eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ️ ❓ ؟ 🔸 اگر به جای بنزین مخصوص، گازوئیل یا آب در باک هواپیما بریزیم، پرواز صورت نمی ‏گیرد، دعای کسانی مستجاب می ‏شود که در شکم آنان لقمه‏ای حرام نباشد. 🔸در حدیث می‏ خوانیم: هر کس دوست دارد دعایش مستجاب شود، درآمد و لقمه خود را حلال کند. 📚 بحار، ج 90، ص 373. 🔸بگذاریم که دعا به معنای طلب خیر است و بسیاری از خواسته‏ های ما خیر نیست و ما خیال می‏ کنیم خیر را طلب می ‏کنیم. 🌷آیت الله مجتهدی نیز می فرمود: اگر می خواهی دعاهایت مستجاب بشه نیاز نیست صداتو بلند کنی وقتی لقمه حلال بخوری یواش هم بگویی الهی العفو ، خدا قبول می‌کنه. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه آموزش 🍄🍁🍂🍄🍁🍂🍁 ♨️ برخاسته از شیطان می باشد و خدای ناکرده اگر شخص شود از عبادت ها نیز باز می ماند. علاوه بر این، عدم فهم درست احکام دین سبب می شود که شخص نظر خود را بر احکام الهی ترجیح دهد و نظر خود را ملاک رفتاری خود قرار دهد. ♨️شخص نظر خود را در مقابل نظر دین قرار می دهد به چه صورت؟ به این صورت که دین بنایش بر آسان گیری و توجه نکردن به شک در این امور است اما شخص عقیده دارد که با شک در نجاست، حتما آن را تطهیر کند، یا وضو و غسل را طولانی کند! این روحیه  شخص وسواسی که نظر خود را بر دین ترجیح دهد معصیتی بزرگ است لذا حتما توصیه می کنیم ملاک را در طهارت و انجام غسل و وضو مانند عرف متشرعین قرار دهید و نیاز نیست که اینقدر با دقت وارسی نماید!. ‼️جالب اینجاست که اشخاص  هیچگاه در امور مالی دچار وسواس نیستند! برای همین خوبست که هر گاه دچار وسواس شدند، با خود عهد کنند که مقداری را به عنوان جریمه به فقرا بپردازند، از آثار این کار اینست که شخص در مبارزه با وسواس شیطان جدی می شود.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ ✨مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا﴿۲۷﴾ ✨آيا نديده‏ اى كه خدا از آسمان آبى فرود ✨آورد و به وسيله آن ميوه ‏هايى كه ✨رنگهاى آنها گوناگون است بيرون آورديم (۲۷) 📚سوره مبارکه فاطر ✍بخشی از آیه ۲۷
💎یوشیدا ماساهارو (سفیر ژاپن در ایران/قاجاریه) در سفرنامۀ وزین خود مینویسد: «از بوشهر به سمتِ اصفهان که راه می‌اُفتادیم آقای هوتس (بازرگان هلندیِ مقیم بوشهر) به ما گفت: که برای پیش‌آمدهایی که بعدها خواهید دید جعبه‌ای دارو بردارید؛ دارویی که زیان و اثری نداشته باشد! او افزود:«در راه سفر، روستاییان از شما دارو خواهند خواست و شما نمیتوانید درخواست‌شان را رد کنید. از طرفی شما پزشک نیستید پس بهتر است دارویی بی‌اثر و ضرر به آنها بدهید تا از دستشان خلاصی یابید.» مقداری گَردِ سُدیم برداشتم. در روستایِ میان‌کُتَل، اطراف شیراز نزدیک به دشتِ ارژن، انبوهی از مردم که۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر بودند از روی کنجکاوی دورِمان حلقه زدند جمعیتی پُر های‌وهوی و خوف‌آور که در بین‌شان دو سه مرد هر کدام بیماری را به کول می‌کشیدند و «حکیم صاحب! حکیم صاحب» گویان، طلبِ دوا برای مریضان‌شان میکردند. باید خود را از این تنگنا به در میبردم؛ چند لیوان آماده کردم یک قاشق گرد سُدیم با آب مخلوط کردم و به هر مریض خوراندم. اندکی بعد چند تن از مردم با سبد انگور و خربزه به سمت‌مان آمدند تا طبیبانی که دستشان شفاست! را بدرقه کنند و من عرقِ خجلت بر جبین از مهربانی این مردم تشکر میکردم. به سه فرسخیِ دشت ارژن رسیدیم. در اینجا هم ۵۰ یا ۶۰ نفر گِرد مان حلقه بستند و سه زن زار می‌گریستند. یکی از زنان با طفلی در بغل نزدیک آمد و «حکیم صاحب» گویان درخواست میکرد که بچه را معاینه و درمان کنم. زنان ایرانی در چادر پوشیده‌اند و فقط چشمان‌شان از پشتِ توریِ روبند قابل رویت است، پس با دیدن زنی نمیتوان گفت پیر یا جوان یا زشت و زیباست. اما این سه زن به خاطر آن طفل، روبنده را برگرفته بودند و با اینکه به خارجی‌ها مهری ندارند با تمنا و ادب، مداوا طلب میکردند. مترجم‌مان(رام چندرا) گفت که این کودک تازه به راه افتاده است. از بلندی افتاده است و زبانش میانِ دندان‌هایش قطع شده. هربار که کودک ناله میکرد، مادر پستان خود را در دهانش می‌فشرد و طفل بیشتر از درد به خود می‌پیچید. کاری از من ساخته نبود، ناراحتی‌ و سردرگمی‌ام از آن مادر بیشتر بود. کسی از همراهانم چاره‌ای به ذهنش نمی‌رسید، با تکان دادنِ دستی اظهار عجز کردند و غیب‌شان زد. بعد از کمی تأمل به یاد آوردم که کمی قند در بار و بُنه‌ام دارم. قند را در گرما حل کردم و گذاشتم سرد شود تا غلیظ شد. تا این شربت را در دهان کودک ریختم گریه‌اش بند آمد! مادر با خوشحالی تعظیمم کرد و به زودی بهمراه چند نفر از روستاییان با مجمعِ ماست و نان شیرمال نزدم آمدند تا جایی که پایم را بوسیدند.» دلخوشکُنَک‌هایی تصنعی که نامش هرچه هست زندگی نیست! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تو نخندی من بخندم؟!!! طلب کاری روزی تصمیم جدی به گرفتن طلبش گرفت. با خنجر به در خانه‌ی بدهکار رفت و با خود گفت که اگر خون هم ریخته شود، آن را باید دریافت بکند. بدهکار که وضع را وخیم دید، گفت: چه به موقع آمدی هم اکنون در فکرت بودم و با عذرخواهی از این تاخیر، اما در عوض همه‌اش را یک جا تقدیم می‌کنم، طلبکار را آرام گردانید. طلبکار دست خود را برای دریافت طلب به طرف او دراز می‌کرد. بدهکار گوسفندانی را که جلوی خانه‌اش می‌گذشتند، نشان داد و گفت: این گوسفندان در رفت و برگشت چیزی از پشمشان به خار و خاشاکی گیر می‌کند، از همین امروز آن‌ها را جمع می‌کنم و به قدر کفایت که شد، می‌ریسم و به رنگرز می‌دهم تا رنگ بکند. آن گاه دار قالی تهیه می‌کنم، زن و بچه‌هایم را می‌گذارم تا آن را ببافند. آنگاه آن را می‌فروشم، سپس برای عروسی دخترم که دم بخت است جهزیه خریده، خرج زیارتی که به گردن دارم کنار می‌گذارم، بقیه‌اش هر چه ماند دو دستی تقدیم می‌نمایم. طلب کار که آن مهملات را شنید از فرط ناراحتی به خنده درآمد. چون بدهکار این خنده را دید، گفت: طلب و پولت را به این نقدی گرفتی تو نخندی من بخندم؟...! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حلاج گرگ بوده! هركس دنبال كار و معامله‌ای برود و سودی نبرد می‌گویند فلانی حلاج گرگ بوده! در دهی حلاجی بود كه با كمان حلاجیش پنبه می‌زد و معاش می‌كرد تا این‌كه در ده خودش كار و بار كساد شد. به ده دیگری كه در یک فرسخی ده خودشان بود می‌رفت و پنبه می‌زد و عصر به ده خودشان بر می‌‌گشت. یک روز زمستان كه برف آمده بود و حلاج هم برای نان درآوردن مجبور بود به همان ده برود، صبح كمانش را برداشت و راه افتاد نصفه‌‌های راه دو تا گرگ گرسنه به او حمله كردند. مرد حلاج هرچه كمان حلاجی را به دور خودش چرخاند گرگ‌‌ها نترسیدند. فكری كرد و روی دو پا نشست و با چک (دسته) كمان كه روی زه كمان می‌زنند و صدای "په په په" می‌دهد شروع كرد به كمانه زدن. گرگ‌‌ها از صدای كمان ترسیدند و كمی عقب رفتند و ایستادند. تا حلاج كمان را می‌زد گرگ‌‌ها نزدیک نمی‌آمدند اما تا خسته می‌شد و كمان نمی‌زد گرگ‌‌ها حمله می‌كردند. حلاج بیچاره از ترس جانش از صبح تا عصر همان‌طور كمان می‌زد تا این‌كه عصر سواری پیدا شد و گرگ‌‌ها فرار كردند مرد حلاج عصر با دست خالی خسته و وامانده به خانه‌اش آمد. زنش دید كه امروز چیزی نیاورده گفت: "مگه امروز كار نكردی؟" گفت: "چرا، امروز از هر روز بیشتر كار كردم ولی مزد نداشت!" گفت: "چرا مزد نداشت؟" جواب داد: "ای زن من امروز حلاج گرگ بودم!" @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حلاج گرگ بوده! هركس دنبال كار و معامله‌ای برود و سودی نبرد می‌گویند فلانی حلاج گرگ بوده! در دهی حلاجی بود كه با كمان حلاجیش پنبه می‌زد و معاش می‌كرد تا این‌كه در ده خودش كار و بار كساد شد. به ده دیگری كه در یک فرسخی ده خودشان بود می‌رفت و پنبه می‌زد و عصر به ده خودشان بر می‌‌گشت. یک روز زمستان كه برف آمده بود و حلاج هم برای نان درآوردن مجبور بود به همان ده برود، صبح كمانش را برداشت و راه افتاد نصفه‌‌های راه دو تا گرگ گرسنه به او حمله كردند. مرد حلاج هرچه كمان حلاجی را به دور خودش چرخاند گرگ‌‌ها نترسیدند. فكری كرد و روی دو پا نشست و با چک (دسته) كمان كه روی زه كمان می‌زنند و صدای "په په په" می‌دهد شروع كرد به كمانه زدن. گرگ‌‌ها از صدای كمان ترسیدند و كمی عقب رفتند و ایستادند. تا حلاج كمان را می‌زد گرگ‌‌ها نزدیک نمی‌آمدند اما تا خسته می‌شد و كمان نمی‌زد گرگ‌‌ها حمله می‌كردند. حلاج بیچاره از ترس جانش از صبح تا عصر همان‌طور كمان می‌زد تا این‌كه عصر سواری پیدا شد و گرگ‌‌ها فرار كردند مرد حلاج عصر با دست خالی خسته و وامانده به خانه‌اش آمد. زنش دید كه امروز چیزی نیاورده گفت: "مگه امروز كار نكردی؟" گفت: "چرا، امروز از هر روز بیشتر كار كردم ولی مزد نداشت!" گفت: "چرا مزد نداشت؟" جواب داد: "ای زن من امروز حلاج گرگ بودم!" @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز فکرنکن باید سال ها قبل شروع می کردی.. این فکر مخرب رو عوض  کن و بگو می خوام همین الان شروع کنم بهترین سالهای من از این به بعده.. نقطه پایانی بر تمامی کمبودهای گذشته بگذارید. شما می‌توانید آن مرد یا همان زنی باشید که به شرایط و اوضاع نامناسب در خانواده‌اش پایان می‌دهد . 👤 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸 هنگامی که زمان رخت بر بستن می رسد، تمام ثروتهای دنیا نمی توانند حتی یک نفس بیشتر عرضه کنند یا روحی خسته را آسایش بخـــشند ... 🌸 یــــک نفـــس بـــسی ارزشمـــندتـــر از هـــمه  دارایی های دنیایی است ، با این حال ما هزاران نفس را دور می‌افکنیم. 🌸 بــرخـــیز! و ارزش نفس هــــایت را دریـــاب. آنها را از نـــام مقدس ، خــــداوند سرشار کـن  و بــه خــدمت جـهان درآور... 🌹 امیدوارم زندگی آرام و  پر از خیر و برکت داشته باشید .
که از او فحشا درخواست میکردند 💫در تاریخ پیشینیان از امام صادق علیه السلام نقل شده است : در دوران قبل از اسلام ، در میان بنی اسرائیل پادشاهی حکومت می کرد ، اودر کشورش یک نفر دادستان کل بسیار شایسته داشت ، با توجه به این که آن دادستان نیز برادری صالح و امین داشت ، روزی پادشاه به دادستان گفت : برای انجام کار مهمی به یک نفر شخص امین و شایسته و مورد اعتماد نیاز دارم ، آیا سراغ داری؟ دادستان گفت : برادری دارم که بسیار باایمان و مورد اعتماد است . قرار بر این شد که دادستان برادرش را به حضور شاه معرفی کند . دادستان برادرش را دید و او را به حضور شاه آورد ، شاه به او گفت : می خواهم تو را برای انجام مأموریتی به مسافرت بفرستم ، آیا حاضری ؟ 🌹برادر دادستان گفت : عذر دارم ، عذرم این است که همسر دارم ، نمی توانم او را تنها بگذارم و از شهر خارج گردم دادستان به برادرش اصرار کرد که درخواست شاه را رد نکن و به این مسافرت برو . سرانجام با این که همسر او راضی به مسافرت شوهرش نبود ، او همسرش را به برادرش دادستان، سپرد و به مسافرت رفت ، هنگام مسافرت به برادرش دادستان ، تأکید فراوان کرد که در غیاب من از همسرم محافظت کن ، دادستان نیز به او اطمینان داد که خاطر جمع باشد و در مورد همسرش هیچ گونه نگرانی نداشته باشد . برادر دادستان به مسافرت رفت ، دادستان در غیاب او مکرر به خانه زن برادرش می آمد و به کارهای او رسیدگی می کرد ، در این رفت و آمد ، چشم دادستان به چهره زیبای زن برادرش افتاد کم کم وسوسه های شیطان او را به هوس های شیطانی انداخت و در این مسیر به قدری پایش لغزید که صریحاً از زن برادرش خواست که مرتکب گناه شوند ، ولی زن پاسخ رد داد ، دادستان از هر دری وارد شد زن با کمال قدرت ، عفت خود را حفظ کرد و تن به گناه نداد. 🍃دادستان که شیفته زن شده بود ، برای رسیدن به هوس خود ، زن را تهدید کرد و گفت : شاه به حرف من است اگر خواسته مرا بر نیاوری ، به او می گویم که زن برادرم در غیاب برادرم زنا کرده و باید سنگسار شود .زن در پاسخ او باز هم مقاومت کرد و گفت : هر کاری می خواهی بکن ولی من تسلیم هوس تو نخواهم شد . دادستان که سخت ناراحت و عصبانی شده بود ، دست به انتقام نا حوانمردانه زد و نزد شاه رفت و به دروغ گفت : زن برادرم زنا کرده باید سنگسار شود . 🌹شاه بدون تحقیق ، سخن دادستان را پذیرفت و دستور سنگسار زن را صادر نمود . دادستان خود را به زن رساند و گفت : فرمان سنگسار شدن تو صادر شده ، الان هم اگر تسلیم من بشوی از دست من بر می آید که تو را آزاد کنم وگرنه مجازاتت مرگ است . آن زن غیور و باعفت در این لحظه سخت هم ایستادگی کرد و گفت : هر کاری می خواهی انجام بده ، من دامنم را آلوده نخواهم کرد . 🍃دادستان دستور داد آن زن را برای سنگسار به بیابان بردند ،او را آن قدر سنگباران کردند که زیر سنگ ها ماند و یقین کردند، او مرد ، چون شب شد ه بود از او دست برداشتند و به خانه های خود رفتند ، ولی او هنوز نمرده بود ، آخر های شب با زحمت فراوان با بدن مجروح و خون آلود ، خود را از لای سنگ ها بیرون آورد و با هزار زحمت از آن مکان دور شد و بی هدف به سمت بیابان روانه گشت ، تا در بیابان عبادتگاهی را دید ، به کنار آن رفت و شب را تا صبح در آن جا خوابید ، وقتی که صبح شد عابد آن عبادتگاه او را دید ، نزد او آمد و او را به معبد خود برد و احوال او را پرسید او ماجرا را از اول تا آخر بازگو کرد . ادامه دارد... ‎
🍏فوایددمنوش سیب ترش 🔲موجب وزن 🔲جلوگیری ازپوکی استخوان 🔲پیشگیری ازآلزایمر 🔲درکاهش کلسترول خون 🔲وتنظیم تری گلیسیرید 🔲ومیزان قندخون نیز مؤثر است
✨﷽✨ ✨ زندگی یک پاداش است نه یک مکافات فرصتی است کوتاه تا ببالی، بدانی، بیندیشی بفهمی و زیبا بنگری و در نهایت در خاطره ها بمانی پس زندگیت را خوب زندگی کن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ از فکر کردن ⭐️ درباره چیزهایی که ⭐️ باعث ناراحتیت میشه ⭐️ دست بردار... ⭐️ همه چیز را به خدا بسپار ⭐️ و آسوده بخواب .. ⭐️ شبتون به رنگ آرامش