eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🦋 امروز با انديشه‌های بلند برای زندگيم و اجرای تصميمات عالی بسوی عظمت پيش ميروم و ايمان دارم تابيكران هستی گامی بيش نمانده است خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تنها روزنه امید است که بسته نمیشود خدا کسی است که با دهان بسته هم میشود صدایش کرد و با پای شکسته سراغش رفت و با دل شکسته صدایش کرد اوخریداری است که اجناس شکسته را بهتر میخرد آرزو میکنم غیر از خـــدا محتاج کسی نشوید 🤲🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨یَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ (۳۵) ✨خداوند به نور خود هر کس را بخواهد ✨هدایت می کند(۳۵) 📚سوره مبارکه النور✍آیه ۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
زمان احمد شاه در روستاهای زنجان بسیار سرقت و راه زنی می‌شد،مردم هر چه به امنیه ها و کدخدا و غیره رجوع میکردن جوابی نمیگرفتن، حتی حرامی ها به قدری گستاخ شده بودند که شبانه دیوارهای پشتی طویله ها رو میشکافتند و احشام را به یغما میبردند و به دلیل مسلح بودن کسی هم یارای مقابله با آنها را نداشت لذا اهالی روستا پس از ناامیدی از امنیه ها و کدخدا تصمیم گرفتند که پیکی را به سمت تهران گسیل کنند تا مستقیم با احمد شاه ملاقات کرده و از او کمک بگیرند پیک سوار بر اسب شده و پس از دو روز به تهران میرسد در جلوی کاخ شاه بعد از دیدن و رشوه دادن به این و آن برای اجازه ملاقات با شاه،به او رخصت داده می‌شود تا با شاه ملاقات کند در حیات کاخ بعد از کلی معطلی شاه را میببند و پیغام روستاییان را یکی ترکی و یکی فارسی!به او میرساند شاه در جواب پیک به او میگوید: که پدر سوخته ها !دیوارتان را بلند درست کنید!سگ نگهدارید تا دزدان نتوانند به خانه تان رخنه کنند!حالا هم وقت گرانبهای ما را نگیر پیک با ناامیدی به روستای خود برگشت و در سر راه هم اسبش را راهزنان از او گرفتند! عجب حکایت آشنایی!!!
رمز گشایی شعر حافظ گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و گفت: تمام اشعار حافظ را خوانده و فهمیده‌ام اما معنای این بیت را نفهمیده‌ام که در غزلی گفته است: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت اگر این بلبل خوش بوده، پس چرا ناله‌های زار داشته؟! شعرا و ادبای فراوانی آمدند و هر کس از ظن خود توضیحاتی داد، اما پاسخ هیچ یک شاه را راضی نکرد. بنابراین نامه‌ای برای شاعر بزرگ معاصر خود، «وصال شیرازی» نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد. نامه زمانی به دست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا -که روح حروف و کلمات است- میکند و غزلی بر همان وزن و قافیه می‌سراید و در میابد که عدد ابجدی بلبلی برگ گلی، با ابجد حروفِ حضرات علی، حسن، حسین علیهم السلام مطابقت دارد؛ چرا که بلبلی به ابجد می‌شود 74 ، برگ 222 ، گلی 60 ، جمع اینها: 356) همچنین : علی هم به ابجد 110، حسن 117 ، حسین 128، جمع 356 به عبارتی حافظ خواسته به استعاره در آن زمانی که شیعه در خفا بوده این حقیقت را بیان کند) لذا وصال شیرازی که عزادار فرزند خود نیز بوده است پاسخ پادشاه را به زبان شعر به این صورت بیان میکند: صاحبا در حالتی کین بنده را غم یار داشت یادم آمد کز سئوالی آن جناب اظهار داشت در خصوص شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن بلبلی برگ گلی خوشرنک در منقار داشت فکرها بسیارکردم هیچ مفهومم نشد چونکه شعرش در میان راز نهان بسیار داشت نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی تا ببینم این صدف چندين گوهر در بار داشت بلبلی برگ گلی شد سیصد و پنجاه و شش با علی و با حسین و با حسن معیار داشت بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل دائما آه و فغان و ناله بسیار داشت برگ گل سبز است دارد آن نشانی از حسن چون که در وقت شهادت سبزی رخسار داشت رنگ گل سرخ است دارد او نشانی از حسین چون که هنگام شهادت عارضی گلنار داشت روز عاشورا حسین بن علی در کربلا اصغر زار و ضعیف خویش در منقار داشت السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین یا قتیل العبرات @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد .. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد . و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
خاطره ای از دکتر علی اکبر سیاسی و بوجود آمدن سازمانی بنام یونسکو در سازمان ملل متحد... وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت، از بسیاری از کشورها هیئت‌هایی به آمریکا رفتند تا برنامه‌ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد.... یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل: دکتر قاسم غنی، امیرانتظام، دکتر علی اکبر سیاسی و ... بود... در این مجمع هر کس نظری می‌داد. یکی می‌گفت تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود! یکی ‌گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که تمام ثروت‌ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود! جمعی می‌گفتند که باید مرزها را برداشت تا جنگ‌های توسعه طلبانه پیش نیاید... ناگفته پیدا است که هیچ‌کدام پیشنهادها عملی نبود و از جلسات خصوصی فراتر نمی‌رفت و به جلسه عمومی نمی‌رسید، تا اینکه دکتر علی اکبر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه‌ای به حضار انداخت و گفت: «...خیر آقایان! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز! جنگ و دعوا تنها نتیجه "جهل" است! مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی‌شناسند، به همدیگر احترام نمی‌گذارند و این توهین‌ها نتیجه‌ای جز جنگ ندارد. پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آنها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود. در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ‌ها کاسته شود...» هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خواستند و صدای کف زدن‌های ممتد آنها نشان از تایید گفته‌های دکتر سیاسی بود که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و هم‌زیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود... بنابراین کمیسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناخت فرهنگ‌ها و بالابردن تعلیم و تربیت عمومی باشد و این همان چیزی‌ست که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعدها یکی از سازمان‌های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت که مرکز آن پاریس شد... دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال‌ها ریاست آن را داشت، یا با مرحوم علی اصغر حکمت به صورت مشترک آن را اداره می‌کردند...
‍ ‍ 💠✨ 💢 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. 💢در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. 💢آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. 💢خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. 💢 شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. 💢 شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. 💢 ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. 💢 بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. 💢 شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. 💢 دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ 📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
محققان میگویند سفیدیهای چسبیده به پوست پرتقال ؛ بهترین ماده برای ایمن شدن در برابر سرطان پوست، دشمن دیابت و التهابند و بهتر از هر دارویی کلسترول خون را پایین می‌آورند 👌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ مسیر زندگی یک طناب باریک است!! که اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید سقوط شما حتمی است... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh