eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 🌸 حضرت عیسی (علیه‌السلام) مرده زنده می‌کردند ؛ روزی ، بالای سر قبر کسی آمده بودند، اشاره کرده بودند و آن شخص زنده شده بود؛ از آن شخص پرسیدند چند سال است که تو مردی؟ 🔹 گفت چهارصد سال است که از مرگ من می‌گذرد ولی هنوز تلخی مرگ در کام من هست. 🔹 هر کس دوست دارد سکرات مرگ برایش سهل باشد، باید خدمتگزار پدر و مادر خویش باشد و نسبت به خویشاوندانش صله رحم کند. 🌷آیت ‌الله جاودان 🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کم بودن شیر مادران چند علت دارد 🔸 یکی اینکه حرارت بالایی در بدن مادران وجود دارد که بهتر است سوپ جو با اسفناج میل کنند 🔸همچنین گاهی سردی در بدن ایجاد شده یا مجاری شیردهی دچار گرفتگی می‌شود که در این موارد استفاده از هویج یا بادکش توصیه می‌شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🔻نجس فقط آن چیزی نیست که به دهان وارد میشود. بلکه چیزیست که از دهان بیرون هم می آید: مثل دروغ، غیبت، تهمت و..... مواظب خروجی دهانمان باشیم❗️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹همه ی موجودات میگن ولی تفاوتشون در اینه که با چه ارتعاشی میگن 🔹یکی با ارتعاش ناامیدی میگه 🔹یکی با ارتعاش طمع میگه 🔹یکی با ارتعاش امید و یقین میگه 🔹یکی با ارتعاش خشم میگه 🔹یکی با عشق میگه 🔹مهم گفتن نیست مهم اینه که با چه ارتعاشی صداش می کنیم چون جوابی که دریافت می کنیم مطابق با همون ارتعاشیه که فرستادیم. 🌹خدا را باید با عشق و امید و یقین صدا بزنیم 💫✨ 💫✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽✨الهی به امیدتو 🌸 نبی مکرم اسلام (ص) می‌فرمایند: عمل نیک پنهانی بهتر از عمل نیک آشکارا است، اما اگر کسی عمل نیک خود را برای سرمشق دیگران آشکار کند بهترین عمل را نموده است. 📗نهج الفصاحه 💐روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌺السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🌺السلام علیک یااباعبدالله الحسین (علیه السلام) 🌺السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) 💐السلام علیکم یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 برای شماعزیزان سلامتی،خوشبختی، وعمر بابرکت و عاقبت بخیری خواستارم به حرمت: 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏞 ☝️ 🏞 💜گاهی باید فقط چشـماتو ببـندی 🦋 💙و صدای کلیپـو زیاد کنی 🦋 💚و فقط لذت ببری 🦋 💛چقدر خوبه 🦋 🧡که‌با شنیدن قرآن 🦋 ❤️آرامش‌حقیقی پیدا کنیم 🦋 ♥️یه مؤمن با کلام خدا آرام میشه 🦋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 دی ماه 1401 🌞اذان صبح: 05:43 ☀️طلوع آفتاب: 07:13 🌝اذان ظهر: 12:06 🌑غروب آفتاب: 16:59 🌖اذان مغرب: 17:19 🌓نیمه شب شرعی: 23:20 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸 ✅با آسان گرفتن بر خلق الله از خداوند کریم برکت بجوئید. 🔸 چقدر خوب است از این دو کلمه امیرالمومنین، استمداد بجوئیم. بر زیردستان، بر مشتریان، بر اهل و عیال خودمان، آسان بگیریم؛ اگر با کسی مشکلی داریم حقی از ما ضایع کرده؛ گذشت کنیم؛ بعد به خداوند متعال عرضه بداریم: خدایا من بر بنده و عیال تو آسان گرفتیم؛ تو هم بر ما آسان بگیر و بر رزق و روزی مان برکت بده! باور کنیم صد درصد جواب می دهد. 🔸 شاهد مثال روایت شده روزی ، امام علی علیه السلام در بازار از کنار دکان قصابی رد می‌شد که شنید زنی در حال خرید گوشت، به قصاب می‌گوید: بیشترش کن. 🌸 امام به قصاب فرمود: « گوشت بیشتری به او بده که این کار، مایه افزایش برکت است.» 🔸 براستی اگر امروزه به این فرمان گره گشا عمل می شد و مردمان بر هم سخت نمی گرفتند چقدر زندگی ها شیرین تر و پربرکت تر می بود و رسیدن به انسانی و سهل الوصول بود. 📚بحارالانوار، ج 41، ص 104، حدیث 5 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅منیزیم با بهبود گردش خون و خون‌رسانی به مغز از آلزایمر پیشگیری می‌کند در کمبود شدید آن گیجی، هذیان، تشنج و حتی کما اتفاق می‌افتد منابع آن: کنجد، تخم کدو، اسفناج، انبه، کاکائو ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در این صبح زیبا زمستان ❄️زندگی از سر شوق 🌹خندیدن از ته دل ❄️آرامشی ماندگار 🌹سلامتی پایدار ❄️رزقی سرشار 🌹و زیباترین و بهترینها ❄️را از صمیم قلب براتون 🌹از خدای مهربان خواستارم ❄️چهارشنبه تون 🌹پر از خوشی و خوشبختی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریشه انسانها ، فهم آنهاست، یک سنگ به اندازه ای بالا می رود ، که نیرویی پشت آن باشد با تمام شدنِ نیرو ، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است! ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن ؛ که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکافد و سربلند می کند هر فردی به اندازه این گیاه کوچک، ریشه داشته باشد، از زیر خاک و سنگ، از زیر عادت و غریزه! و از زیر حرف ها و هوس ها ، سر بیرون می‌آورد و با قلبی از عشق، افتخار می‌آفریند ریشه ما ، همان فهم ما است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانهایےفرامی‌رسد که تصورمیکنی همه چیزبه پایان رسیده است. اماخیلےغیرمنتظره... خدامعجزه اش رانشانت میدهد!!!! این لحظه ناب، نصیب تک تک شمانازنینان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان فوق العاده است! زیباترین وصیتی که تاکنون یک نفر از خود به جای گذاشته است! گاهی یک کلیپ ۵ دقیقه ای تاثیرش از عمر ۵۰ ساله هم بیشتر است! این کلیپ چیزهای به شما می آموزد که تا آخرین لحظه زندگی از یادتان نمی رود! اغراق نیست اگر بگویم تا قبل از مرگ هر روز ببینید و به کار ببرید! دوستان تون رو از این کلیپ زیبا بی بهره نگذارید!🌹👌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه... حتماببینید عااااااالیه👌 🌷الا بذکر الله تطمئن القلوب🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
  📚حکمت۲۷نهج البلاغه 💠علی علیه السلام🔰🔰  🔹امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِك‏ 💠با درد خود بساز، چندان که باتو سازگار است. 🔹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ ☝️ 💠 💠 🌺بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم🌺 ✍ چندحکم شرعی درباره‌ی دادن 🌸 روایت است تا زمانی ­که ارحام محتاج وجود دارد، (فامیل­‌های نسبی)، صدقه به دیگران روا نیست. 🔸 بعد از تحویل صدقه به فقیر یا وکیل فقیر، برگشتن و انصراف از آن شرعاً ممکن نیست. 🔸 واسطه شدن برای رساندن صدقه به دیگری مانند صدقه دادن در ثواب است. 🔸 آنچه به فقیر صدقه داده‌­ایم کراهت شدید دارد که با یکی از عقود (مثل بیع، مصالحه) به ملک خود درآوردیم؛ یعنی همان را مثلاً از فقیر بخریم. 🔸 ردّ سائل (رد کردن درخواست فقیر) مکروه است؛ اگرچه گمان داشته باشیم بی­‌نیاز است. لذا مقداری اگر چه اندک، به او بدهیم. 🔸 درخواست صدقه و کمک بدون احتیاج، کراهت زیادی دارد. بلکه در صورت احتیاج نیز مکروه است. 📚️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ ✨قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ 💐وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ ✨مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ 💐إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾ ✨بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى هر آن كس 💐را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى ✨فرمانروايى را باز ستانى و هر كه را خواهى 💐عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى ✨همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى (۲۶) 📚 سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۲۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رمان قسمت 37 باز هم قیافه اش پنجر  شد. یک هفته ای می شد روال زندگیش را دوست داشت.....از راهرو که می گذشت و بوی  غذا می آمد خستگی اش در میرفت .فاخته خندان را می دید برایش اجبار در کنار او معنی نمی داد.هنوز هم با دلش یکرنگ نشده بود اما میدانست فاخته را می خواهد اما خواستن در برابر داشتن رابطه ای عادی با او فرق داشت ....نمی دانست چرا  نمی تواند..... لب و لوچه آویزان فاخته را که دید دلش نیامد ناراحتش کند.سرش را به گوش فاخته نزدیک کرد -یه کم استراحت کنیم بدجنس .... بعد بریم...  روسریتم درست کن زیر زیرکی خندید و سرش را تکان داد. موقعیت بیرون رفتن پیش نیامد  برای دیدن آنها پسر عمه و بقیه هم آمده بودند.نیما هم خدا خواسته پا پی  بیرون رفتن نشد.شب موقع خواب اختصاصی برایشان جا انداختند. همه زنانه مردانه کردند الا این دو نیما نمی دانست چرا همه فکر می کنند انها حتما باید کنار هم بخوابند.در رختخواب دراز کشیده بود که فاخته اخمو و  قهر هم آمد. دراز کشید و پشتش را به او کرد.دیگر از اخمهایش خسته شده بود.خیلی تابلو بی محلی میکرد نازنین هم فهمید حتی.حتما بقیه هم فهمیده بودند -خجالت نکش ...یه کم دیگه اون روی خودتم نشون می دادی  به بقیه در همان حال جواب  داد -چی کار کردم مگه -برو بابا ..اونوقت می گم بچه ای می گی نه.    ...واسه یه بیرون نرفتن آبرو برام نزاشتی بغضش گرفت -دوست داشتم برم بیرون براق شد به فاخته -خب نشد...میگی چی کار کنم... خود کشی می کردم...بین این همه آدم کجا می رفتم -اوف ..باشه ببخشید.....من یه ذره ندید بدیدم....شماها براتون عادیه دوباره جدی تر گفت -من از این لوس بازیا خوشم نمی یادا ....فردا هم بلند شم اینجوری باشی ....میزنه به سرم بر می گردم. ...حواس خودتو جمع کن گفت و پشتش را کرد و در چشم به هم زدنی خوابش برد. جلوی در آرایشگاه منتظر فاخته و نازنین بود.تهدیدش دیشب کار ساز افتاده بود .صبح اخلاقش خوب بود.خدا خدا می کرد خودش را در خمره رنگرزی نیانداخته باشد.بالاخره آمدند. سوار شدند و راه افتاد به سمت خانه تا بروند لباس بپوشند برای عروسی.به اتاق رفته بود تا آماده شود.دل توی دلش نبود تا فاخته راببیند.آخر سر وارد اتاق شد.با خنده به سمتش برگشت -چطوره چطور بود؟ .عالی بود .خیلی ساده و دخترا نه آرایش داشت.موهایش را باز گذاشته بود و پایینش را پیچیده بود.با آن پیراهن، فرشته کوچک خوشبختی اش کنار چشمانش می درخشید -خیلی بهت می یاد با ذوق پا تند کرد تا کفشهایش را بر دارد و بپوشد .اما ناگهان پهلویش را گرفت و با درد روی زمین نشست سریع به سمتش رفت -چی  شد فاخته یهو پهلویش را فشار داد -یهو درد عجیبی تو بدنم پیچید کنارش نشست،دستپاچه صورتش را نگاه کرد.اشک در چشمانش جمع شده بود -رنگتم یهو پرید. ...بریم دکتر همانجا که روی زانوهایش نشسته بود راحتر نشست و به چشمان نیما نگاه کرد -نه بابا .. .خوبم ....یه لحظه گرفت و ول کرد خوب نبود درد داشت -خوب نیستی ....  پهلویش را ماساژ داد -خوبم...طوری نیست از زیر بغلش گرفت و بلندش کرد -بیا اینجا یه ذره دراز بکش -من خوبم.....عروسی دیر میشه ....زشت میشه دیر بریم حرصش در آمد، او نگران حال فاخته بود؛ فاخته دلش هوای عروسی داشت -تو مهم تری یا عروسی....هر موقع دردت خوب شد میریم پشت چشمی نازک کرد -حالا چرا داد میزنی. ...خوشت می یاد هی دعوا کنی کنارش نشست -خب برای اینکه حرف خودتو می زنی دیگر چیزی نگفت همانجا روی زمین دراز کشید.خواست سرش را روی زمین بگذارد دستی زیر سرش آمد.چشم در چشمان نیما دوخت.او حقیقتا نگرانش بود.چشمانش لحظه ای از او برداشته نمی شد.آرام سرش را روی پایش گذاشت.چقدر خوب بود... همیشه اینگونه باش،خاموش اما عاشق....به محبتش زیادی احتیاج داشت. نیما هم سرش را به دیوار تکیه داد ادامه دارد... ❤@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
رمان قسمت 38 -نیما...  -هوم -تا حالا عاشق بودی در دلش خندید.خر بودم اما عاشق نه.... ولی حالا.. حالا که دستانش در خرمن موهای فاخته می پیچید.. حالا که عطر حضورش سرمستش می کرد.اشتباهات گذشته وصله ناجوری برایش بود.به او نگفت قبلا زنی را صیغه کرده...حالا می فهمید اصلا مهتاب مه غلیظی بود در زندگیش که فقط روزگارش را تار کرد و  دیگر اثری از او نیست -نه نبودم ....ولی یه مرگم شده تازگیا....قلبم زیادی تند تند میزنه. ...داری با من چی  کار می کنی... هنوز حرفش تمام نشده بود در اتاق باز شد.مادر جان داخل آمد -همه منتظر شما هستن .اینجا نشستین تا فاخته آمد جواب دهد نیما پیش دستی کرد -فاخته یهو حالش بد شد گفتم دراز بکشه حالش جا بیاد. فاخته بلند شد و نشست -خوبم الان بریم دیگه حاج خانم نگران نگاهش کرد -راست میگی مادر. ...رودر  بایستی نکنی لبخند زد اما رنگش پریده  بود -نه واقعا خوبم...دروغ نمی گم نیما هم بلند شد.فاخته مانتو اش را تن کرد و شالی را آزاد روی سرش انداخت.حاج خانم بیرون رفت -منم حاضرم نیما جلو آمد عمیق نگاهش را به چشمان  فاخته داد.این دختر حالش را منقلب می  کرد. او را همانطور دوست داشت.. ساده و زیبا....ساکت و دلربا. ....غمگین و شاد ترکیب زیبایی بود فاخته.شالش  را کمی جلوتر کشید و یک طرفش را روی شانه اش انداخت -دوست ندارم برقصی...حواست به فیلمبردار و اینجور چیزا هم باشه...هوا هم سرده لباست نازکه. ..یه لباس گرمتر هم بردار باز هم چلچراغ دلش را روشن کرد.اینا همه دوستت دارم معنی نمی داد؟ ؟؟.. نیما عوض شده بود ...نه اینکه فقط حرف زدنش با او خوب شده باشد ....چیزهایی می گفت که در قلبش مهمانی باشکوهی بر پا می کرد. هر چه زبان چرخاند بگوید دوستت دارم جسارت نکرد .برق نگاه نیما تمام توانش را در حرف زدن ربود....اما در دلش فریاد کرد"من دوستت  دارم نیما،عاشقتم"همینطور محو نگاهش بود که پیشانیش از بوسه نیما گلباران شد جشن عروسی فقط در رویای نیما و عاشقانه های بیشتر گذشت .در آسمانها سیر می کرد و در خیالات خود با او یک شب قشنگ داشت.کاش در همان شب می ماند و هیچوقت پیش نمی رفت.کاش در همان شب با زمزمه عشق نیما چشم می  بست. فردای عروسی را به اصرار یک روز دیگر ماندند.شب در کنار هم با آرامش خوابیدند.شاید هیچ اتفاق در ظاهر بینشان نبود اما از درون در دل هر کدامشان بارانی از احساسات جریان داشت.با هم حرف می زدند اما گوهر احساساتشان بیرون میریخت. یک روز باقیمانده فقط با نیما در شهر گشتند و فاخته با شوقی عجیب همه جا  را می گشت بدون اینکه احساس خستگی کند.برگشتند و حاج آقا و حاج خانم را گذاشتند و به خانه خودشان رفتند.ساکها را همان دم در گذاشتند.نیما خسته از رانندگی روی مبل حال ولو شد.فاخته هم کش و و قوسی به بدنش داد و با چشمانی متعجب به نیما نگاه می کرد که همانجا روی مبل از خستگی بیهوش شده بود مانده بود چه کار کند.به اتاقش رفت و پتویی آورد تا روی نیما بکشد. پتو را رویش کشید و خواست برود که مچ دستانش اسیر دستان مردانه اش شد -منو خوابوندی  داشتی کجا میرفتی خانوم کوچولو شرمزده زیر چشمی نگاهی به نیما انداخت که با چشمان خمار خوابش به رویش لبخند میزد.صدایش دو رگه بود و خستگی از رویش می بارید. -فکر کردم خوابی -خواب که هستم ولی خب همیشه بیدارم کن تا سر جام بخوابم -باشه بیدارت می کنم از این به بعد دکمه پیرهنش را باز کرد و پیراهنش را در آورد و روی مبل انداخت.دوباره دستان ظریفش را در دست گرفت و با خود به اتاقش برد.قلب فاخته هر آن نزدیک بود از قفسه سینه در آید.درست است قبلا هم کنارش خوابیده بود اما امشب ...  این اتاق ....حال و هوایش فرق داشت....عرق  از تیره پشتش می چکید.در که پشت سرش بسته شد همانجا ایستاد.درست روبرویش نیما بود که آنچنان زیبا به او زل زده بود.دستانش را دو طرف صورت فاخته گذاشته بود.گوشه لبهایش از حرارت لبهای نیما سوخت.دستهای گرمش که روی شانه های ظریفش نشست از خجالت سرش را پایین  انداخت. آه..نیما آتش مهر را بر جانش می افکند.چانه اش که با دستان نیما بالا گرفته شد در چشمان سیاهش زل زد -جات....جات از این به بعد اینجاست ....لطفا..... می دونم بین ما باید خیلی چیزهای دیگه جریان داشته باشه اما دیگه اگه پیشم  نباشی خوابم نمیبره.چشمان افسونگرش با هاله ای از اشک شفاف شد .امشب در کنار او آرام بخش ترین و روح نوازترین شب عمرش می شد.مثل شبهای دیگر خیلی عادی در کنارش دراز کشید .نیما آنقدر خسته بود که تا چشمانش را بست خوابش برد.اما خواب به چشمان فاخته نمی آمد. ادامه دارد... ❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴امام رضا(ع) و عاقبتِ شنیدنِ صدای جن! در«شیعه نیوز»، در کتاب گرانسنگ الکافی اثر شیخ کلینی آمده است: محمدبن ‌جحرش می‌گوید حکیمه دختر امام موسی کاظم(علیه السلام) به من گفت دیدم امام رضا (علیه السلام) بر درِ انبار هیزم ایستاده، آهسته با کسی سخن می‌گوید و من هیچ‌کس را نمی‌بینم. گفتم: «آقای من، با که آهسته سخن می‌گویید؟» فرمود: «ابن‌عامر زهرایی (از جنّیان) است. آمده از من سؤال کند و دردش را به من بگوید.» گفتم: «آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم.» فرمود: «اگر صدایش را بشنوی، یک‌سال تب می‌کنی.» گفتم: «آقای من! دوست دارم بشنوم.» فرمود: «بشنو.» در این حال، من صدایی شبیه سوت شنیدم، تب به سراغم آمد و یک‌سال تب کردم. ‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد ✍️پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد. بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد. از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد. 📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان بر او ظاهر ميشود و ميگويد: تا به حال اين همه ياربّ گفته‌اي فايده داشته است؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم از درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين ياربّ گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "ياربّ" بگوييم! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔اگر از خوردن روغن دنبه می ترسید، حتما حتما این کلیپ را ببینید! 🔮خواص و فواید روغن دنبه که انسان از این همه خاصیتش، حیرت زده می شود! ♡♡♡♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh