eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 همچین می گین هرماه یه پولی بهتون میدم که انگار قراره صدقه سری بچه هاتون رو به من بدین. نکنه یادتون رفته که شوهر من با شما شریک بود؟ اون خدا بیامرز برای پا گرفتن شرکت شبانه روز زحمت کشید. حالا خودم به جهنم، اما بچه م از اون شرکت سهم داره!» عمو در حالیکه با خشم دانه ها تسبیحش را می چرخاند گفت: «کدوم شراکت؟ کدوم سهم زن داداش؟ من و داداش با هم شریک نبودیم. اون خدا بیامرز برای من کار می کرد!» و به این ترتیب بود که هیچ کس نفهمید عمو چگونه سهم پدر از شرکت را بالا کشید و او را کارمندی ساده جلوه داد. مادر هم وقتی نتوانست علی رغم تلاش هایش شراکت پدر را ثابت کند برای عمو پیغام فرستاد: « خوب شد که من با مرگ شوهرم آدمای دور و برم رو شناختم اما شما هم بدون که خوردن مال یتیم تاوان سنگینی داره!» مادر که نمی خواست برای تامین مخارج زندگی و بزرگ کردن من دستش پیش عمو و دیگران دراز باشد در یک مدرسه به عنوان مستخدم مشغول به کار شد و هر بار پولی که عمو توسط یکی از عمه هایم برایمان می فرستاد را برمی گرداند و می گفت: «برید به اون بی وجدان بگید نمی خواد خودش رو ناراحت کنه و بار عذاب وجدانش رو با فرستادن این چندغاز کم! بهش بگید با خیال راحت این پول رو هم بخوره اما منتظر روزی بمونه که مجبور بشه تاوان خوردن مال یتیم رو پس بده!» مادر هر بار این پیغام ها را برای عمو می فرستاد اما کک عمو هم نمی گزید! خیلی راحت با پولی که پدر با جان کندن روی هم گذاشته و تبدیل به شرکت کرده بود برای خودش می چرخید و جولان می داد. من آن روزها سنی نداشتم اما خوب حس می کردم مادرم چه عذابی می کشد. او که روزی هر آنچه می خواست پدر فوری برایش مهیا می کرد، او که روزی خانمی بود برای خودش حالا دو شیفت در مدرسه مستخدمی می کرد تا امورات زندگی مان را بگذراند. گاهی که خیلی دلم می گرفت کنارش می نشستم و می گفتم: «کاش می شد منم کمکت کنم مادر. از اینکه می بینم تو بخاطر من انقدر زحمت می کشی حسابی شرمنده ت می شم. اگه بتونم کاری پیدا کنم...» این جور مواقع مادر با چشم غره ای مرا ساکت می کرد و می گفت: «از این حرفا نزن که خوشم نمیاد. وظیفه تو فقط درس خوندنه. تو باید درس بخونی و به جایی برسی. اگه می خوای به من کمک کنی فقط به فکر دانشگاه رفتن و مهندس شدن باش...... 💕 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌷شهید احمد کاظمی🌷 کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات می‌کند احساس کند که یک شهید را ملاقات کرده است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
آدینه روزخوب خانواده است قدرباهم بودن رابدانیم وتامیتوانیم شادی وعشق را به عزیزانمان هدیه کنیم امروزتان ازعشق لبریز😍 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆🚚✈️🛳نماز خواندن در ماشین،‌ هواپیما، قطار و کشتی جایز است؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
40حدیـث درباره نمـاز👆 ✨حضرت مهدی(عج) باهيچ چيز مثل نماز،بينى شيطان به خاك ماليده نمیشودپس نماز رابپادار وبينى شيطان رابه خاك بمال. 📚بحارالانوارج۵۳ص۱۸۲ @tafakornab @zendegiasheghaneh
وقتی یک قلب خوب دارید زیادی کمک می کنید زیادی اعتماد میکنید زیادی می بخشید و زیادی عشق می ورزید پس سعی کن مراقبش باشی🌸 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🔵تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی ره به محضر امام زمان(عج )(قسمت دوم) ✅...بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: « ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ » گفتم: « می مانم ». در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: « آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟ » 🌟در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم. » ✨این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد. 🔴به هر حال مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعض آنها اشاره می کنم. ✅1. در رابطه با استخاره سخن به میان آمد، سید عرب فرمود: « ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟ » گفتم: « سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم « استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه » پس قبضه ای از تسبیح را گرفته و می شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر یکی ماند خوب است. » 🌹فرمود: « برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید؛ بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد کشف می شود که استخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شود که استخاره اول میانه است. » 💠به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد اما به مجرد این قول تسلیم حرف آقا شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست. ✅ از جمله مطالب در این جلسه، تأکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود: 🌸« بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عمّ، بعد از نماز عصر سوره نوح، بعد از مغرب سوره الواقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک. » ✅3. دیگر اینکه تأکید فرمودند، بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی و فرمود: کفایت می کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانکه گذشت. ✅4. تأکید فرمود که: « بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان. » « اللهم سّرحنی عن الهموم والغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین ». ✅5. و دیگر تأکید بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه خصوصاً رکعت آخر. " اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و ترحّم علی عجزنا و أغثنا بحقهم" ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
درحقیقت زمان، اختراع بشر است. زمان، هميشه اکنون است! هستي هیچ گذشته و آینده اي نمي شناسد، بلکه فقط زمان حال را ميشناسد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🍃⇨﷽ 🌷 حکایت بهلول ❄️⇦ روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند. بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت : آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود. ❄️⇦ بهلول گفت: غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم به دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم نکن. اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت. ❄️⇦ بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشم و از قیمت آنها مسجدي بسازم. عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟ بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. ❄️⇦ مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت : کیسه امانت این شخص در انبار است. فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#درسنامه 📲ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺍﺯ سبکترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﺣﻤﻞ میشه ⚠️ﻭﻟﯽ ﺍﺯ سنگینترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ باید بخاطر نحوه استفاده اش پاسخگو باشیم❗️ 📛 مواظب باشیم این موبایل ما را جهنمی نکند❗️ 💫اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
امشب برایتان دعا میکنم🌟 خدای بزرگ نصیبتان کند✨ هر آنچه ازخوبی ها آرزو دارید🌟 لحظه هاتون آروم ✨ آسمون دلتون ستاره بارون🌟 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽❁الهی به امیدتو ✨امام موسی کاظم(ع) هیچ کس راغمی نرسیدکه روبه آسمان کند و۳مرتبه بگوید:👈✿﷽✿ خداونداندوهش رافرج دهد. 📚ختوم واذکار۱/۸۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸براحمدوخُلق مهربانش صلوات 🌸️برحیدروصبربیکرانش صلوات 🌸ازفاطمه،مجتبی ومظلوم حسین 🌸تاحضرت صاحب الزمانش صلوات 🌹اللهم صل على محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء6 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه104
#حدیث_روز👆امام علی ع 🌍اوقات شرعی امروز #شنبه21مهرماه97 🌞اذان صبح:04:45 🌝اذان ظهر:11:50 🌖اذان مغرب:17:50 ☀️طلوع آفتاب:06:09 🌑غروب آفتاب:17:32 🌓نیمه شب شرعی:23:08 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز👆 #درجه_پیغمبران هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام‌ به شنبه21مهرماه خوش‌آمدید 🌼دست‌هاتون پرگل 🌺شادی‌هاتون پاینده 🌼زندگیتون عاشقانه 🌺وخنده ارزونی 🌼چشم‌هاتون 🌺روزتون گلبارون 🌼هفته تون عالی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 تو باید درس بخونی و به جایی برسی. اگه می خوای به من کمک کنی فقط به فکر دانشگاه رفتن و مهندس شدن باش. وقتی برای خودت کاره ای شدی و اولین حقوقت رو گرفتی، منم دیگه سرکار نمی رم و می شینم تو خونه و از دولتی سر پسرم خانمی می کنم؛ فهمیدی چی گفتم؟» سرم را پائین می انداختم و می گفتم: «چشم مادر، کاری می کنم که عمو حسرت زندگی مون رو بخوره. می شم تکیه گاه تو!» روزها و ماهها و سالها پشت سرهم می گذشتند و من با تلاش و پشتکار فراوان به آرزوی مادر جامه عمل پوشاندم و در رشته مهندسی دانشگاه سراسری آن هم در شهر خودمان قبول شدم. مادر از خوشحالی سر به آسمان می سائید و می گفت: «خدا رو شکر می کنم و ازت ممنونم که جواب زحمات من رو دادی. پسرم، این چهار سال دانشگاه رو هم بی هیچ دغدغه ای درس بخون و به چیزی فکر نکن. من هنوز می تونم و اونقدر جون دارم که کار کنم پس تو با خیال راحت درس بخون. بعد از اینکه به جایی رسیدی نوبت استراحت من می رسه!» مادر این حرفها را می زد تا دل مرا آرام کند اما من خوب می فهمیدم که از غصه روز به روز آب می شود. فوت پدر و نامردی عمو و پدربزرگم قلب او را به درد آورده بود. هر چند سعی می کرد خودش را بی خیال نشان دهد اما من کاملا حس می کردم تمام غصه های عالم در دلش تلنبار شده. بارها او را دیده بودم که با عکس پدر حرف می زد و درددل می کرد و اشک می ریخت. سال سوم دانشگاه بودم که بالاخره سنگینی فشارهای روحی کار دست مادر داد. توموری سرطانی در بدنش در حال رشد کردن و بزرگ شدن بود. مادر به شدت لاغر شده بود و دیگر توان کار کردن نداشت. هزینه عمل جراحی و شیمی درمانی مادر خیلی بالا بود و من نمی دانستم چه باید بکنم؟ بی آنکه مادر مطلع شود ترک تحصیل کردم و در یک شرکت به عنوان آبدارچی مشغول به کار شدم اما مگر با چندغاز پولی که می گرفتم می توانستم هزینه درمان مادر را جور کنم! مادر روز به روز ضعیف تر از قبل می شد. باید هرچه زودتر تحت مداوا قرار می گرفت و من هیچ چاره ای پیش رویم نبود..... 💕 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️آ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔅پیامبراکرم(ص) : 🔸مَلعونٌ مَلعونٌ مَن ضَيَّعَ مَن يَعولُ . 🔹 ملعون است ، ملعون است كسى كه خانواده اش را وا مى گذارد ! 📚 الكافي : ج ٤ ص١٢ح ٩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghane
♥️🍃⇨﷽ 🌷 حکایت ❄️⇦ روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند. ❄️⇦ گفتند: میوه ها را لقمان خورده است خواجه از دست لقمان عصبانی شد. خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!» لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!» خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!» ❄️⇦ لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید! ❄️⇦ لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند. ❄️⇦ پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت! خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃⇨﷽ 🌷 داستان کوتاه ❄️⇦ مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. ❄️⇦ وقتی به موضوع « خدا » رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد. ❄️⇦ مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. ❄️⇦ آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. ❄️⇦ مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
.... را به برگ ها 🍁 سنجاق نزن که باد با خود میبرد ، .... را به آب جویی بریز که با ریشه ها عجین شود ، ریشه ها هرگز اسیر باد نمیشوند..... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
♥️🍃⇨﷽ 🌷 حکایت ❄️⇦ فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!شب امیرالمومنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :به آسمان رود و کار آفتاب کند . ❄️⇦ پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند . ❄️⇦ وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . ❄️⇦ فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ ❄️⇦ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم،شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمومنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ○○○ به آسمان رود و کار آفتاب کند ❄️⇦ وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد ؟ 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍁زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند🍁 🍁پس فراموش نکنید: دیروز به تاریخ پیوست🍁 🍁فردا معما است و امروز هدیه است🍁 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆