#حکایت_ملانصرالدین
✍یک روز ملا نصرالدین هوس چلوکباب کرد. یک من گوشت خرید و به خانه آورد و به زنش گفت:
«ظهر که من برگشتم برایم چلوکباب درست کن.»
ولی زن ملا بعد از رفتن او، گوشت ها را کباب می کند و با چند تن از دوستانش می خورد.
🔸ظهر وقتی ملا به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت زن حیله گر گفت :
«من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمام گوشت ها راخورد!»
🔸ملا بدون اینکه حرفی بزند رفت ترازو آورد و بعد گربه را گرفت و در یک کفه ی ترازو گذاشت و در کفه ی دیگر سنگ یک منی قرار داد و شروع به وزن کردن گربه کرد و دید وزن گربه درست یک من است،
🔸پس ملا با تعجب رو به زنش کرد و گفت:
« زن اگر این گربه است، پس گوشت ها چه شده و اگر این یک من گوشتی است که من خریدم پس گربه کجاست؟
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
در قسمت اول عمرمان سلامتی خودرا صرف بدست آوردن پول میکنیم، در آخر پول بدست آمده را خرج بدست آوردن سلامتی از دست رفته میکنیم در فاصله این دو، پول و سلامتی خود را هدر میدهیم!
✍🏻ولتر
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پند
✍عارفی را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ،
گفت :
اینکه مهم نیست ،
مگس هم میپرد
🔸گفتند :
فلانی را چه میگویی ؟
روی آب راه میرود !
گفت :
اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند .
گفتند :
پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
🔸گفت :
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی
✍#این_شاهکار_است...👌🏻
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
🔸جوانان و امام زمان
➖➖➖➖
رابطه جوانان و حضرت ولی عصر رابطه شگفت انگیزی است، اسلام در روان کاوی شخصیت جوان می گوید :
جوان دارای قلبی رقیق و دلی نرم است ، پس حق را زودتر می پذیرد،
💠داستان
ابو جعفر احول می گوید: وقتی از بصره برگشتم، امام صادق علیه السلام به من فرمود :
وَ أَنَا أَسْمَعُ أَتَيْتَ الْبَصْرَةَ ؟ شنیده ام به بصره رفتی؟ عرض کردم آری!
فرمود:
قَالَ علیه السلام:
كَيْفَ رَأَيْتَ مُسَارَعَةَ النَّاسِ إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ دُخُولَهُمْ فِيهِ
مردم را در گرایش به ما چگونه دیدی؟ گفتم : بسیار سست و بی خیال
حضرت فرمود:
عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ
باید سراغ جوانان می رفتی ؟ چرا که جوانان سریعتر به خوبی ها جذب می شوند...
🔹داستان:
رسول خدا فرزند پسر نداشتند و پسرانشان پس از تولد در کودکی از دنیا رفتند ، اما حضرت یک پسر خوانده دارند به نام _ زیدبن حارثه _
زید قبل از بعثت ، سر از خانه جناب خدیجه کبری در آورد ، خدیجه سلام الله علیها نیز او را به رسول اکرم بخشید و حضرت هم ایشان را آزاد کرد،
از اولین مسلمانان است و تنها کسی است که نامش در قرآن آمده است....
وی در جنگ موته به همراه جعفر بن ابی طالب برادر امیر مومنان علیه السلام به شهادت رسید و مرقدشان در اردن است....
وقتی در مکه همشهریان خودش را دید خبر سلامتی خود را به واسطه همشهریان به پدر و مادرش رساند
پدرش خدمت حضرت رسید و درخواست کرد که اجازه بدهید پسرم باز گردد
حضرت اختیار را به خودش داد و او گفت: تا رسول خدا هست به کسی دیگری ملحق نمی شوم....
عشق او در جوانی به رسول خدا بسیار بود و او در محبت به رسول الله زبانزد عام خاص بود.
🔹آری جوان اینگونه اثر پذیر است
نکته مهم این است که یاران ولی عصر هم جوانند ، و حضور پیران در سپاه حضرت چون سرمه در چشم است.....
➖➖➖➖
جوان یک کانون صفات متضاد است ، بطوری که هم گمراهی در این دوران عجیب است و هم هدایت.....
هم شهوت جانکاه
➖➖➖➖
سه آفت دوران جوانی از همه خطرناک تر است:
اول: خشم
خدای متعال در قرآن جانشین پیامبری چون الیسع را جوانی به نام ذا الکفل معرفی می کند چراکه غضب نمی کرد....
دوم: غرور جوانی
خداوند جناب ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم الانبیاء را به همین صفت ستوده است....
سوم : شهوت...
که قهرمان پاکی ها در قرآن یوسف است که در جوانی درخشید...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
روزی از دانشمندی ریاضی دان نظرش را درباره انسانیت پرسیدند.
درجواب گفت: اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد ، نمره یک می دهم
اگر دارای زیبایی هم باشد یک صفر جلوی عدد یک می گذارم ۱۰
اگر پول هم داشته باشد یک صفردیگر جلوی عدد۱۰می گذارم: ۱۰۰
اگردارای اصل و نسب هم باشد یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ می گذارم : 1000،
ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت(اخلاق) رفت
چیزی به جز صفر باقی نمی ماند۰۰۰
و صفر هم به تنهایی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.
مواظب (یک) خودمان باشیم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
📕 امثال و حکم
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
قوی باش:
تا کسی شکستت ندهد، 🌸🍃
نجیب باش تا کسی تحقیرت نکند،
و خودت باش تا هیچکس فراموشت نکند...🌸🍃
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
*┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
داستان پدر حتما بخوانید بسیار زیباست
متصدی بانک بودم ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ تا واریز کنم !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﭘﻨﺞ دقیقه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ سلام کردم و ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ و ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
بیشتر به خاطر پسرتون بود.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
⭐ پدران حال و آینده ای که این متنو خوندن ...شما بزرگترین فرد تو دنیا از دیدگاه فرزنداتونید ⭐️
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
📕 امثال و حکم
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
سـ🌸ـلام
صبح زیباتون پر از شادی و برکت🌷
🗓 امروز چهارشنبه
☀️ ۱۹ اردیبهشت ١۴٠۳ شمسی
🌙 ۲۹ شوال ١۴۴۵ قمری
🌲 ۸ مای ٢٠٢۴ ميلادی
♦️ذڪر روز : 《یاحَیُّ و یاقَیُّوم》
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
✅ حکایت روزی دست خداست
مردی به سفر رفت. با خود قرص نانی داشت. گفت: اگر این را بخورم دیگر هیچ نخواهم داشت و میمیرم.
خدای تعالی فرشتهای را بر او گماشت و گفت: اگر آن نان را خورد، به او روزی بده و اگر نخورد، به او چیزی نده.
آن مرد نان را نخورد تا از گرسنگی مُرد در حالی که قرص نان باقی مانده بود.
📚 رساله قشیریه (باب توکل) - عبدالکریم بن هوازن قشیری
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📚#حكايت
روزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری می گذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش می خواست. آهنگر گفت: ظرف بیاور تا در آن آتش بریزم. کودک که ظرف همراه نداشت، خم شد و مشتی خاک از زمین برداشت و در کف دست خود ریخت. آن گاه به آهنگر گفت: آتش بر کف دستم بگذار.
ابن سینا، از تیزهوشی او به شگفت آمد و در دل بر استعداد کودک شادمان شد. پس جلو رفت و نامش پرسید. کودک پاسخ داد: نامم #بهمنیار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی گرفت و در تربیتش کوشید تا اینکه او یکی از حاکمان و دانشمندان نام دار شد و بعضى گويند كه اسلام آورد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝