eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه صبح است به نرگس برسان اين پيغام سوخت بي عطر تو اين باغ كمي زود بيا 🌼السلام علیک یا صاحب الزمان🌼 سلام به تو ای دعوت کننده مردم به سوی خدا سلام به تو ای درگاه (برای رسیدن به)خدا و حافظ دین او سلام به تو ای حجت خدا و راهنمای بندگان به مقاصد چرا من بنویسم وقتی خودت را یادمان دادی... زیباتر از " " کم پیدا میشود... ✋ 🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼 📎تعجیل_درامر_فرج_صلوات 📎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
❤️ جدایے ازتو برایم خیال خام حسین♡ بہ احتـرام تو داریم احترام حسین♡ طلوع ڪردےو چشمان‌صبح روشن‌شد سلام جلوه‌ے نور خدا سلام؛ حسین♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 11 مرداد ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:36 ☀️طلوع آفتاب: 06:13 🌝اذان ظهر: 13:11 🌑غروب آفتاب: 20:08 🌖اذان مغرب: 20:28 🌓نیمه شب شرعی: 00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 ای شیعه از شمع جوان ✨از غربت آن غریب کن یاد 🕯مسموم شد از زهر، جواد بن رضا ✨در حجره در بسته سپرد جان 🕯شهادت مظلومانه جواد الائمه (ع) تسلیت باد http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بهتـرین 🌸هدیه زندگـــی 🌸 عشــق و 🌸 محبت است 🌸دسته گلی بــه نام 🌸عشـــق تقــدیم 🌸شمــامهـربانان 🌸آدیـنــ🌷ــه تون زیبا 🌸زندگیتون پرطراوت 🌸نبضتون پر احساس 🌸قلبتون پر عشق 🌸فکرتون پر از یاد خدا 🌸بهترینها رو براتون 🌸در کنار خانواده 🌸و عزیزانتون 🌸 آرزو میکنم 🌸سلام روز 🌸 آدینه تون گلبارون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#درسنامه چنداصل برای داشتن زندگی شاد: 1- ﺭﻭﺯﺗﻮﻟﺪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺑﺴﭙﺎﺭ. 2- ﺯﻳﺎﺩ"ﺗﺸﮑﺮ" ﮐﻦ 3-ﺍﺯﺟﻤﻠﻪ"ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ"ﺯﻳﺎﺩﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ 4- ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ"ﺳﻼﻡ"ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‌📚 داستان روزی مردی ، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند . او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد ، اما عقرب انگشت او را نیش زد . مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد ، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد . رهگذری او را دید و پرسید : " برای چه عقربی را که نیش می زند ، نجات می دهی ؟ " مرد پاسخ داد : " این طبیعت عقرب است که نیش بزید ولی طبیعت من این است که عشق بورزم . " چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند ؟ عشق ورزی را متوقف نساز . لطف و مهربانی خود را دریغ نکن حتی اگر دیگران تو را بیازارند .... برای دیدن بهترین ضرب المثل وداستانهابه ما بپیوندید👇👇👇 @tafakornab @shamimrezvan
🍃وقتی برای کسی کاری را انجام می دهید، از آنها انتظار محبت نداشته باشید، همه ما گاهی باید درختانی را بکاریم که هرگز زیر سایه آن نخواهیم نشست🍃 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅ آورده اند که کفن‌دزدی در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت.» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
همیشه آنچه که درباره "من" میدانی باورکن نه آنچه که پشت سر"من" شنیده ای "من"همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای 👤چارلي چاپلين 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
⚫️شهادت غریبانه جواد الائمه علیه السلام تسلیت باد : مؤمن به سه چیز محتاج است: ❶ ـ توفيق الهى، كه كارها را بخوبى به پيش ببرد. ❷ ـ واعظ درونى كه هرلحظه او را پند و انذار دهد. ❸ ـ پذيرش نصحيت كسى كه او را پند مى دهد. 📚تحف العقول، ص ۷۲۶ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ : ▪️ من أطاعَ هَواهُ أعطى عَدُوَّهُ مُناهُ. ▪️ آن كه از هوسش پيروى كند ، آرزوى دشمنش را برآورد. 📚 اعلام الدین، ص۹۰۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ ﴿۲۱۸﴾ ✨آن كس كه چون به نماز بر ✨مى خيزى تو را مى بيند (۲۱۸) ✨وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ ﴿۲۱۹﴾ ✨و حركت تو را در ميان ✨سجده كنندگان مى نگرد (۲۱۹) ✨إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۲۲۰﴾ ✨او همان شنواى داناست (۲۲۰) 📚سوره مبارکه الشعراء ✍آیات ۲١٨ تا ۲۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈((قول زنانه)) 🌼تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام کرد. رفتم سمت آشپزخونه ـ بازم صبحانه نخورده؟ ـ توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم. ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه، خواب می مونه. برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر. 🌸ـ می شناسیش که، من برم صداش کنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو. دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه کردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت.. ـ ناراحتی؟ گرفتم و مظلومانه نگاش کردم. ـ دروغ یا راستش؟ هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم. – حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟ خندید 🌼– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم… پریدم وسط حرفش – جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه. 🌸اون روز توی مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو کاشته بودم. مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون بخرم تا رضایت بدن و حلالم کنن. بالاخره مرده و قولش ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈((عیدی بدون بی بی)) 🌸نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود، اما ازش اجازه رو گرفت. بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید، و حضورش هم اجازه رسمی برای حضور من شد. و از همون روز، کارم رو شروع کردم. 🌼از مدرسه که می اومدم، سریع یه چیزی می خوردم، می نشستم سر درس هام و بعد از ظهر راس ساعت ۴ توی بودم. اشتیاق عجیبی داشتم و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم. شب هم حدود هشت و نیم، نه می رسیدم خونه، تقریبا همزمان پدرم. 🌸سریع دوش می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم و بلافاصله بعد از غذا، می نشستم سر درس، هر چی که از ظهر باقی مونده بود. 🌼من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم، به کار و نخوابیدن، عادت کرده بودم. و همین سبک جدید زندگی، من رو وارد فضای اون ایام می کرد. 🌸تنها اشکال کار یه چیز بود، سعید، خیلی دیر ساعت ۱۰ یا ۱۰:۳۰ می خوابید و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم. ساعت ۱۱ چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال، گاهی هم همون طوری خوابم می برد. کنار وسایلم، روی زمین. 🌼عید نوروز نزدیک می شد، اما امسال، برعکس بقیه، من اصلا دلم نمی خواست برم . یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم. 🌸اما هر بار رد شد، علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد. همه اونجا دور هم جمع می شدن. یه عالمه بچه، دور هم بازی می کردن. پسر خاله ها، دختر دایی ها، پسر دایی ها، عالمی بود برای خودش. 🌼اما برای من، غیر از ، خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود.علی الخصوص، عید اول، اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود. 🌸بین دلخوری و غصه، معلق می زدم که محمد مهدی زنگ زد، پسر خاله مادرم. . ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
🍀هر سبزی یک خاصیت شگفت انگیز : 👈ترخون : جانشین نمک 👈گشنیز : کاهنده قندخون 👈تره : کاهنده کلسترول 👈تربچه : ضدسرطان 👈ریحان : آرامبخش،خواب آور 👈شاهی : فعالیت کلیه ها 👈جعفری : خون ساز 💜 👈بیآاینجا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴 🌴 اذن_خدابرخيز نجم الدين جعفر بن زهدرى مى گويد: به بيمارى فلج مبتلا شدم، پس از مرگ پدرم، مادر بزرگ پدريم کمر همّت به علاج من بست، او با تمام توان به معالجه من پرداخت، ولى اثرى نبخشيد. به او گفتند: از پزشکان بغداد کمک بگير. او از پزشکان بغداد دعوت به عمل آورد، وآنها مدّتى طولانى در حلّه مرا تحت معالجه قرار دادند اما سودى نبخشيد. تا اين که به او گفتند: او را به قبّه شريف منسوب به امام زمان (عليه السلام) در حلّه ببر تا شفا يابد. شبى همراه مادر بزرگم به زير گنبد شريف حضرت (عليه السلام) مشرف شده ودر آنجا بيتوته کرده بودم، ناگاه به ديدار حضرت موفّق شدم.🌹 حضرت رو به من کرد وفرمود: برخيز! عرض کردم: آقا جان! يک سال است که نمى توانم از جا برخيزم. فرمود: برخيز! به اذن خدا.🌹 ومرا برى برخاستن يارى نمودند. هنگامى که مردم از شفى من مطّلع شدند چنان برى ملاقاتم هجوم آوردند که چيزى نمانده بود که کشته شوم. آنها تمام لباس هايم را به عنوان تبرّک تکه پاره کردند، وبر من لباس ديگرى پوشانيدند، آنگاه به خانه باز گشتم، ولباس خود را عوض کرده ولباس آن ها را برايشان فرستادم.🌻 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ ۹ ماه در شکمش، ۲ سال در دامنش، و یک عمر در زندگیش، چیز دیگری ندارد برای اثبات محبتش، بهشت که هیچ، همه‌ی آن چه که هست را باید زیر قدمهایش بدانی❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خدایا💫 شب ما را لبریز آرامش و مشکلاتمان را آسان کن و فراوانی را در زندگی همه جاری فرما ما را بندگان شاکر قرار ده نه شـاکی الهی آمین💫 ✨شبتون منور به نور خدا✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز خدا کیست که ‌در سایه ‌مهرش ‌باشیم رحمت ‌اوست ‌که ‌پیوسته ‌پناه ‌من ‌و توست با توکل به اسم اعظمت آغاز میکنیم روزمان را 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 🍃الهی به امید تو🍃 امیدوارم تمام روزهای این هفته از شین شنبه تا جیم جمعه قدم به قدم لحظه لحظه فقط وفقط به عشق خداگام برداریم وطعم عبودیت واقعی رابچشیم سرآغاز هفته تون خدایی❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شروع هفته را پُر برکت کنیم 🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸 ✨ 🌸الّلهُمَّ ✨🌸صلّ ✨ 🌸علْی ✨ 🌸محَمَّد ✨ 🌸وآلَ ✨ 🌸محَمَّدٍ ✨ 🌸وعَجِّل ✨🌸 فرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 🌹پیامبراکرم(ص)🌹 شمارا به مهدی میدهم اودرزمانی که مردم گرفتار اختلافات درگیری و آشوبها هستنددرامت من برانگیخته میشود و جهان را ازعدالت وبرابری پرمیسازد 📒المستندبیروت ج۳ص۳۷ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆عدالت وبرکت 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 12 مرداد ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:37 ☀️طلوع آفتاب: 06:13 🌝اذان ظهر: 13:11 🌑غروب آفتاب: 20:07 🌖اذان مغرب: 20:27 🌓نیمه شب شرعی: 00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸پر مے ڪشد دلم بہ هواے حرمِ حسین 🌿دارم بہ اشتیاقِ شما مےپرم حسین 🌸خورشید از حوالےِ گنبد طلوع ڪرد 🌿صبح اسٺ و باز نام تو را مےبرم حسین ☀️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅خواص فوق العاده تخم شربتی و مصرف آن در صبح: 5 برابر کلسیم بیشتر از شیر 7 برابر ویتامین C بیشتر از پرتقال 3 برابر آهن بیشتر از اسفناج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوانده احمد به لبش خطبه زهرا و علی💖 جبرییل آمده از عرش به یک صوت جلی💖 من وکیلم که به ساقی بدهم کوثر را؟ زیر لب فاطمه از سوی خدا گفت:بلی💖 عیدتون مبارک🌸🎊🎉🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀° 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((محمد مهدی)) ⚜شب بود که تلفن زنگ زد. محمد مهدی، پسر خاله مادرم بود. پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ، به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم. توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم، دو بار برای اومد مشهد. آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو، که پدرم به شدت ازش بدش می اومد. این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم. علی الخصوص وقتی خیلی عادی، پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار. صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد. زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره. اون تماس، اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود. ⚜پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه، اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد. خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش. ⚜– مرتیکه زنگ زده میگه: داریم یه گروه مردونه میریم ، ، اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم. یکی نیست بگه … و حرفش رو خورد و با خشم زل زد بهم ⚜– صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو، گرم نگیر، بعد از ۱۹، ۲۰ سال، پر رو زنگ زده که… که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد. مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه و فکرش هم درست بود. ⚜علی رغم تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی. عشق دیدن مناطق جنگی ، اونم دفعه اول بدون کاروان. ⚜اما خوب می دونستم چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد. تحمل ، کار ساده ای نیست. این رو توی مراسم ختم بی بی از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم. وقتی بی توجه به شنونده دیگه داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈((رقیب)) ⚜آقا محمدمهدی، که همه آقا مهدی صداش می کردن، از نوجوانی به شدت شیفته و علاقه مند به مادرم بوده. یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده بوده. دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ و بعد پدرم و چرخش روزگار… وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن، محمدمهدی توی بیمارستان، بوده و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده. حالش که بهتر میشه، با هزار سلام و صلوات بهش خبر میگن آسیه خانم عروس شد و عقد کرد و محمد مهدی دوباره کارش به بیمارستان می کشه. اما این بار، نه از جراحت و مجروحیت، به خاطر تب ۴۰ درجه … ⚜داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به ۲۰ سال، برای پدرم تموم شده باشه و همین مساله باعث شده بود ما هرگز حتی از وجود چنین شخصی توی فامیل خبر نداشته باشیم. ⚜نمی دونم آقا مهدی، چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود. آدمی که با احدی رودربایستی نداشت و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران، همیشه حرفش رو می زد و برخورد می کرد، نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده. ⚜اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد، چه برسه به اینکه واقعا برم. اما… از که برگشتم، تازه داشت صبحانه می خورد. رفتم نشستم سر میز، هر چند ته دلم غوغایی بود. ـ اگر این بار آقا مهدی زنگ زد، گوشی رو بدید به خودم، خودم مودبانه بهشون جواب رد میدم. ⚜ـ جدی؟ واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ از تو بعیده . یه جا اسم شهید بیاد و تو با سر نری اونجا لبخند تلخی زدم. ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟شهدا بخوان، خودشون، من رو می برن. ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°