ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
کاش سوره ای به نام "پدر" بود
که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
• قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست....
(زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران از دنیا رفته)
🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ای به ظاهر زندگان آگاه باشید که قافله مرگ، همچنان به مقصد نیستی در حرکت است؛شما نیز امور دنیوی را کنارگذاشته وبدان ملحق شوید
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وسخن_بزرگان👆
#داستان_واقعی
✳️ ماجرای دیوانگی بهلول دانا
💠 آیهها و آینهها 💠
💠آیه:
وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ مائده/2
و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد
💠 آینه:
🔹حکایت؛ هارونالرشید خلیفه عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار کسی جز بهلول صلاحیت ندارد.
بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: من صلاحیت و شایستگی برای این سمت را ندارم.
هارون گفت: تمام اهل بغداد میگویند، جز تو کسی سزاوار نیست، حال تو قبول نمیکنی!
بهلول گفت: من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم و این سخن من یا راست است یا دروغ، اگر راست باشد، شایسته نیست کسی که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد، متصدی شود. اگر دروغ است، شخص دروغگو نیز صلاحیت این مقام را ندارد.
هارون اصرار کرد که باید بپذیری و بهلول از او یکشب مهلت خواست تا فکر کند. فردا صبح خود را به دیوانگی زد و سوار بر چوبی شده و در میان بازارهای بغداد میدوید و صدا میزد دور شوید، راه بدهید، اسبم شما را لگد نزند.
مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر را به هارونالرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است.
گفت: او دیوانه نشده ولیکن دینش را به این وسیله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید.
آری آزمایش هر کس نوعی مخصوص است نه تنها ریاست برای بهلول آماده بود بلکه وقتی غذای خلیفه را برای او میآوردند، میگفت: غذا را ببرید پیش سگهای پشت حمام بی اندازید، تازه اگر سگها هم بفهمند، از غذای خلیفه نخواهند خورد!1
آن کز ره بیدادگری رهسپر است
هم خصم خدا و هم عدوی بشر است
📚با اقتباس و ویراست از کتاب یکصد موضوع 500 داستان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚داســــتان کــــوتاه📚
⚡️چهار برادر⚡️
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.
اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.
دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که می تونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صدهزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.
برادران دیگر تحت تاثیر سخنان برادر چهارم قرار گرفتند...
پس از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت:
میلتون(اولی) عزیز، خانه ای که برایم ساختی خیلی بزرگه... من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خانه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.
مایک (دومی) عزیز، تو برای من یک سینمای گرانقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش 50 نفر رو دارد. ولی من همه دوستانمو از دست داده ام، همچنین شنواییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از آن استفاده نمیکنم، ولی از این کارت ممنون هستم.
ماروین (سومی) عزیز، من خیلی پیرم که به سفر بروم. پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. خیلی تند میره اما فکرت خوب بود ممنون هستم.
ملوین (چهارمی) عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت و با هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ی خیلی خوشمزه ای بود! و من هیچ وقت مزه آن را فراموش نخواهم کرد.!
〰〰〰〰➰〰〰〰〰
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
✨﷽✨
🌷داستان کوتاه
پادشاهی دستور داد تا چند سگ وحشی تربیت کنند تا هر کسی که از او اشتباهی سر زد را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بدرند.
روزی یکی از وزرا رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را جلوی سگها بیندازند.
وزیر گفت : « من ده سال خدمت شما را کردهام و ده روز تا اجرای حکم از شما مهلت میخواهم.»
پادشاه گفت این هم ده روز مهلت.»
وزیر رفت پیش نگهبان سگها و گفت : «میخواهم به مدت ده روز خدمت این سگها را بکنم.»
نگهبان پرسید : «از این کار چه فایدهای میبری..؟»
وزیر گفت : « به زودی خواهی فهمید .»
نگهبان گفت : «پس چنین کن.»
وزیر شروع به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگها کرد و دادن غذا ، شستشوی آنها و هر کاری که لازم بود را انجام داد.»
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظارهگر ماجرا بود ولی با صحنهی عجیبی روبرو شد.
همهی سگها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخوردند..!
پادشاه پرسید : « با این سگها چه کردهای ..!؟»
وزیر پاسخ داد : « ده روز خدمت این سگها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه را فراموش کردید.»
پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی وزیر داد.
احتمال دارد در زندگی شما کسانی باشند که خطای کوچکی کردهاند و مدتهاست به خود اجازه نمیدهید آنها را ببخشید ، فقط کافیاست امروز به روزهای خوبی که با آنها داشتید فکر کنید ...
مطمئن هستم آنها را خواهی بخشید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #داستان_کوتاه_آموزنده📚
🏔روزی روزگاری، عابد خداپرستی
بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند.
❕بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
🌌آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.
🔥طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد،
🍞آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
🐕سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد،
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت،
مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
🐕به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پندانه
اگر🔥آتش🔥می دانست که سرانجامش خاکستر است
هرگزبا اينهمه غرور زبانه نمی کشید
وقتی عصبانی هستید
مواظب حرف زدنتان باشید
عصبانیت شمافروکش خواهدکرد
ولی حرفهایتان یک جایی توذهن وقلب کسی می ماند
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✍ #عناب
🍃 تصفیه کننده خون و مولد خون پاک است
فشار خون را پایین می آورد
درد کبد را از بین میبرد
درمان کننده یبوست است
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
مهم نیست بیرون چه خبر است
دشمنند یا دوست
مهربان یا نامهربان
به گشوده شدن
تمام گرهها ایمان داشته
باشيدوقتي كارتان را
به خدامیسپاريد
شبتون خوش🌙✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهی
بهترین آغازها آن است که
با تکیه بر نام و حضور تو باشد
با توکل به اسم اعظمت
آغاز میکنیم روزمان را،
🌸 الهی!
هر جا که تو باشی
نگاهها مهربان
کلامها محبت آمیز
و رفتارها سرشار از مهر میشوند
🌸 الهی
تو همیشه کنارمان باش
تا همه چیز سامان یابد
🌸 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🌸 الهی به امید تو
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام
روز زیباتون بخیر
سه شنبه تون معطر
به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شالله
🌸 سه شنبه تون پر خیر و برکت
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
خوشا آنان که در دامت اسيرند
به رخسار دل آرايت بصيرند
مکن از بين ما گلچين که گفتند:
کريمان،خوب و بد با هم پذيرند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🌱🕊مادرم کرده سفارش🌱🕊
🌻که بگـو اول ماه🌻
💠بابی انت وامی یا اباعبدالله ع💠
🎉حلول ماه ربیع الثانی را خدمت شما همراهان گرامی تبریک میگوییم. 🎉
🍃🍂🌺🌼🍃🍂🌺🌼🍃🍂
نماز #اول_ماه
🌟در روز اوّل دو ركعت نماز بجا آورید:
💫در ركعت اول پس از سوره حمد سى مرتبه سوره توحيد،
💫و در ركعت دوم بعد از سوره حمد سى مرتبه سوره قدر بخواند
و پس از نماز صدقه بدهد، چون چنين كند، سلامتى اش را در آن ماه از خدا خريده است.
📚 مفاتيح الجنان
💥🍁🍂🎋💥🍁🍂🎋💥🍁🍂🎋
#اذکار_ختومات
🌟 با خواندن این سوره ها در حلول هلال ماه قمری بلاها وفتنه ها از شما دور میشود:
🍂محرم ، الرحمن
🌼صفر ، الشوری
🍂ربیع الاول ، مجادله
🌼ربیع الثانی ، تبارک 💚
🍂جمادی الاول ، مزمل
🌼جمادی الثانی ، نباء
🍂رجب ، یاسین
🌼شعبان ، صاد
🍂رمضان ، محمد
🌼شوال ، الفتح
🍂ذی القعده ، النساء
🌼ذی الحجه ، الحجر
📚منبع : بحار الانوار جلد 3 صفحه 80
💥زمان خواندن از دیدن هلال ماه تا ظهر روز اول ماه.
التماس دعا💚
💥🍁🍂🎋💥🍁🍂🎋💥🍁🍂🎋
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز ☝️#آگاه_باشیداسرارهمه_چیزدرقران_است۰۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 27 آبان ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:16
☀️طلوع آفتاب: 06:43
🌝اذان ظهر: 11:49
🌑غروب آفتاب: 16:56
🌖اذان مغرب: 17:15
🌓نیمه شب شرعی: 23:06
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#خدا_اجازه_نمی_دهد۰۰۰۰☝️
یـا ارحـم الـراحمیــن...
سه شنبـه... صدمرتبه...
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره
تین توحیدفلق ناس
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
♦️سنجد باعث جمع شدن و استحکام اسفنکتر (دریچه) خروجی مثانه می شود
واز این رو از بی اختیاری ادرار (شب ادراری یا حین عطسه و سرفه) جلوگیری میکند.
🔹بهتر است با شیر سرد مصرف گردد
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺍﮔﺮ ﺧﻮشبختی یڪ ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖ
☘ﻣﻦ ﺩﺭختی ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ میکنم
🌸ﺍﮔﺮ ﺍﻣﯿﺪ ﯾڪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ
☘ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ میکنم
🌸ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎیه ﺍﺳﺖ
☘ﻣﻦ ﺧُﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ میکنم
🌷سه شنبه تون بخیر عزیزان🌷
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔺این ذخیرهی خون یکی از بزرگترین و مهمترین بیمارستانهای تهران بوده امروز. وضعیت بسیار بحرانیه و اگه از دستتون برمیآد خواهش میکنم برید و خون بدید. بیمارها متاسفانه دارن از دست میرن.
لطفا انتشاردهید👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 جانم اباعبدالله
مادرم کرده سـفارش که بگـــو
اولِ هــــــــر مــــــــاه
🌹 بأبۍأنت و امۍیااباعبدالله
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و ششم✍ بخش ششم
🌸با عصبانیت گفت : باشه حرف سر این نیست ولی می تونی مراقب رفتارت باشی که من حساس نشم؟ ….
گفتم خوب رک و راست بگو چیکار کردم ….
گفت تو زن عاقلی هستی اینو من نباید بهت بگم الانم دلم نمی خواد عنوانش کنم ولی برای آینده باید گفته بشه…………… تو یادته تورج نسبت به تو چه حسی داشت حالا ما داریم به خودمون می قبولونیم که اون فراموش کرده ……. پس نرو تو اتاقش بشین دو ساعت حرف بزن باهاش بگو بخند نکن …. نه به حضرت عباس اگر به تو شک داشته باشم و یا به تورج ولی دوست ندارم ، صلاح هم نیست ……..
🌸دنیا روی سرم خراب شد فهمیدم دردش چیه ….. خیلی از خودم بدم اومد یک احساس غریب و آزار دهنده وجودم رو گرفت اینکه نمی دونستم حق با اونه یا نه؛؛ اینکه من از روی نیت پاک این کارو کردم و برداشت اون اینطوری بوده,, خودم بهتر از هر کس می دونستم که تورج از وقتی فهمید من ایرج رو دوست دارم چقدر مراعات کرده و می دونستم چطوری خودشو کشیده کنار و اینکه به شرافت اخلاقی اون ایمان داشتم و فکر می کردم دیگه مشکلی پیش نمیاد ولی این همون سایه ای بود که باید قبل از ازدواجم با ایرج بهش فکر می کردم و حالا می فهمیدم که این سایه روی زندگی من افتاده و ممکنه خیلی به همه ی ما صدمه بزنه.
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش اول
🌸اون موقعی که آدم می خواد ازدواج کنه چقدر راحت از کنار همه ی مسائل رد میشه و همون مشکلات باعث ناراحتی و عذاب در زندگی میشه ، و چقدر آقای حیدری درست فکر کرد که از همون اول آینده رو دید و جلوی این ازدواج رو گرفت …
🌸با خودش نگفت : عیب نداره بعدا خوب میشه …. چون نمیشه ، بدتر هم میشه پس حالا که من این کارو کردم باید تاوانش رو هم پس بدم و کاری رو که ایرج می خواد انجام بدم ….. زیر لب گفتم حق با توس چشم دیگه از این به بعد مراقبم …
🌸ایرج گفت عزیزم من آخه ……….. دستمو بردم بالا و گفتم بسه دیگه نگو نمی خوام چیزی بشنوم خیلی خسته ام … باز اومد حرف بزنه دستمو گذاشتم روی گوشم و گفتم … خواهش می کنم دیگه حرفی نزن ……(داد زدم ) نزن …..
🌸ایرج ساکت شد … یک مدتی بی هدف رانندگی کرد …… از خیابون پهلوی رفت بالا و از خونه دور شد …. و گفت : آخه تو نباید ناراحت بشی خودتم می دونی ……. نگذاشتم حرف تموم بشه گفتم : مشکل من حرفی که الان گفتی نیست حرکتیه که تو کردی طوری رفتار کردی انگار من عمدا این کارو می کنم ….اصلا شاید فکر تو درست باشه ، ولی اگر از همون اول به من تذکر می دادی من با دل و جون قبول می کردم لازم نبود این همه قهر و بی محلی بین ما باشه … حالا که شده معنی دیگه ای پیدا می کنه … من با این طرز برخورد تو مشکل دارم و نمی تونم هضمش کنم …….
🌸گفت : ببین اگر من اون قرص ها رو تو کشوی میزت نمی دیدم شاید همون جا بهت می گفتم ولی وقتی دیدم که قرص می خوری تا بچه دار نشی دیگه قاطی کردم .. تو نباید به من می گفتی که داری قرص می خوری ؟
گفتم اگرم می خواستم پنهون کنم جلوی چشم تو نمی گذاشتم …چیز خاصی نیست من الان درس می خونم و بچه نمی خوام بهت گفته بودم به موقع ….
🌸الان موقعش نیست ایرج گفت : پس من حق دارم ناراحت بشم چون تو منو اصلا در نظر نمی گیری ……
گفتم ایرج ؟ من چند بار به تو گفتم بچه حالا زوده می خوام وقتی باشه که بتونم خودم ازش نگه داری کنم ….
🌸گفت : یعنی چند سال بعد ؟ حتما اون موقع هم می خوای تخصص بگیری و بعد هم مطب بزنی و بعد هم سرت شلوغه و دیگه پیر شدیم رفته پی کارش ……
گفتم : ایرج حالم داره بهم می خوره نیگر دار … ولی اون گوش نکرد و به راهش ادامه داد…..بلند گفتم نگه دار داره حالم بهم می خوره دارم بالا میام ……..
🌸زد رو ترمز و گفت : ای وای فکر کردم الکی میگی … من پیاده شدم و ……….. ایرج چند تا دستمال داد به من و صورتم رو پاک کردم و برگشتم تو ماشین ……
🌸پرسید بهتری ؟ گفتم نه فکر کنم مال فشارم باشه بریم خونه ، عمه می دونه چیکار کنه …. اونقدر حالم بد شده بود که دل و روده ام داشت میومد بیرون … با سرعت منو رسوند خونه
🌸عمه از دیدن من ترسید با سرعت رفتم تو دسشویی ….
احساس می کردم دارم میمریم حلقم از بس عق زدم زخم شد …
عمه پرسید آخه چی شده ؟ ایرج گفت منه احمق باز اذیتش کردم عصبی شده … عمه گفت اگر قرص نمی خورد می گفتم حامله اس …
🌸ایرج پرسید شما می دونستین ؟
عمه گفت : آره خودم براش خریدم چون حالا درس می خونه و زوده اول زندگی بچه می خواد چیکار ؟…
.ایرج گفت : مامان ببین چیکار می کنی بیا ببیرمش دکتر خوب نمیشه عمه زود لباس پوشید در حالیکه من همچنان عق می زدم منو بردن دکتر….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث #مستجاب_نشدن_دعا
🌼حضـــــرت اماام سجاد(ع):
✨دعاى مؤمن
از سه حال خارج نيست:
✨يا برايش ذخيره می گردد
✨يا در دنيا برآورده می شود
✨يا بلايى را كه می خواهد
✨به او برسـد دفع می کند
📒بحار، ج ۷۵ ، ص ۱۳۸
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🔅 #امام_باقر_علیه_السلام :
#راست_گفتاری #انفاق
🔸 «يا مَعشَرَ شيعَتِنَا ، اِسمَعوا وافهَموا وَصايانا وعَهدَنا إلى أولِيائِنَا : اصدُقوا في قَولِكُم ، وبَرّوا في أيمانِكُم لِأَولِيائِكُم وأعدائِكُم ، وتَواسَوا بِأَموالِكُم .»
🔹 «اى گروه شيعيان ما! سفارش ها و توصيه هاى ما به دوستدارانمان را بشنويد و بفهميد كه : راست گفتار باشيد ، و به پيمان هايتان با دوست و دشمنتان وفادار بمانيد ، و با اموالتان يكديگر را يارى كنيد .»
📚 دعائم الإسلام: ج ۱ ص ۶۴
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
#نیک_خویی_ومدارا
🔅 #امام_صادق_علیه_السلام :
🔸كمالُ الأَدَبِ وَالمُروءَةِ سَبعُ خِصالٍ : العَقلُ، وَالحِلمُ، وَالصَّبرُ، وَالرِّفقُ، وَالصَّمتُ، وحُسنُ الخُلُقِ، وَالمُداراةُ .
🔹كمال ادب و مروّت، در هفت چيز است: خردمندى، بردبارى، شكيبايى، ملايمت، خاموشى، نيك خويى، و مدارا.
📚معدن الجواهر: ص ٥
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️📰 #عکس_نوشته📰☝️
#احکام_شرعی #احکام_نجاسات
حکم کندن و جویدن پوست لب و سایر جاهای بدن
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
﷽ #احکام_نجاسات
❓پرسش
آيا گربه نجس است؟
📝پاسخ
بدن گربه نجس نیست ولی ادرار و مدفوعش نجس است و اگر موی آن در لباس باشد نماز باطل است.
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین☝️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ
✨الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ
✨الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ
✨سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۲۳﴾
✨اوست خدايى كه جز او معبودى نيست
✨همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و
✨مؤمن به حقيقت حقه خود كه
✨نگهبان عزيز جبار و متكبر است
✨پاك است خدا از آنچه با
✨او شريك مى گردانند (۲۳)
📚سوره مبارکه الحشر
✍آیه۲۳
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
✍ اصطلاح "بوق سگ" چیست؟
🔹 اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
✍به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!!!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين...
🔹اگه جالب بود فورواردكنيد براي دوستانتون تا اونها هم لذت ببرن
فوروارد👆