eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 مردی از دوستان امام صادق(ع) در طلب یافتن "اسم اعظم" بود و هر روز به خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شد و از امام معصوم می‌خواست تا حرفی از حروف "اسم اعظم" را به او تعلیم دهد، ولی امام صادق(ع) او را از این امر برحذر می‌داشت و می‌فرمود: هنوز قابلیت و ظرفیت لازم را پیدا نکرده‌ای! ولی آن مرد دست بردار نبود و هر روز خواسته خود را تکرار می‌کرد! روزی امام صادق به او فرمودند: امروز مقارنِ ظهر، به خارج از شهر می‌روی و در کنار پلی که آنجا هست می‌نشینی، صحنه‌ای را در آنجا خواهی دید که باید بیایی و برای من بازگو کنی. آن مرد دستور امام را اطاعت کرد و به محل موعود رفت. چیزی از توقف او نگذشته بود که مشاهده کرد پیرمرد قدخمیده‌ای با پشته‌ی نسبتا ً بزرگی از خار‌و‌خاشاک آهسته آهسته به آن پل نزدیک شد و با زحمت بسیار، دو سوم از درازی پل را طی کرد. در همان اثنا، مرد جوانی تازیانه به‌دست و سوار بر اسب از طرف مقابل قصد عبور از پل را داشت و آن پل به خاطر عرض کوتاه پل نمی‌توانست در آنِ ِواحد دو رهگذر پیاده و سواره را از خود عبور بدهد. جوان سوار به آن مرد کهنسال نهیب می‌زد که راه آمده را برگردد تا او از پل عبور کند! و پیرمرد به او می‌گفت: من دوسوم پل را پشت سر گذاشته‌ام و با این بار سنگین و ضعف جسمانی انصاف نیست که از من چنین توقعی داشته باشی، بلکه انصاف حکم می‌کند که تو به خاطر جوانی و سوار بر اسب بودنت، فاصله کوتاهی را که آمده‌ای بازگردی و راه را بر من سد نکنی. جوان مغرور با شنیدن سخن پیرمرد، او را به ضرب تازیانه می‌گیرد و با نواختن ضربات پی در پی او را به عقب‌نشینی از پل وا می‌دارد! پیرمرد پس از رفتن سوار، دوباره با کوله‌بار سنگینی که بر دوش داشته راه رفته را مجددا طی می‌کند و پس از عبور از پل به طرف خیمه‌ای که در آن حوالی بود رهسپار می‌شود. آن مرد که ستم آشکار جوان سوار را بر آن مرد سالخورده می‌بیند به محضر امام شرفیاب می‌شود و ماجرا را با ناراحتی برای حضرت تعریف می‌کند. امام از او می‌پرسند: اگر تو حرفی از حروف "اسم اعظم" را می‌دانستی با آن جوان سرکش و مغرور چه می‌کردی؟ عرض می‌کند: به سختی ادبش می‌کردم به گونه‌ای که تا پایان عمر آن را فراموش نکند! امام فرمود: آن مرد سالخورده‌ی خارکنی را که دیدی، از اصحاب سرّی ما بود و از "اسم اعظم" هم نصیب داشت ولی از آن برای مقابله با آن جوان استفاده نکرد و قابلیت خود را برای چندمین بار به اثبات رسانید! آن مرد وقتی که از حقیقت امر آگاهی یافت، به خواسته نابجای خود از امام پی برد و از آن پس درصدد تزکیه نفس برآمد و دیگر در مورد "اسم اعظم" با امام سخنی نگفت و دریافت که اگر قابلیت شنیدن اسرار را داشته باشد، از او مضایقه نخواهند کرد. ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝