eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼حضـــــرت اماام سجاد(ع): ✨دعاى مؤمن از سه حال خارج نيست: ✨يا برايش ذخيره می گردد ✨يا در دنيا برآورده می شود ✨يا بلايى را كه می خواهد ✨به او برسـد دفع می کند 📒بحار، ج ۷۵ ، ص ۱۳۸ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🔅 : 🔹 «اى گروه شيعيان ما! سفارش ها و توصيه هاى ما به دوستدارانمان را بشنويد و بفهميد كه : راست گفتار باشيد ، و به پيمان هايتان با دوست و دشمنتان وفادار بمانيد ، و با اموالتان يكديگر را يارى كنيد .» 📚 دعائم الإسلام: ج ۱ ص ۶۴ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🔅 : 🔹كمال ادب و مروّت، در هفت چيز است: خردمندى، بردبارى، شكيبايى، ملايمت، خاموشى، نيك خويى، و مدارا. 📚معدن الجواهر: ص ٥ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️📰 📰☝️ حکم کندن و جویدن پوست لب و سایر جاهای بدن 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 ﷽ ❓پرسش آيا گربه نجس است؟ 📝پاسخ بدن گربه نجس نیست ولی ادرار و مدفوعش نجس است و اگر موی آن در لباس باشد نماز باطل است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh لطفا حداقل به یک نفر بفرستین☝️
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ ✨الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ ✨الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ✨سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۲۳﴾ ✨اوست‏ خدايى كه جز او معبودى نيست ✨همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و ✨مؤمن به حقيقت‏ حقه خود كه ✨نگهبان عزيز جبار و متكبر است ✨پاك است‏ خدا از آنچه با ✨او شريك مى‏ گردانند (۲۳) 📚سوره مبارکه الحشر✍آیه۲۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ 🔹 اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!! در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته ! ✍به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!! وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين... 🔹اگه جالب بود فورواردكنيد براي دوستانتون تا اونها هم لذت ببرن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh فوروارد👆
🔴بازنجبیل باسرماخوردگی خداحافظی کنید! اگرمی‌خواهید تمام زمستان را درگیرآنفلوانزا نباشید زنجبیل رادریابید. به عقیده‌ی محققان این گیاه درمان طبیعی مشکلات زمستانی است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ 💕ناراحت شدن دسـت مـــا نیست اما ناراحت ماندن دست ماست ، پس اجازه ندهیم که، رفتار تلخ دیگران،در ما اثر کند و روزگارمان را تلخ کند …!! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👌👌با ظاهر سازی کسی به بزرگی نمیرسه 💫شغالی بـه درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب بـه او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت مـن طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, 💫چـه شده کـه مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از مـا دوری میکنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ 💫یکی از شغالان گفت: اي شغالک آیا مکر و حیله‌اي در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شده‌اي؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟ 💫شغال گفت: در رنگ هاي زیبای مـن نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش بـه فرمان مـن باشید. مـن افتخار دنیا و اساس دین هستم. مـن نشانه لطف خدا هستم, زیبایی مـن تفسیر عظمت خداوند اسـت. دیگر بـه مـن شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. 💫شغالان دور او جمع شدند وی را ستایش کردند و گفتند اي والای زیبا, تـو را چـه بنامیم؟ گفت مـن طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس اسـت؟ گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می گویي زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی اسـت. تـو از ظاهر سازی و ادعا بـه بزرگی نمی رسي. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
حکایت قشنگ و خواندنی بهلول و زبیده خاتون همسر هارون الرشید(دیده و ندیده) بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!»  👇👇👇👇 ادامه
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»  بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.»  هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.»  هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔷جنازه ای که کسی بالای سرش حاضر نشد ⚡️⚡️شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند .مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود . 💥عابد گفت : آيا عمل خيرى از او سراغ دارى ؟ گفت : آرى سه عمل خير از او مى ديدم : 🌱1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد . 🌱2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود . 🌱3 ـ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد ؟! 📚بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز، نوشته استاد حسین انصاریان http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔺ملانصر الدین و شکار آهو با حاکم و جمعی به شکار رفتند. آهوئی پدیدار شد. حاکم تیر انداخت ولی به شکار نخورد. ملا گفت: آفرینت. حاکم برآشفت که مرا مسخره میکنی؟ ملا گفت: خیر آفرینت را به آهو گفتم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ 💖🌷 از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با "ها " است .. چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد.. این انسانها نیستد که ما را آزرده میکنند، بلکه امیدی ست که ما به آنها بسته ایم. 👤الهی قمشه_ایی @tafakornab 👆