eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود. پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت. گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید. گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود. پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت. گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید. گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود. پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت. گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید. گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود. پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت. گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید. گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان