#قاسم_پسر_هارون
✍مردى از اهالى بصره به نام عبدالله بصرى مى گوید من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود.
روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد.
کنار مسجدى، جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است.
🔸گفتم کار مى کنى؟
گفت آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده.
گفتم بیا به خانه من کار کن.
گفت اول اجرتم را معین کن، سپس مرا براى کار ببر.
🔹گفتم یک درهم مى دهم.
گفت بى مانع است.
همراهم آمد و تا غروب کار کرد.
دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد.
گفت بیشتر نمى خواهم.
🔸روز بعد دنبالش رفتم و او را نیافتم.
از حالش جویا شدم، گفتند جز روز شنبه کار نمى کند.
روز شنبه اول وقت، نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم.
او را به منزل بردم و مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى رسید.
🔹چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد.
پس از نماز، کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید.
مزدش را دادم و رفت.
چون دیوار خانه تمام نشده بود، صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم.
شنبه رفتم و او را نیافتم.
🔸از او جویا شدم، گفتند دو سه روزى است بیمار شده.
از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند.
به آن محل رفتم و دیدم در بستر افتاده.
به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم.
🔹دیده باز کرد و پرسید تو کیستى؟
گفتم مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم.
گفت تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟
گفتم آرى، بگو کیستى؟
🔸گفت من قاسم، پسر هارون الرشید هستم.
تا خود را معرفى کرد، از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید.
گفتم اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده، مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد.
🔹قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام.
اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم، حاضر به معرفى خود نبودم.
مرا از تو خواهشى است.
🔸هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار.
🔹انگشترى هم به من داد و گفت اگر گذرت به بغداد افتاد، پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد.
آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است، این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست.
🔸این را گفت و حرکت کرد که برخیزد، نتوانست.
دو مرتبه خواست برخیزد، قدرت نداشت.
گفت عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده.
او را از جاى بلند کردم.
به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد.
#خزينة_الجواهرعلي_اكبرنهاوندي_ص۲۹۱
داستانهای آموزنده👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸#داستانهای_حجاب
🔹بانویی که به خاطر حجاب امام زمان (عج) را دید.
✍يکى از علماء بزرگ (مرحوم آية الله سيد باقر مجتهد سيستانى پدر آية الله سيد على سيستانى ومرحوم سيد محمود مجتهد سيستانى ) در مشهد مقدس براى آنکه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفياب شود ختم زيارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز مي کند ايشان فرمودند:
🍃در يکى از جمعه هاى آخرين ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده کردم که از خانه ى نزديک آن مسجدى که من در آن مشغول به زيارت عاشورا بودم مى تابيد، حال عجيبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم، خانه کوچک و فقيرانه اى بود، از درون خانه نور عجيبى مى تابيد.
🍂در زدم وقتى در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه در يکى از اتاق هاى آن خانه تشريف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده کردم که پارچه اى سفيد بروى آن کشيده بودند،
وقتى من وارد شدم و اشک ريزان سلام کردم ،
🍃حضرت بمن فرمودند:
چرا اينگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى ؟
مثل اين باشيد (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بيايم !
بعد فرمودند:
اين بانوئى است که در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بيرون نيامده مبادا نامحرم او را ببيند!
📚منبع:گوهر صدف، ص 48
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)
🌺#دو_مادر_و_يك_فرزند
✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد.
🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.
🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند: يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟
🔸امام عليه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد:
🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود.
🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مىبود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد، در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود.
📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🔺وصیتنامه عجیب یک شهید
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه کردستان بودیم که به طرز غیرعادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی درآوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملاً سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود: من سیدحسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازه من پیدا میشود و زمانی که جنازه من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم، به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند و ...
بعد از خواندن وصیتنامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول(ص) آن شب انجام داده بود، تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز از آن گذشته است.
👤 راوی: سردار حسین کاجی
📚خاطرات ماندگار، ص ۱۹۲
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
مسافرخسته🌾
موضوع: پندآموز
مسافری خسته كه از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت كه در سایه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از این كه آن درخت جـادویی بود ، درختی كه می توانست آن چه كه بر دلش می گذرد برآورده سازد...!
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب می شد
اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد.
فـوراً تختی كه آرزویـش را كرده بود در كنـارش پدیـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذای لذیـذی داشتم...
ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...
بعـد از سیر شدن ، كمی سـرش گیج رفت و پلـك هایش به خاطـر خستگی و غذایی كه خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا كرد و در حالـی كه به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فكـر می كرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یك ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...
هر یك از ما در درون خود درختی جادویی داریم كه منتظر سفارش هایی از جانب ماست.
ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افكار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد.
بنابر این مراقب آن چه كه به آن می اندیشید باشید...
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پندانه
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت. ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردی؟ ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد. تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا.
«دو کس رنج بیهوده بردند
و سعی بی فایده کردند
یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و نکرد.»
#سعدی
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
35.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمونه یک کارنامه درخشان؛ مرور سریع سوابق اجرایی محمدباقر قالیباف در کمتر از یک دقیقه
🪴🪴دکتر الهی قمشه ای:
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
✍پاسخ به سوال فرمانرواي روم قيصر روم از طرف امام هادی:
📜 براي يكي از خلفاي بني عباس ، در ضمن نامه اي نوشت : ( ما در كتاب انجيل ديده ايم كه هر كس از روي حقيقت سوره اي بخواند كه خالي از هفت حرف باشد ، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مي كند ، و آن هفت حرف عبارت است از : ( ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف ، ) ، ما هرچه بررسي كرديم چنين سوره اي را در كتابهاي : تورات و زبور و انجيل نيافتيم ، آيا شما در كتاب آسماني خود ، چنين سواره اي را ديده ايد ؟ ) خليفه عباسي ، دانشمندان را جمع كرد ، و اين مساله را با آنها در ميان گذاشت ، آنها از جواب آن درماندند ، سرانجام اين سوال رااز امام هادي ( ع ) پرسيدند ، آن حضرت در پاسخ فرمود : آن سوره ، سوره ( حمد ) است ، كه اين حروف هفتگانه در آن نيست .
💠پرسيد : فلسفه نبودن اين هفت حرف ، در اين سوره ، چيست ؟ فرمود : حرف ( ث ) اشاره به ( ثبور ) ( هلاكت ) و حرف ( ج ) اشاره به ( جحيم ) ( نام يكي از دركات دوزخ ) ، و حرف ( خ ) اشاره به ( خبيث ) ( ناپاك ) ، و حرف ( ز ) اشاره به ( زقوم ) ( غذاي بسيار تلخ دوزخ ) و حرف ( ش ) اشاره به ( شقاوت ) ( بدبختي ) و حرف ( ظ ) اشاره به ( ظلمت ) ( تاريكي ) ، و حرف ( ف ) اشاره به ( آفت ) است .
💠خليفه ، اين پاسخ را براي قيصر روم نوشت ، قيصر پس از دريافت نامه ، بسيار خوشحال شد ، و به اسلام گرويد ، و در حالي كه مسلمان بود از دنيا رفت.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#گريه_و_خنده_ملائكه
روزی پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از جبرئیل پرسیدند آیا ملائکه، گریه و خنده دارند؟
جبرئیل فرمود آری، به سه کس از روی تعجب می خندند و به سه کس از روی ترحم و دلسوزی می گریند.
خنده ملائکه در سه جا است:
1. از کسی که سراسر روز را به سخنان چرند و پرند و یا کارهای بیهوده می گذارند و چون شب شود، نماز عشاء خوانده و باز به بیهودگی خود ادامه می دهد، ملائکه می خندند و می گویند ای بی خبر، از صبح تا شب سیر نشدی، حالا سیر می شوی؟
2. دهقانی که بیل و کلنگ خود را برداشته و به بهانه تعمیر و اصلاح زمین خود، دیوار مشترک بین خود و شریکش را می ساید تا به سهم خود بیافزاید، ملائکه می خندند و می گویند آن زمین به آن پهناور تو را سیر نکرد، این مختصر تو را سیر می کند؟
3. از زنی که خودش را از نامحرم در زمانی که زنده بود نمی پوشانید، بعد از مرگش وقتی که او را در قبر می گذارند بدنش را می پوشانند تا کسی حجم و اندامش را نبیند، ملائکه می خندند و می گویند وقتی که مورد میل و رغبت بود او را نپوشانیدید، حالا که مورد نفرت و انزجار است او را می پوشانید؟
اما گریه ملائکه در سه جا است:
1. بر غریبی که در راه طلب علم و دانش بمیرد.
2. بر زن و مرد سالخورده ای که آرزوی فرزند کنند و خداوند به آنها عطا فرماید و آنها به این سبب خوشحال شوند و گویند او در آخر عمر، به ما خدمت کند و پس از مرگ جنازه ما را تشییع نماید، پس آن فرزند در زمان حیات پدر و مادرش از دنیا برود و ملائکه قبل از پدر و مادر بر او بگریند.
3. بر یتیمی که نیمه شب بیدار شود و گریان سراغ مادر را بگیرد، غافل از اینکه مادرش مرده است، وقتی دایه صدای او را می شنود با صدای خشن فریاد زند چرا گریه می کنی؟
وقتی کودک بینوا صدای دایه را می شنود، به یاد مرگ مادرش می افتد و با نا امیدی ساکت می شود، پس در چنین جایی است که ملائکه به غربت و بی کسی او گریه می کنند.
#مواعظ_العددية_ص١٤٤
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
خوشبختی خود بخود به وجود نمی آید،
رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است.
افکار غلط را کنار بگذارید،
به اضطراب ها غلبه کنید،
علاقه ها را شناسایی کنید،
وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید...
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند،
تلاش کنید ؛
تلاش کنید ؛
و باز هم تلاش کنید...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ثروتمند_فقير
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝