هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️👈🏻🔴 بستن زانوي شتر 🔴👉🏻
قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخني بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مي گفتند آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و مي خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد.
فريادها از اطراف بلند شد: (اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم).
در جواب آنها فرمود: (هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد)
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
❣ #I_love_Muhammad ❣
❣ محَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ❣
#من_محمد_را_دوست_دارم
ارسال↪
#داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️👈🏻🔴 بستن زانوي شتر 🔴👉🏻➡️
قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخني بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مي گفتند آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و مي خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد.
فريادها از اطراف بلند شد: (اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم).
در جواب آنها فرمود: (هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد)
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
ارسالی↪
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#احسن_القصص #داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️🔴 #مسيحي_و_زره_علي_ع)🔴➡️
در زمان خلافت علي عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزديك مرد مسيحي پيدا شد. علي او را به محضر قاضي برد و اقامه دعوي كرد كه: (اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام)
قاضي به مسيحي گفت: خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟
او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمي كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضي رو كرد به علي و گفت: تو مدعي هستي و اين شخص منكر است، علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاي خود بياوري.
علي خنديد و فرمود: (قاضي راست مي گويد، اكنون مي بايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم)
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي دانست كه زره مال كي است، پس از آنكه چند گامي پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از علي است. طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم علي در جنگ نهروان مي جنگند.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
@tafakornab
@shamimrezvan
#داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️👈🏻🔴 بستن زانوي شتر 🔴👉🏻➡️
قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخني بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مي گفتند آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و مي خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد.
فريادها از اطراف بلند شد: (اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم).
در جواب آنها فرمود: (هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد)
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
ارسالی↪
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️🔴 #مسيحي_و_زره_علي_ع)🔴➡️
در زمان خلافت علي عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزديك مرد مسيحي پيدا شد. علي او را به محضر قاضي برد و اقامه دعوي كرد كه: (اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام)
قاضي به مسيحي گفت: خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟
او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمي كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضي رو كرد به علي و گفت: تو مدعي هستي و اين شخص منكر است، علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاي خود بياوري.
علي خنديد و فرمود: (قاضي راست مي گويد، اكنون مي بايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم)
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي دانست كه زره مال كي است، پس از آنكه چند گامي پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از علي است. طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم علي در جنگ نهروان مي جنگند.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️👈🏻🔴 بستن زانوي شتر 🔴👉🏻➡️
قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخني بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مي گفتند آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و مي خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد.
فريادها از اطراف بلند شد: (اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم).
در جواب آنها فرمود: (هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد)
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
ارسالی↪
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️🔴 #مسيحي_و_زره_علي_ع)🔴➡️
در زمان خلافت علي عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزديك مرد مسيحي پيدا شد. علي او را به محضر قاضي برد و اقامه دعوي كرد كه: (اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام)
قاضي به مسيحي گفت: خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟
او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمي كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضي رو كرد به علي و گفت: تو مدعي هستي و اين شخص منكر است، علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاي خود بياوري.
علي خنديد و فرمود: (قاضي راست مي گويد، اكنون مي بايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم)
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي دانست كه زره مال كي است، پس از آنكه چند گامي پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از علي است. طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم علي در جنگ نهروان مي جنگند.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستان_راستان
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
⬅️🔴 #مسيحي_و_زره_علي_ع)🔴➡️
در زمان خلافت علي عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزديك مرد مسيحي پيدا شد. علي او را به محضر قاضي برد و اقامه دعوي كرد كه: (اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام)
قاضي به مسيحي گفت: خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟
او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمي كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضي رو كرد به علي و گفت: تو مدعي هستي و اين شخص منكر است، علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاي خود بياوري.
علي خنديد و فرمود: (قاضي راست مي گويد، اكنون مي بايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم)
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي دانست كه زره مال كي است، پس از آنكه چند گامي پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از علي است. طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم علي در جنگ نهروان مي جنگند.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_راستان
در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد.
او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود.
روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی…
خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود…
خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
ابوعلي سينا ، هنوز به سن بيست سال نرسيده بود ، که علوم زمان خود
را فرا گرفت ، و در علوم الهي و طبيعي و رياضي و ديني زمان خود سر آمد
عصر شد . روزي به مجلس درس ابوعلي بن مسکويه ، دانشمند معروف آن زمان
، حاضر شد . با کمال غرور گردويي را به جلو ابن مسکويه افکند و گفت : "
مساحت سطح اين را تعيين کن " .
ابن مسکويه جزوههايي از يک کتاب ، که در علم اخلاق و تربيت نوشته بود
( کتاب طهارش الاعراق ) ، به جلو ابن سينا گذاشت و گفت : " تو نخست
اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعيين کنم ، تو به اصلاح
اخلاق خود محتاجتري از من به تعيين مساحت سطح اين گردو " .
بوعلي از اين گفتار شرمسار شد ، و اين جمله راهنماي اخلاقي او در همه
عمر قرار گرفت .
#تاريخ_علوم_عقلي_دراسلام
#داستان_راستان
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#داستان_راستان
روزی زنی به دیدار شیخی رفت و به او گفت: دعایی بنویس که همسرم مرا دوست داشته باشد، پولش هر چه باشد می دهم!
شیخ گفت: من دعا نویس نیستم! زن اصرار کرد! شیخ که از اصرار زن به ستوه آمده بود گفت: من در صورتی می توانم دعایی که می خواهی بنویسم که چند مو از یال شیری برای من بیاوری!
زن رفت، مدتها گذشت تا این که بعد از چند ماه، آن زن دوباره به نزد آن شیخ بازگشت و با خوشحالی گفت: موهایی را که برای دعا نوشتن نیاز داشتی آوردم! الوعده وفا این موها را بگیر و دعایی را که خواستم بنویس!
شیخ با تعجب پرسید، اینها را از کجا آوردی؟!
زن گفت: در نزدیکی ما جنگلی است، به آنجا رفتم، از مردم سراغ شیر را گرفتم و بالاخره او را پیدا کردم! هر روز مقداری آشغال گوشت با خود می بردم و آنرا آنجا پرتاب کرده و فرار می کردم! تا این که کم کم شیر با من انس گرفت، روزی که توانستم یال او را نوازش کنم، دسته ای از آنها را چیدم و برای شما آوردم!
شیخ که با تعجب به حکایت آن زن گوش می داد، ناگهان با عصبانیت فریاد زد خاااااانم آن چیزی که با صبر و حوصله و محبت رامش کردی یک حیوان درنده است! همسر شما انسان است، عقل و شعور دارد خب به او هم محبت کنی جذب تو می شود! دعای محبت شوهرت دست خودت است، من چه دعایی می توانم برای تو بنویسم؟!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
ابوعلی سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد.
روزی به مجلس درس ابن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با کمال غرور، گردویی را به جلو ابن مسکویه افکند و گفت: «مساحت سطح این را تعیین کن!»
ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود (کتاب طهارة الاعراق) به جلو ابن سینا گذاشت و گفت:
«تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاج تری از من به تعیین مساحت سطح این گردو».
بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت.
#داستان_راستان
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝