هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
✍#حکایت_گرگ_و_لک_لک
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود.
پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت.
گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید.
گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای
حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍#حکایت_گرگ_و_لک_لک
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود.
پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت.
گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید.
گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای
حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
✍#حکایت_گرگ_و_لک_لک
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود.
پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت.
گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید.
گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای
حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍#حکایت_گرگ_و_لک_لک
گرگی پاره استخوانی در گلویش گیر کرده بود.
پاره استخوان امانش را بریده بود و گرگ نای نفس کشیدن نداشت.
گرگ درمانده به هر در می زد و بدنبال کسی می گشت که استخوان را از گلویش بیرون کشد تا اینکه به لک لک رسید.
گرگ از لک لک خواست تا او را نجات دهد و در مقابل پاداشی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ فرو نمود و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست و پاداش تو همین است که زنده ای
حکایت ما آدمهاست وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان