضا علیه السلام 💎 : 🔸 «سَلُوا اللّهَ المُعافاةَ ؛ فإنَّهُ لَم يُؤتَ أحَدٌ بَعدَ اليَقينِ خَيرا مِنَ المُعافاةِ .» 🔹«از خداوند عافيت طلب كنيد؛ زيرا بعد از [نعمت] يقين، نعمتى بهتر از عافيت به كسى داده نشده است.» 📚 سنن ابن ماجة ج 2 ص 1265 ح 3849
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶روش محاسبه قصد ده روز که نماز شکسته نیست 🎙حجت الاسلام و المسلمین برسلانی 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ﷽ ❓پرسش من خودم نمازقضادارم ميتونم نماز قضاي ديگري رو بخونم؟ 📝پاسخ کسی که نماز قضا دارد می تواند برای میت نماز قضا بخواند. لطفا حداقل به یک نفر بفرستید👇
⚠️ این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم ؛ ▪️شـــــنیدم ▪️گفتنـــــد ▪️میـــگویند 🍃خدای متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید: 🌹وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً🌹 🍃🌸سوره اسراء آیه (36) « چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب ،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد».
646.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸در اين عصر زيبـا 🍎تمام خوبی ها را 🌸برایتان آرزو میکنم 🍎نه خوشی ها را 🌸 خـوشی ها 🍎آن اسـت که 🌸شما می خواهید 🍎و خوبی ها آن است که 🌸خــدا برایتان میخواهد 🍎 عصرتـون بـخیر
😄 😍😍 ✅کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. 🍁بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد. سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. 🍁یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. 🍁نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری؟!! 😄😄😄😄😄
💚رسول خدا (ص) می فرمایند: 🧄سیر بخورید و با آن درمان کنید. 🧄زیرا شفای هفتاد بیماری در آن است. 📚 منبع: مکام الاخلاق، ص ۱۸۲
✨﷽✨ ✨ بزﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻔﺮ ﻭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼﺍﺳﺖ...
ناصرالدین شاه و زغال فروش گویندناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین‌شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جهنم بوده‌ای؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟» ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
رها کردن به این معنی نیست که تو ضعیفی گاهی وقتا به این معنیه که تو به اندازه ای قوی بودی که تونستی رهاش کنی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقاری که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند. پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند. مرد مست هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید: «اینکه من نیستم.» نقاش پاسخ می دهد: «من شما را آنطور که می توانید باشید ، کشیده ام» نیکی آن نیست که ثروت خود را با دیگران قسمت کنی، بلکه آن است که غنای درونی انسانی را بر آن ها آشکار کنی ... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆