هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعاي_امـــروز
آرزو میکنم
سلامتي
دل خوشي
شادي ، امنیت
ایمان، ثروت
عاقبت بخیري روزیتون باشه
#آمین❣
#سلام_روزتون_بخیر☕️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
وقتی ناشتا آب می خوریدچه اتفاقی دربدن می افتد؟
✨کمک به دفع سموم بدن وسلامت
✨بهبودسوخت وسازبدن
✨پیشگیری ازسنگ کلیه وعفونت ادراری
✨نرمی پوست وکاهش وزن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان آموزنده با نام👈آرام🍒
👈قسمت دوم
گفتم مهتاب از اول اولش بگو،من آماده ام كه گوش كنم.
-آرام يادته بعد از اينكه ديپلم گرفتم با كسی كه خونوادم برام انتخاب كرده بودن عقد كردم؟
گفتم آره،يادمه
-دو ماه بعد ازش جدا شدم،اون يه عوضی بود كه با همه ی زنهای اطرافش رابطه داشت،حتی با خواهرم!
تعجب كردم،يعنی خواهر مهتاب چه طور تونسته بود به مهتاب خيانت كنه
-چند ماه بعد با يه مردی آشنا شدم كه از من سی و پنج سال بزرگتر بود
تو كار ساخت و ساز و برج سازی های بزرگ بود،مرد خيلی خوبی بود،خيلی دوسم داشت،برام هر كاری انجام ميداد،زنش هم تازه مرده بود و هيچ خيانتی هم در كار نبود! عقدم کرد،بعد از چند ماه فهميدم كه باردارم،وقتی بهش گفتم،اصرار كرد كه بايد بچه رو بندازی،اما من ميترسيدم آرام
من اون موقع فقط نوزده سال ام بود،من اون مرد رو دوست داشتم،دلم ميخواست كه ازش صاحب بچه بشم،اما اون مخالفت ميكرد،ميگفت خودش بچه داره و ديگه بچه نميخواد،مجبورم كرد بچمو بندازم
مهتاب زد زير گريه
بغلش كردم و سعی كردم آرومش کنم
مهتاب گفت مجبورم كرد،من نميخواستم اينكارو كنم
گفتم مهتاب برای امروز كافيه
بقيه اش رو ميزاريم برای جلسه ی بعد
چشمها و بينيش قرمز شده بود
مهتاب پوست سفيد و حساسی داشت
وقتی اشكاشو پاک كرد خنديد و گفت: خوب خانوم دكتر تو نميخوای از زندگيت براي من بگی؟
همون لحظه مستانه (منشی)در زد و اومد توی اتاق
گفت ببخشيد آقاي كريمی پايين منتظرتون هستن
يه دفعه به ساعت نگاه كردم و ديدم از يک هم گذشته
باز هم حامد به مستانه زنگ زده بود كه بگه پايين منتظرمه
يعنی اينقدر باهاش صميمی بود؟
به مهتاب نگاه كردم كه روی كاناپه نشسته بود
بلند شدم و گفتم مهتاب جان ببخشيد من بايد برم،همسرم منتظرمه
مهتاب لبخندی زد و گفت پس ازدواج كردی؟
گفتم آره يک سال و نيمه كه عروسی كردم
گفت بچه چی؟
دستمو گذاشتم روی شكمم و گفتم: پنج هفته اس كه باردارم:
مهتاب محكم بغلم كرد و بهم تبريک گفت
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
دنیای زیبای درونتان را
بافکرکردن
به اشتباهات دیگران
به جهنم تبدیل نکنید
لبخندبزنیدوببخشید
آنهاشایدبخاطرتربیت در
محیطی عاری ازفرهنگ
وادب
دیگران راآزارمیدهند
شماشادباشيدوبی تفاوت
@tafakornab
داستان 👆
❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼
🍀 داستان کوتاه پند آموز🍀
💭 روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
💭 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
💭 عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .
اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕زندگی ما بازتاب باورهای ماست
هنگامی که عمیقترین
باورهای خود را
درباره ی زندگی تغییر میدهید
زندگی هم به همان اندازه
تغییر میکند
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
خُـــــــدایا ســـپاس....
👌👌👌حکایتی بسیار زیبا و اموزنده از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است.
میگویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است:
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند.
کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد.
شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهیست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بیانصافی است. چه میکنید، آقا ؟ ما از صبح کار کردهایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کردهاند. بعضیها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکردهاند".
مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما دادهام کم بوده است؟" کارگران یکصدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداختهاید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفتهایم." مرد دارا گفت: "من به آنها دادهام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش میبخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفتهاید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد میدهم، بلکه میدهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بینیازی است که میبخشم".
مسیح گفت: "بعضیها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضیها درست دم غروب از راه میرسند. بعضیها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان میشود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار میگیرند". شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمینگرد، بلکه دارائی خویش را مینگرد. او به غنای خود نگاه میکند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمیشکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بینیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین خشکه مقدسها و تنگ نظرها برپا داشتهاند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕هیچگاه نگران حـرف های مردم نباش
همین ڪه وقتشـان را میگذارند
تا پشت سرت حرف بزنند
یعنی شخص مهمی هستی...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍀🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
#داستانک
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند !
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره
گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد !
گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد...
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
💕مراقب کسانی که؛
سفره دلتان را
برایشان باز می کنید باشید
فقط آدم های کمی هستند
که واقعا برایشان مهم است،
بقیه فقط می خواهند
سوژه ای برای
سخن چینی داشته باشند...
@tafakornab
@shamimrezvan
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان_کوتاه_آموزنده
#داستان_واقعی_قرآنی
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیهالسلام آمد و گفت: ای موسی علیهالسلام خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
حضرت موسی علیهالسلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
🍀و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف آیه 36)
📚منبع. الانوار النعمانیه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔰 امام صادق(؏):
🌀 از دو مومنی که به هم میرسند،
آنکه دیگری را بیشتر دوست دارد، بهتر است.💖
📚 کـافی؛۳:۱۹۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
رَبَّنا❣
✨امَنّا بِما اَنْزَلَْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ
✨فَاکْتُبنا مَعَ الشّاهِدینَ
پروردگار❣
✨ما به تو و آنچه بر پیغمبرت فرستادی ایمان آوردیم
✨و از رسول تو پیروی کردیم نام ما را از
✨شهادت دهندگان به توحید و نبوت قرار ده
📚سوره مبارکه آل عمران
✍ آیه ۵۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
چنداصل برای داشتن زندگی شاد:
1- ﺭﻭﺯﺗﻮﻟﺪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺑﺴﭙﺎﺭ.
2- ﺯﻳﺎﺩ"ﺗﺸﮑﺮ" ﮐﻦ
3-ﺍﺯﺟﻤﻠﻪ"ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ"ﺯﻳﺎﺩﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ
4- ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ"ﺳﻼﻡ"ﻣﯽﮐﻨﺪ.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متن_شب
چراغے برایتان روشن
مےڪنم، در تاریڪے
قلب سیاہ شب
آنگاہ ازخدا مےخواهم
اگردرتاریڪے
غم اسیرتنهایے شدید،
چراغ امیدتان روشن بماند
#شب_بخیر💫✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁الهی به امیدتو
🌸خدای مهربانم روزمان را
☘باعشق توآغازمیکنیم
🌸بخشندگی ازتوست
☘عشق دروجودتوست
🌸عشق وبخشندگی را
☘به مابیاموزتا
🌸مهربان باشیم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران
☀️امروز #چهارشنبه20تیرماه1397
🌞اذان صبح:04:13
☀️طلوع آفتاب:05:57
🌝اذان ظهر:13:10
🌑غروب آفتاب:20:22
🌖اذان مغرب:20:43
🌓نیمه شب شرعی:00:18
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_26_سوره_بقره
جزء۲
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 26
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5794247534725562526.mp3
2.96M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_26_سوره_بقره
#جزء۲
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه امام موسی کاظم وامام رضا وامام جواد وامام های (ع)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز۴شنبه
یاحی یاقیوم×💯
(ای زنده وای پاینده)
#نماز_روز_چهارشنبہ
✍هرڪس این نماز راروزچهارشنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهے باشد مےپذیرد۴رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد
یک توحیدویک قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز۴شنبه
یاحی یاقیوم×💯
(ای زنده وای پاینده)
#نماز_روز_چهارشنبہ
✍هرڪس این نماز راروزچهارشنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهے باشد مےپذیرد۴رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد
یک توحیدویک قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سلامی گرم☕️
باعطرگل 💐
وبه لطافت
لبخندخدا
برایتان چیدهام
تـاروزتان بخیر❣
دلتان شادوزندگیتان
هرلحظه زیباترشود
دوستان مهربانم
صبح چهارشنبه تون بخیر❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان آموزنده با نام👈 #آرام🍒
👈قسمت سوم
باهم از مطب خارج شديم
با عجله از مهتاب خدافظی كردم و ديدم كه ماشين حامد اون طرف خيابونه
رفتم و سوار ماشين شدم
حامد داشت با تلفن حرف ميزد
باز هم سر و كله زدنش با معمار و بنا و كارگر شروع شده بود
خانواده ی حامد اينا از برج سازای معروف بودن
پای حرفشون كه مينشستی ميگفتن نصف برج های اين شهر رو اون ها ساختن
حوصله ام از حرف زدن های حامد سر رفته بود
سرم رو برگردوندم تا از پنجره ی ماشين بيرون رو نگاه كنم
حامد حواسش به من بود،سريع دستم رو گرفت اما من بازم داشتم بيرون و نگاه ميكردم
با عجله بحث رو تموم كرد و گوشی رو قطع كرد
گفت:خانوم خانوما مارو تحويل نميگيرن
نگاش كردم و گفتم اگه تلفنای شما بزارن!
گفت:من واقعا معذرت ميخوام،حق با توئه،آدم چه جوری ميتونه با حضور چنين زن زيبايی در كنارش
با يه مشت كارگر سر و كله بزنه؟
گفتم:تو اين زبون رو نداشتی چيكار ميكردی؟
دستمو بوسيد و گفت اونوقت قلب مهربون تو رو نداشتم!
به صورتش نگاه كردم
حامد واقعا برای من همسر خوبی بود،هميشه بهم بيش از حد محبت ميكرد،با اين كه روحياتش ابدا اينجوری نبود اما پيش من مثل يه پسر بچه ی عاشق ميموند،
وقتش بود كه حرف مستانه رو پيش بكشم و از چيزی كه ناراحتم ميكرد با حامد صحبت كنم
تصميم گرفتم مقدمه چينی نكنم و يه راست برم سر اصل مطلب
جفتمون ساكت بوديم و دستای من هنوز تو دستای حامد بود
گفتم:حامد؟
حامد هم مثل هميشه جواب داد:جان دل حامد؟
گفتم چرا وقتايی كه با من كار داری به جای اينكه به موبايلم زنگ بزنی،زنگ ميزنی به مطب و كارتو به مستانه ميگی؟
حامد نگام كرد
گفت گوشيتو از كيفت بيار بيرون
گوشيمو از كيفم درآوردم و ديدم هفت تماس بی پاسخ از حامد دارم
تازه متوجه شدم كه صدای زنگ گوشيم بسته بوده و اين من بودم كه جواب تماس های حامد رو نداده بودم
اون بيچاره هم مجبور شده كه به تلفن مطب زنگ بزنه!
يک لحظه خجالت كشيدم از اينكه اين قضيه رو مطرح كردم و اينقدر زود قضاوت كردم
ترجيح دادم سكوت كنم و حرف رو ادامه ندم.
حامد دستم رو فشار داد و گفت:اشكال نداره،منم گاهی از اين فكرها ميزنه به سرم
با شيطنت گفت:عزيزم اينا همه از تاثيرات عشقه…
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
یاد خدا ❤
عقل را آرامش می دهد😇
دل را روشن میکند❤
و رحمت او را فرود می آورد🌹
🌹امیر المومنین علی علیه السلام
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh