eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ✨وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ ✨أَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۹۶﴾ ✨آنچه پيش شماست تمام مى ‏شود ✨و آنچه پيش خداست پايدار است ✨و قطعا كسانى را كه شكيبايى كردند ✨به بهتر از آنچه عمل میکردند ✨پاداش خواهيم داد (۹۶) 📚سوره مبارکه النحل✍آیه ۹۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
توبه روزی حکیمی با اصحابش در کشتی نشسته بودند. کشتی دیگر می‌ آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا عیش‌ و‌ نوش می‌ کردند. شاگردان ذوالنون گفتند ای شیخ، دعا کن تا کشتی آنها غرق شود تا شومی آنها رفع شود. حکیم برپای خاست و دست‌ ها را بلند کرد و گفت بار خدایا، چنان که این گروه را در این جهان، عیش خوش داده‌ ای، اندر آن جهان نیز عیش خوش بده. مریدان متعجب شدند. چون کشتی پیش‌ تر آمد و اهل طرب چشم شان بر ذوالنون افتاد، به گریه افتادند و بساط عیش‌ و‌ نوش را جمع کردند و به خدای بازگشتند. حکیم، شاگردان را گفت عیش خوش آن جهان، یعنی توبه در این جهان! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌷🌷🌷 وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱ و ۴۵ بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود .دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم .این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. در همه حال به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم. حق الناس گناهی است که بخشیده نمی شود. @tafakornab @shamimrezvan
در خاطرات تاج الملوک(همسر رضاشاه) آمده است که: « موقعی که ما به ملاقات هیتلر رفتیم آقای محتشم السلطنه اسفندیاری هم حضور داشت. هیتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسید. از طرف سفارت ایران یک مرد جوان به عنوان دیلماج حضورداشت که مطالب هیتلر را برای ما و حرف‌های ما را برای هیتلر ترجمه می‌کرد. ما برای هیتلر چند هدیه برده بودیم که عبارت بود از دو قطعه قالی نفیس ایرانی و مقداری پسته رفسنجان. حاج محتشم السطنه اسفندیاری قالی‌ها را در جلوی پای هیتلر بازکرد و شروع به توضیح کرد. هیتلر خیلی از نقش قالی‌ها و بافت و رنگ آنها خوشش آمد. روی یک قالی که درتبریز بافته شده بود عکس خود هیتلر بود. روی قالی دیگر هم علامت آلمان را که عبارت از صلیب شکسته بود نقش کرده بودند. از مطالب هیتلر دستگیرمان شد که باورش نمی شود این تصاویر ظریف را با دست بافته باشند. هیتلر هم متقابلا سه قطعه عکس خود را امضاء کرد و به من و دخترانم داد. دیلماج سفارت گفت: «آقای هیتلرمی گویند متاسفانه پیشوای آلمان مثل شاه ایران ثروتمند نیست و نمی تواند متقابلا هدیه گرانقیمت به ما بدهد و از این بابت معذرت می‌خواهند!» کتاب خاطرات ملکه پهلوی، موسسه انتشارات به آفرین، 1380 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گویند: مردی در امامزاده ای اختیار ادرارش را از کف داد و در صحن امامزاده ادرار کرد... مردم خشمگین شدند و بسمت او هجوم بردند و خواستند که او را بکشند! مرد که هوش و فراستی بسیار داشت گفت: ایهاالناس! من قادر به ادرار کردن نبودم، امامزاده مرا شفا داد...! به یکباره مردم ادرار او را به عنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند! مردم ما اینگونه اند و بس... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم… اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!» گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافهایی حق به جانب… باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!» شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!» شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!» القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک برسر ملتی که تو نخست وزیرش باشی" @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻پیشرفت به سبک رژیم پهلوی 🔹شما یادتون نمیاد ولی در زمان پهلوی، کشور ما به حدی پیشرفته بوده که دکتر "جان فوران آمریکایی" در کتاب خودش نوشته: در سال ۱۳۵۰ نزدیک به ۹۶٪ روستاهای ایران فاقد برق بودند. این در حالی بود که در دهه ۵۰ بیش از ۶۰٪ مردم ایران روستانشین بودند. پ.ن: جالبه بدونید در حالی بیش از ۶۰٪ مردم ایران در دهه ۵۰ فاقد برق و امکانات برقی بودند که همزمان در اکثر خانه‌های مردم جهان تلویزیون و امکانات برقی وجود داشت./پهلوی بدون سانسور 📚 منبع:کتاب مقاومت شکننده/نوشته جان فوران (استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کالیفرنیا)/ترجمه احمد تدین/صفحه ۴۴۷ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
شاه بخشید، وزیر نبخشید شاه عباس دوم، پسر بزرگش"شاه سلیمان" بر تخت سلطنت نشست. وی وزیر مقتدر و کاردانی به نام شیخ علی خان زنگنه داشت که فرمانروای حقیقی ایران به شمار می رفت و چون شاه صفوی خوش گذران بود، همه ی امور مملکتی را او اداره می کرد. شیخ علی خان شب ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروان سراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروز به غلط "شاه عباسی" نامیده می شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می کرد و تسلیم هوس بازی های او نمی شد. یکی از عادات شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده ی ناب گرم می شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می آمد و برای رقاصه ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند. هنگامی که فردا، حواله های صادر شده را نزد شیخ علی خان می بردند، او همه را به بهانه ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی پاسخ می گذاشت. از آن تاریخ است که عبارت" شاه می بخشد،شیخ علی خان نمی بخشد" در میان مردم اصطلاح شده است. 📚 سیاست و اقتصاد عصر صفوی، ابراهیم باستانی پاریزی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهی‌اش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیابان‌نشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمه‌ای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمی‌برد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعه‌اش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمه‌ای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمه‌ای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد. 🌘نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمه‌ای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه می‌دارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از ده‌ها هزار باغ‌های ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم. 🍃بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح می‌کردم سیر نمی‌شدم چون می‌دانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون می‌کند همۂ آن‌ها را از من خواهد گرفت. نفس‌ام هرگز سیر نمی‌شد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کرده‌ام و خدا را یافته‌ام، هر باغ و کوهی را که می‌نگرم آن را از آنِ خود می‌دانم. 💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگی‌اش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست. 📖داستان ها و پندهای اخلاقی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
▪️مصرف بادام زمینی سلامت قلب را تضمین میکند ▪️بادام زمینی باگشاد کردن رگها و تسهیل جریان خون مانع از لخته شدن خون و سکته مغزی میشود 👈 پروتئین موجود در بادام‌ زمینی با گوشت برابری میکند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
30.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ ✨ 🔰پنج اصل رادر زندگیت به خاطربسپار 1_غرور،مانع يادگيری 2_خودبزرگ بینی،مانع محبوبیت 3_کم رويي،مانع پيشرفت 4_خود شیفتگی،مانع معاشرت 5_عادت کردن،مانع تغيير است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
68.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛵️ﻗﺎﻳﻖ ﺗﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ ﭘﺎﺭﻭیتان ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ ﺗﻮﺭﺗﺎﻥ ﭘـﺎﺭﻩ ﺷـﺪ ﺻﻴﺪﺗﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎﺑﺮﮔﺸﺖ ﻏﻤﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺧـﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﻫﻴـﭻﻭﻗـﺖ ﻧـﮕﻮ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﺎﺳﺖ ﺑـﮕﻮ ﺧــﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳـﺖ🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh