eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
! یکسال بعد سامرا :( امام هادی علیه السلام توسط معتز عباسی شهید شدند و امام حسن عسکری علیه السلام را معتز عباسی در سخت ترین شرایط قرار داده است و هیچ کس نمی تواند به صورت علنی به دیدار ایشان برود .) خورشید روز دوشنبه 27 رجب سال 255 طلوع می کند، امروز سالروز بعثت پیامبر است . از خیابان صدای سرو صدای زیادی به گوش می رسد ولی این سرو صدا برای شادی نیست . همه سپاهیان بیرون ریخته اند آنها شرورش کرده اند . آنها همان نیرو های نظامی این حکومت هستند و خودشان باید با شورشیان مقابله کنند ،چه شده است که خودشان هم شورش کرده اند . آنها به سوی قصر معتز می روند ،شمشیر در دست هایشان می رقصد و فریاد میزنند (یا پول یا مرگ ) منظور آنها چیست ؟ بشر در گوشه ایی ایستاده مردی جلو می رود و از او می پرسد چه اتفاقی افتاده علت این شورش چیست؟ بشر می گوید :(چوب خدا صدا ندارد ،خداوند می خواهد معتز را به سزای اعمالش بزساند. او که افراد زیادی زا مظلومانه به قتل رسانیده و امام هادی علیه السلام را نیز شهید کرده است امروز روز سختی برایش خواهد بود . ماجرا از این قرار است که که مدتی است که وزیر معتز با مادر معتز همدست شده و پول های حکومت را برای خود برداشته اند . آنها خزانه دولت را خالی کرده اند. مادر خلیفه که به جواهرات بسیار علاقه دارد با پول حقوق سپاهیان برای خود جواهرات زیادی خریده است . یاقوت لولو و زبر جد های زیادی را می توان در قصر مادر خلیفه پیدا کرد . ارزش جواهرات او بیش از یک ملیون دینار می شود . سپاهیان که ماهاست حقوق نگرفته اند دست به شورش زده اند . بیشتر آنها ترک هستند (عباسیان ای رانی ها را از حکوت خود بیرون کرده اند و به جای آنها افرادی را از ترکیه آورده اند .) ابن وصیف یکی از بزرگان ترک هاست که اکنون به نزد خلیفه می رود تا بتواند با صلح و صلاح اوضاع را آرام کند . ✨🌙✨🌙✨🌙 ! ابن وصیف یکی از بزرگان ترک هاست که اکنون به نزد خلیفه می رود تا بتواند با صلح و صلاح اوضاع را آرام کند . او به خلیفه خبر می دهد که وزیر به او و به وی خیانت می کند و پول های خزانه را می دزدد و حقوق سپاهیان را نمی دهد ،اما خلیفه باور نمی کند . در این میان وزیر از جا برمیخیزد و به سوی ابن وصیف می رود و به او فحش می دهد و اورا کتک می زند . ابن وصیف بی هوش بر روی زمین می افتد . خبر به گوش سپاهیان میرسد ،ناگهان با شمشیر ای خود به قصر هجوم می آورند و وزیر را دستگیر می کنند. وقتی ابن وصیف به هوش می آید به فکر انتقام از خلیفه می افتد. او به سپاهیان دستور می دهد تا خلیفه را از روی تخت پایین بکشند . سپاهیان هجوم می برند و با چوب چماق خلیفه را میزنند و سپس پیراهن او را گرفته و به سوی حیاط قصر می کشانند او را در افتاب سوزان نگه می دارند . خون از سر و روی خلیفه می ریزد . ابن وصیف که الان همه کاره قصر خلافت است دستور می دهد تا معتز را در اتاقی تاریک زندانی کنند و اورا شکنجه دهند و به او آب و غذا ندهند تا بمیرد . خلیفه مسلمانان به چه وضعی افتاده است او فریاد می زند :( به من قطره آبی دهید ) اما هیچکس جواب نمی هد ،او سه روز و سه شب تشنه و گرسنه در اینجا خواهد بود . او برای حکومت چن روزه خود ،امام هادی علیه السلام را شهید کرد و شیعان را به قتل رسانید ،هرگز باور نم یکرد که سرانجامش ،مرگی اینچنین باشد راست می گویند که چوب خدا صدا ندارد .
! ابن وصیت در فکر فرو رفته است،او می خواهد خلیفه جدید را انتخاب کند. باید کسی به عنوان خلیفه انتخاب شود که دیگر به سپاهیان بی احترامی نکند. او می داند پایه های حکومت سست شده است و مردم از ظلم و ستم ها خسته شده اند و جامعه مانند آتش زیر خاکستر است. اکنون او باید از فردی کاملا مذهبی استفاده کند تا بتواند این فتنه را خاموش کند. باید با ابزار دین مردم را آرام کرد. فکری به ذهن او می رسد، مُعتَزّ پسر عمویی دارد که ظاهرا انسان با خدایی است. او روزها روزه می گیرد و شب ها نماز می خواند. او بهترین گزینه برای خلافت است. اکنون او را به قص را می آوردند. باید برای او لقب خوبی انتخاب کرد تا مناسب او باشد. لقب «مُهتَدی» برای او انتخاب می شود. خیلی عجیب است این لقب به نام مهدی علیه السلام شبیه است! احتمالا آنها شنیده اند که به زودی «مهدی علیه السلام» خواهد آمد برای همین از نام «مهتدی» استفاده می کنند. سرانجام مهتدی به عنوان خلیفه انتخاب می شود و همه با اون بیعت می کنند و او را بر تخت خلافت می نشانند. مُهتَدی دستور می دهد تا موسیقی در تمام شهر سامرا ممنوع بشود، زنانی که ترانه می خوانند از این شهر اخراج بشوند. مردم این شهر خیلی خوش حال هستند‌‌‌‌‌؛ آنها می بینید بعد از سالها، یک حکومت کاملا اسلامی روی کار آمده است که می خواهد احکام خدا را اجرا کند. مردم او را به عنوان «العَدلُ الرَّضی» می شناسند. یعنی خلیفه ای که همه وجودش عدالت است و خدا از او خیلی راضی است، مردم او را همواره دعا می کنند. آنها برای خلیفه دعا می کنند و دوام حکومت او را از خدا می خواهند. واقعا باید به هوش آنها آفرین گفت! آنها دست شیطان را از پشت بسته اند! چگونه فتنه ایی بزرگ را آرام کرده اند، چگونه از ابزار دین استفاده کردند مردم چقدر خوشحال هستند، خلیفه های قبلی فقط کارشان آدم کشی بود و همه فکرشان شهوت رانی بود و زنان ترانه خوان را دور خود جمع می کردند‌‌؛ اما مهتدی در این هوای گرم تابستان، روزه مستحبى میگیرد و شب ها صدای گریه اش تا به آسمان ها می رود! اینچنین است که دوباره شهر سامرا آرامش خود را به دست می آورد ✨🌙✨🌙✨🌙 ! همه با خود فکر می کنند شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی است، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام حسن عسکری علیه السلام سخت گیری نکند. شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود. شاید او به فشار هایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد. ولی مایه تعجب است که که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمی کند بلکه فشار ها را زیادتر می کند. او دستور می دهد تا بر تعداد مامورانی که خانه امام را زیر نظر داشته اند افزوده شود. گویا همه این این روزه ها و نماز های خلیفه، بازی خواب کردن مردم است! ابن بهترین راه برای عوام فریبی است. درست است خلیفه عوض شده و خیلی از سیاست ها هم تغییر کرد؛ اما سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمی کند. می دانید آن سیاست چیست؟ نباید مردم با امام حسن عسکری علیه السلام آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند. باید در گمنانی کامل بماند. رفتن له خانه او جرم است؛ نامه نوشتن به او حرام است. هرچیزی ممکن است با عوض شدن خلیفه عوض شود؛ اما این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد.
! روز چهاردهم شعبان است آرامش دوباره به شهر سامرا بازگشته و مردم به زندگی عادی خود مشغول اند . امروز حکیمه ( عمه امام حسن عسکری علیه السلام ) روزه است روی تخت وسط حیاط نشسته است اهی می کشد و با خود می گوید (سن زیادی ازم گذشته است خدایا نمی دانم زنده خواهم بود تا فرزند امم حسن عسکری را ببینم یا نه؟) در این هنگام صدای در به گوش می رسد . حکیمه از جای خود بلند می شود و به سمت در می رود . بعد از لحظاتی بر میگردد. حکیمه لبخند میزند و خوشحال است . امام حسن عسکری علیه السلام ایشان برای افطار به خانه خویش دعوت کرده است . شب جمعه است ، شب نیمه شعبان که با شب یازدهم مرداد ماه مصادف شده است . شاید امشب امام حسن عسکری علیه السلام دلتنگ عمه اش حکیمه شده است. آخر امام در این شهر غریب است . هیچ آشنای دیگری ندارد . شیعیان هم نمی توانند به خانه آن حضرت بروند .| حکیمه برای رفتن آماده میشود . بوی بهشت، بوی گل یاس ،بوی باران.... ✨🌙✨🌙✨🌙 ! بوی بهشت، بوی گل یاس ،بوی باران.... حکیمه امشب در در حضور امام مهربانی هاست و با امام حسن عسکری علیه السلام افطار می کند . او هنگام افطار همان دعای همشگی اش را می کند :( خدایا اهل خانه را با تولد فرزندی خوشحال کن )). همه آروزی حکیمه این است که مهدی علیه السلام را ببیند ،این آرزو کی برآورده خواهد شد؟ ساعتی می گذرد حکیمه میخواهد به خانه خود برگردد . او به نزد بانو نرجس می رود و با او خداحافظی می کند و به نزد امام می آید و می گوید: _سرورم !اجازه میدهی زحمت را کم کنم و به خانه ام بروم؟ _عمه جان ! دلم میخواهد امشب را پیش من بمانی . امشب شبی است که تو سالهاست در انتظار آن هستی ؟ _منظور شما چیست؟ _امشب وقت سحر ،فرزندم مهدی علیه السلام به دنیا می آید .آیا تو نمی خواهی او را ببینی؟ اشک شوق از چشمان حکیمه جاری می شود . او چگونه باور کند که امشب به بزرگترین آرزوی خود می رسد . حکیمه بی اختیار به سجده می رود و می گوید :)خدایا! چگونه تو را شکر کنم که امشب آخرین حجت تو را میبینم .)) اکنون حکیمه بر میخیزد و به سوی بانو نرجس می رود تا به او تبریک بگوید . شاید هم می خواهد به او گلایه کند که چرا قبلا در این مورد به او چیزی نگفته است . حکیمه می آید و نگاهی به نرجس می کند می خواهد سخن بگوبد که نگهان مات و مبهوت می ماند ! مادری که قرار است امشب فرزندی را به دنیا بیاورد باید نشانی از حاملگی ذاشته باشد اما در نرجس هیچ نشانی از حاملگی نیست !! یعنی چه ؟؟ او به نزد امام عسکری برگشته و میگوید: _سرورم! به من خبر دادی که امشب خدا به تو پسری عنایت می کند اما در نرجس که هیچ اثری از حاملگی نیست . _امشب فرزندم به دنیا می آید . _آخر چگونه چنین چیزی ممکن است . _عمه جان ولادت پسرم مهدی مانند ولادت موسی خواهد بود . این جواب امام حسن عسکری برای حکیمه همه چیز را بیان کرد از این سخن امام خیلی چیزهارا می شود فهمید . قصه نرجس همان قصه ((یوکابد ))است . او مادری است که هزاران سال پیش موسی را به دنیا آورد .آیا دوست دارید تا راز تولد موسی را برایتان بگویم ؟؟
! ایا می خواهید راز تولد موسی علیه السلام برایتان بگوییم؟ شب چهارشنبه بود،فرعون در قصر خویش خوابیده بود.نسیم خنکی از رود نیل می وزید .آسمان ابری و تیره شد .گویا رعد و برقی در راه بود . فرعون در خواب دید که آتشی سرزمین فلسطین به مصر آمد و این آتش وارد قصر شد و همه جا را سوزاند و ویران کرد . صدای رعد و برق در همه جا پیچید، فرعون از خواب پرید. او خیلی ترسیده بود. وقتی صبح شد فرعون دستور داد تاهمه کسانی که تعبیر خواب می کردند به قصر بیایند .فرعون خواب خود را برای آنها تعریف کرد . تعیر خواب برای همه روشن بود اما کسی جرئت نداشت آن را بگوید همه به هم نگاه می کردند . سرانجام یکی از آنها به سمت فرعون رفت فرعون با تندی به آن نگاه کردو فریاد زد : _تعبیر خواب من چیست؟ _قبله عالم خواب شما از آینده ایی پریشان خبر می دهد .آیا شما ناراحت نمی شوید آن را بگویم. _زود بگو بدانم از خواب من چه میفهمی؟ _به زودی در قوم بنی اسرائیل که در مصر زندگی میکنند پسری به دنیا می آید که تاج و تخت شما را نابود می کند . سکوت هم جا را فرا گرفت عرق سردی بر پیشانی فرعون نشست ، او به فکر چاره بود . جلسه مهمی در روز چهار شنبه تشکیل شد ،بزرگان مصر در این جلسه حضور پیدا کردند همه در مورد این موضوع نظر دادند. سرانجام این بخش نامه در دو بند صادر شد : الف) همه نوزاندان پسر که قبلا به دنیا آمدند به قتل برسند ب) شکم های زنان حامله پاره شده و نوزادان آنان اگر پسر باشد کشته شود . ماموران حکومتی به خانه بنی اسرائیل ریختندو با بی رحمی زیاد دستور فرعون را اجرا نمودند .چه خون هایی که بر زمین ریخته شد باور کردن ان سخت است که در ان هنگام 70000 هزار نوزاد پسر کشته شدند .خداوند به بنی اسرائیل وعده داده بود که به زوی موسی ظهور می کند و آنها را از ظلم و ستم فرعون نجات می دهد . اما آنها از همه جا ناامید شدند فکر میکردند که موسی هم کشته شده است . ولی وعده خدا هیچ وقت تخلف ندارد .خدا برای تولد موسی برنامه ویژه ایی داشت . شاید شنیده باشید که نام مادر موسی یوکابد بود . یوکابد تا ان شبی که موسی را به دنیا آورد خودش هم از حامله بودنش خبر نداشت . آن خدایی که عیسی را بدون پدر آفرید می تواند کاری کند که یوکابد هم متوجه حامله بودن خودش نشود . خدا بر هر کاری توانست سرانجام موسی به دنیا آمد و فقط سه نفر از تولد او باخبر شدند پدر،مادر و خواهرش . ✨🌙✨🌙✨🌙 ! امشب که شب نیمه شعبان است تاریخ تکرار می شود همانطور که تا شب تولد موسی هیچ اثری از حاملگی در یوکابد نبود در نرجس هم هیچ اثری نیست. حکومت عباسی می داند که فرزند امام حسن عسکری همان مهدی علیه السلام است و قرار است او به همه حکومت های باطل پایان دهد . او دستور داده است تا هر طور شده از تولد مهدی علیه السلام جلوگیری شود و به همین منظور زنان زیادی را به عنوان جاسوس استخدام کرده است آنها باید هر روز به خانه امام حسن عسکری بروند و همسر آن حضرت را زیر نظر داشته باشند . وظیفه آنها این است که اگر اثری از حامله بودن در در نرجس ببینند سریع گزارش بدهند . البته این زنان زنان معمولی نیستند آنها زنان زنان قبله هستند زنانی که فقط با نگاه کردن به چهره یک زن می توانند تشخیص بدهند او حامله است یا نه .انها می توانند حتی هفت ماه قبل از تولد یک نوزاد حامله بودن مادر او را بفهمند . خلیفه نقشه هایی در سر دارد می خواهد اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه فرزندش به قتل برسانند. او می خواهد نقش فرعون را بازی کند مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسررا به قتل نرساند .این حکومت برای باقی ماندش حاضر است هر کاری بکند . البته خلیفه فکر می کند تا هفت ماه دیگر هیچ فرزندی در خانه امام حسن عسکری علیه السلام به دنیا نمی آید . این گزارشی است که زنان قابله به او دادند .