#ازدواج_مجدد
مردی ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعی ميزنه. شرايط زندگی روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبی و خوشي زندگی ميكنند. مرد ميميره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن. زن هم خيلي عادی و بيخيال بهشون نگاه ميكنه. بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم ميخوام موضوع مهمی رو باهات درميون بگذارم فقط ازت خواهش ميكنم منطقی باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن. زن ميپرسه ميخوای درمورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كنی؟ همه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستی؟ ميگه از همون ابتدا فهميدم ولی به روی خودم نياوردم چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم ..... شبهامون رو تقسيم ميكرد خرجی خونه رو تقسيم ميكرد تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكی من هم خودم رو به بی اطلاعی زدم و درنتيجه هرشب كنارم بود از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجی خونه بيشتر شد و مرتب برام هديه ميخريد هميشه دنبال راضی كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره اصلاً بهترين سالهای همونهايی بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم و شوهرم مثل مرگ ازم ميترسيد. از اين بهتر چي بخوام؟
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان