eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« بِســــْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيـــم » 《الهی به امیدتو》 🌼أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼 شروع روزمون با سلام وصلوات برشما درتمناے نڪَاهت بيقرارم تا بیایی مڹ ظهور لحظہ‌ها را ميشمارم تا بیایی خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پاڪَذارے درمسیرت جاڹ فشانم گل بڪارم تا بیایی 🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼 ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|لطفـےبنمـا ڪہ •|خاڪ پایـت گـردمـ •|دامـن بِتڪان •|ڪہ تا گـدایت گـردمـ •|دلتنگـــ زیارت تـوامـ •|اربابمــ •|مـن را بہ حـرم ببر •|فـدایت گـردمـ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا شده به خاطر غَلت‌زدن در خواب خدا رو شکر کنی؟!😳 اهمیت تکان خوردن در خواب و بیان عجیب قرآن در مورد اصحاب کهف در مورد غلتیدن در خواب 👌 حتما ببیند ☝️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️۰۰۰۰☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز    ٢۴  شهریور ماه ١۴۰۱ 🌞اذان صبح:   ٠۵.٢۲ ☀️طلوع آفتاب:  ٠٦.۴۷ 🌝اذان ظهر:  ١۲:۵۹ 🌑غروب آفتاب:  ١٩.١۰ 🌖اذان مغرب:  ١٩.۲۸ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🕯پنج شنبه شهریورماه است و یاد درگذشتگان😭 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَهِ الفَاتِحهِ مَعَ الصَّلَوَاتِ پنج شنبه که می شود ثانیه هایمان سخت بوی دلتنگی می دهد😭 و عده ای از عزیزانمان  آن طرف  چشم به راه هدیه ای تا آرام بگیرند😭 با فاتحه و صلواتی هوایشان را داشته باشیم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"" او "دزدى ماهر" بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبت‌هایشان گفتند: چرا ما همیشه با "فقرا و آدمهایى معمولى" سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به "خزانه سلطان" بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ... تمامى "راهها و احتمالات" ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام "بهترین راه ممکن" را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه "مملو از پول و جواهرات قیمتى" و ... بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام "طلاجات و عتیقه جات" در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به "شى ء درخشنده و سفیدى" افتاد، گمان کرد "گوهر شب چراغ" است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد "نمک" است! بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت "خشم و غضب" دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه "حادثه اى" اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما "به هدر رفت" و ما "نمک گیر سلطان" شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود "مال و دارایى پادشاه" را برد، از مردانگى و مروت به دور است که "ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ..." آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد "دست خالى" به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و "چشم نگهبانان" به "درهاى باز خزانه" افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به "جواهرات سلطنتى" رسانیدند، دیدند "سر جایشان" نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در "میان بسته ها" مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ... بالاخره خبر به "گوش سلطان" رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و "شگفت آور" بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى "چیزى نبرده" است؟! آخر مگر مى شود؟! چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ... در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده "در امان" است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم. این اعلامیه سلطان به گوش "سرکرده" دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را "معرفى" کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده؟! گفت: آرى... سلطان پرسید: "چرا آمدى دزدى" و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟ گفت: "چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ..." سلطان به قدرى "عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى" او شد که گفت: حیف است جاى "انسان نمک شناسى" مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در "دستگاه حکومت" من "کار مهمى" را بر عهده بگیرى، و حکم "خزانه دارى" را براى او صادر کرد. آرى... "او "یعقوب لیث صفاری" بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود "سلسله صفاریان" را تاسیس نمود." * یعقوب لیث صفاری "سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی"(پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. * گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور نیز دیده می شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
👆 😇آلزایمر با از دست دادن حافظه کوتاه مدت فراموش کردن آدرسها اسمها آغاز میشودکم کم تا آنجا پیش میرود که فرد حتی راه بازگشت به خانه فراموش میکند برای تقویت حافظه چه باید کرد (☝🏻) ‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبہ زیبای شهریورماهتون🌸🍃 پر از عشق ومحبت پر از موفقيت وسرافرازی پر از صلح وسازش پر از دوستی ومهربانی پر از دلخوشى و پر از خبرهای خوب آخرهفتہ تون بی نظیر دلتون گرم به عشق به خدا🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  ─┅🌺┅─ خدا که بخیل نیست! تو بخواه، حتماً میشه! اصلا تو، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین و بهترین چیزی که میشه خواست روبخواه...     ─┅🌺┅─
💎امام على عليه السلام: 👈احمق ترين مردم كسى است كه خود را عاقل ترین مردم مى داند أحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ أنّهُ أعْقَلُ النّاسِ غررالحكم حدیث 3089 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام على عليه السلام: 👈مشورت كردن، مايه راحتى تو و زحمت ديگرى است المُشاوَرَةُ راحَةٌ لكَ و تَعَبٌ لِغَيرِكِ 📚غررالحكم حدیث1857 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️آلوده کردن منابع آبی 🔷س 3313: با توجه به اهمیت کیفیت آب در ، بعضی اشخاص (حقیقی و حقوقی) و پسماند های خود را در (اعم از رودخانه، تالاب، دریاچه و ...) رها می کنند، که در بعضی از موارد برای بهره برداران و ساکنین اطراف منابع مذکور منجر به ضرر می شود. حکم شرعی این اقدام چیست؟ ✅ج: در صورتی که موجب و تعدی به حقوق آنان باشد حرام است، و باید از آن اجتناب شود دولت اسلامی نیز موظف است در جهت تأمین سلامت و امنیت مردم اقدامات قانونی لازم را به عمل آورد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ ﴿۱۷﴾ ✨پرهيزگاران در باغهايى و ✨در ناز و نعمتند (۱۷) ✨فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ ✨وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ﴿۱۸﴾ ✨به آنچه پروردگارشان به آنان داده ✨دلشادند و پروردگارشان آنها را از ✨عذاب دوزخ مصون داشته است (۱۸) ✨كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۱۹﴾ ✨به آنان گويند به پاداش آنچه به جاى ✨مى ‏آورديد بخوريد و بنوشيد گواراتان باد (۱۹) 📚سوره مبارکه الطور✍آیات ۱۷ تا ۱۹ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
.داستانی آموزنده وبسیار زیبا ازپاکدامنی یک زن عفت و پاکدامنی (داستانی بسیار زیبا و عبرت انگیز)زنی که از خدا ترسید وخداوند او را پادشاه گردانیدحکایت شده است که مردی با زنی که در نهایت جمال و زیبایی بود، ازدواج کرد، هر دو همدیگر را بسیار دوست می داشتند، آن دو ازدواج بسیار موفقی داشتند،، پس از مدت زمانی شوهر برای مسائل مادی قصد سفر می کند، ولی قبل از مسافرت می بایست همسرش را به شخص امینی بسپارد، چون ماندن زن به تنهایی در خانه صلاح نیست، و این زن نیز در آنجا بیگانه و غریب بود، و هیچ کس از بستگانش در آنجا نبودند،،، ناچارا شوهر کسی بهتر از برادرش را پیدا نمی کند، و نزد برادرش رفته و در مورد همسرش به او توصیه می کند،،، ولی مسکین نمی دانست که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: الحمو الموت، یعنی برادر شوهر مرگ است.چند روزی گذشت که آن برادر در طمع همسر برادرش افتاد و قصد مراوده با او نمود ولی آن زن از خدا ترسید، و تسلیم هوای برادر شوهرش نشد، برادر شوهرش نیز تهدید کرد اگر تسلیم او نشود أبرویش را خواهد ریخت، زن نیز با ایمان کامل رو به او کرد، و گفت: هر کاری می خواهی انجام بده، پروردگارم با من است.هنگامی که مرد از سفر باز گشت، برادرش به او گفت: همسرت قصد خیانت به تو را داشته، ولی من به او اجابت نکردم.آن مرد بدون سوال و پرس همسرش را طلاق داد، و او از خانه بیرون کرد. بدون اینکه سخن او را بشنود.بالاخره آن زن بی گناه، بدون هیچ پناهگاهی از خانه خارج شد، و در مسیر راه از خانۀ عابدی گذشت، به آنجا رفت و داستان را برای او تعریف کرد، آن عابد سخنان زن را تصدیق کرد، و به او پیشنهاد داد تا در خانۀ وی برای مراقبت از فرزند کوچکش، در مقابل حقوقی مشخص کار کند، آن زن نیز موافقت نمود.در روزی از روزها آن عابد از خانه خارج شد، و زن در خانه تنها ماند، در آن هنگام غلام عابد قصد سوء با آن زن نمود، ولی آن زن تسلیم او نشد و از پروردگارش ترسید، غلام تهدید کرد اگر او را اجابت نکند، کاری خواهد کرد که از این خانه رانده شود، ولی باز هم تسلیم وی نشد، آن غلام خبیث طفل عابد را کشت، و به عابد گفت: این زن بچه ی تو را کشته است، عابد نیز بسیار خشمگین شد، ولی خشم خود را کنترل کرد و از وی در گذشت،،، حقوقش که دو دینار بود به او داد، و او را از خانه بیرون کرد.زن پاکدامن از خانه عابد خارج شد و راهی شهر شد، در مسیر راه مشاهده نمود که چند مرد یک مرد دیگر را ضرب و شتم می کنند، سوال گرفت که چرا چنین می کنند؟ گفتند: این مرد بدهکار ماست یا باید قرضش را ادا کند یا باید بردۀ ما باشد، گفت: چقدر بدهکاری دارد؟ گفتند: دو دینار.دو دینار خود را به آنها داد و آن مرد را أزاد نمود، آن مرد نیز تعجب کرد و از او پرسید، تو کیستی و چرا این کار را انجام دادی؟ زن نیز داستان روزگارش را برای او تعریف کرد.آن مرد از زن در خواست کرد تا همراه او کار کند، و سود را بین خودشان مساوی تقسیم کنند، زن نیز پذیرفت، پس به او گفت: بهتره سوار کشتی شویم و این شهر بد را ترک کنیم.وقتی به کشتی رسیدند به زن گفت: تا سوار کشتی شود، و خودش نزد ملوان کشتی رفت، و گفت: کنیزکی زیبا برای فروش آوردم، ملوان نیز او را خرید، و پول را به مرد داد.کشتی حرکت نمود، و زن مسکین دنبال آن مرد می گشت، ولی متوجه شد ملوانان قصد معاشقه با او را دارند، و گفتند تو کنیز ما هستی و باید اجابت کنی، اربابت تو را به ما فروخته است، در این هنگام بود که خداوند طوفانی را فرستاد و آن کشتی با همه کارکنانش غرق شدند مگر آن زن پرهیزگار که بروی تخته چوبی به ساحل رسید.در آن هنگام پادشاه بر ساحل نشسته بود و ناگهان متوجه شد که طوفان شدیدی شروع به وزیدن می کند با وجودی که الان فصل وزش باد نبود، سپس بعد از دقایقی دید که زنی بر روی تخته چوبی که از بقایای یک کشتی است شناورکنان به ساحل رسید.به نگهبانش دستور داد تا آن زن را به قصر ببرند، طبیب را برای معالجه اش احضار کردند، و از او مراقبت شد تا اینکه به هوش آمد،،، پادشاه از وی در مورد حادثۀ رخ داده سوال نمود،،، و آن زن همۀ حکایت زندگی اش را برای او تعریف کرد، از خیانت برادر شوهرش، تا داستان عابد، و فروخته شدنش توسط مردی که به او احسان کرد،،، ولی در همه این موارد، او فقط صبر پیشه کرده است.پادشاه از داستان زندگی او بسیار شگفت زده شد، و با او ازدواج نمود، و در همه امورات حکومتی با وی مشورت می نمود، آن زن نزد پادشاه دارای مکانت و منزلت خاصی بود.روزگار سپری شد تا اینکه پادشاه مریض شد، و وفات نمود، بزرگان شهر دور هم جمع شدند، تا کسی را جایگزین او نمایند، همه به اتفاق رسیدند که کسی بهتر از زن پادشاه لایق پادشاهی نیست.بدینوسیله این زن پرهیزگار پادشاه آن شهر شد.آن زن دستور داد تا تخت پادشاهی را در مکان عمومی شهر برده، و دستور دهند همه مردان آن شهر یک به یک از جلوی او بگذرند.مراسم شروع شد در حالی که او بر تخت نشسته بود مردان یکی
📚 سلیمان عليه السلام گنجشگی را دید که به ماده ی خود می گفت؛ چرا خود را از من باز میداری؟ در صورتی که اگر خواهم بارگاه سلیمان به منقار بردارم و به دریا اندازم🕊 سلیمان عليه السلام از شنیدن سخن او لبخند زد. سپس آن دو را به نزد خود خواند و بدو گفت: آیا به راستی توانی چنان کنی؟ گفت: ای پیامبر خدا نه، اما گاه شود که مرد خود را در چشم زن خویش آراید. عاشق را سرزنش نشاید. سلیمان به گنجشک ماده گفت: او تو را دوست همی دارد، زِ چه رو خود را از او باز میداری؟ گفت: او عاشق من نیست. بل مدعی عشق است. چرا که با من، جز من را نیز دوست همی دارد. سخن گنجشک ماده بر دل سلیمان نشست. وی سخت بگریست و چهل روز از مردمان در پرده شد و خداوند را میخواند که دل وی را برای محبت خویش خالی کند و از آمیختن با محبت غیر خود باز دارد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
يك ماجراى واقعی و جالب سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز این حکایت را نقل می‌کنیم که به عینه دیدم. یک روز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی ره شدم، سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر بودند و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن، نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف" پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسئول شیفتمون گفت فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده! خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتم و وارد هواپیما شدم بعد از یک ساعت شروع کردیم به مسافرگیری مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت: دو نفر باید پیاده شن !!! پرسیدیم چرا؟ گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف ... حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش می‌شکست، کاری هم نمی‌شد کرد چون دستور داده بودن و می‌بایست انجام شه! وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد. خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن . اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن! از هواپیما که داشتن پیاده می‌شدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یک ساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف .... منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمی‌کرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور می‌زدیم نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل نشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و می‌بایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه! برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسئول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت اما با تعجب شنیدیم که مسئول هماهنگی می‌گفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخاست کردن پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره !!! رفتم پیش خلبان و گفتم: کاپتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه می‌دادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده می‌کردیم خلبان که مسئول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت: شما فکر می‌کنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم: شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید ؟! گفت: بله گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان اون هم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان پیرزن جلوی ما که رسید گفت: فکر کردید کار ما دست شماست؟! فکر کردید شما می‌تونید جواز سفر ما رو باطل کنید چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید! گفت: آخه شما بودید می‌رفتید؟ با چه رویی برمی‌گشتیم خونه! ✍حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمی‌تونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه پیش خودم گفتم یا امیرالمؤمنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل علیه السلام شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم رفت تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت: مگه شماها نمی‌خواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟! عرض کردیم آقا نشد ! نبردنمون! فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا !!! می‌گفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیائیم "تا یار که را خواهد و میلش به که باشد" @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅اگر 10 روز شش دانه انجیر خشک را از وسط نصف کنید و در آب ولرم تا صبح بخیسانید و صبح ناشتا بخورید : یبوست،ورم طحال و پروستات را درمان میکند. انجیر ، یكی از بهترین میوه ها برای تمیز كردن روده بزرگ و رفع یبوست است افرادی که می‌خواهند چاق شوند، حتما صبح ناشتا انجیر مصرف کنند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ﻣﺮﺍﻗﺐ باشيم ... ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ ! ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا داد ﻧﺰﻥ ! ﺍﻭﻝ شخصيت خودت را ﺗﺮﻭﺭ ميكنی ؛ ﺑﻌﺪ آبروی آن‌ها را ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دلها را ﺯﻭﺩﺗﺮ از فرياد ﺯﺑﺎن‌ها ﻣﯽﺷﻨﻮد! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ثواب عظیم آیت الکرسی برای اموات بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸 🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸 🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ 🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ 🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸 🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ 🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸 عصرپنجشنبه همه اموات چشم انتظارفاتحه وخیرات به نیت شادی روح همه ی اموات آیه الکرسی بخوانیم ✍@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ صلی الله علیک یا اباعبدالله هـــر‌ جـا‌ ســواݪ ‌شــد دِلت در کـجــآ خــوش است؟! بـی اخـتــیار بــر دهـانم نامِ نـشـــسـت الهم الرزقنا حرم ♥️حسين جان... کاش می شد که شبی درحرمت سر میشد شب جمعه اگرم بودچه بهتر میشد و همان شب,دل ما درحرم کرببلا فرش راه قدم حضرت مادرمیشد... یاحضرت مادر..♥️ ‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جـٰامـٰانـدِھ...💔 ✦قصِہ‌این‌اَسـت‌کِہ‌مَـن‌لایِـق‌آقـٰانَشُـدم ••اَزهَمین‌است‌کِہ‌این‌مَن‌زِشُماجاماندَم...! ❍روزشــمارتــااربـعیـن☜︎︎︎✰2✰❍ 📲@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بر گل لب تشنه و پرپر سلام بر تن صد پاره و بی سر سلام رو به سوی کربلا،سمٺِ دم به دم بر زاده ی حیدر سلام ▪اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ▪ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ▪وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ▪وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
الهی 🌸🍃 بین ما و گناه💥 📎سیم خار دار بڪش و این فاصله را مین💣 گذاری ڪن بارالها❣ مارا از ترڪش▪️ خمپاره های گناه حفظ ڪن👌 الهی آمین شبتون خدایی🌙✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh