💎ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻫﺎﻣﺒﻮﺭﮒ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎهماﻥ ﻣﺎ ﺭا
ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ.
زﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﻞ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ یک ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺭﻣﺎنتیک ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺑرای آﻧﻬﺎ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ آنها ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ که هیچ غذایی باقی نگذراند.
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻫمکلاسیهایمان ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻏﺬﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻧﺪ بطوﺭیکه ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﯾﮏ ﺳﻮﻡ ﻏﺬﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺗﺮﮎ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺧﺎنمﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻠﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻏﺬﺍﯼ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺧﺎنم ﭘﯿﺮ ﺳﭙﺲ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﯾﻮﻧﯿﻔﻮﺭﻡ ﺍﺯ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ؛ 50 ﯾﻮﺭﻭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺷﺪﯾﻢ.
ﺍﻓﺴﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺼﺮﻑ ﺑﮑﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﺪﻫﯽ، ﭘﻮل ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻣﻤﻠﮑﺖ
متعلق ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺳﺖ.
بله این است تفاوت و حال میفهمم
که چرا آلمان صنعتی ترین و
پیشرفته ترین کشور قاره اروپاست!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🎊خدایـا
🌸در این شب
🎊سرد زمستانی
🌸بهترین ها و زیباترینها
🎊را برای دوستان و عزیزانم
🌸از درگاهت خواهـانـم
🎊خدایـا
🌸قلبشـان را
🎊خوشحال و سرشار از
🌸آرامش و خوشبختی کن
🎊آمین یا رَبَّ ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جهان خرّم از آنم...
...که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم
که همه عالم از اوست
💙بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💙
💧الهی به امیدتو💧
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙خوشبخت کسی که
✨عشق احمد ﷺ دارد
💙در قلب
✨درخش نور مُحَمَّدٍ ﷺ دارد
💙هر کس بفرستد
✨به مُحَمَّدٍ ﷺ صلوات
💙در آخرتش ثواب
✨بی حد دارد
💙الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
✨و َآلِ مُحَمَّد
💙و َعَجِّل فَرَجَهُم
─┅─═इई ✨💙✨ईइ═─┅─
بزن رو لینک زیر وارد شو👇
امتحان کنید👆
👈🏽 👍👍
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
از اشک،مسیرگونه ها فرسوده ست
انگار دعاهای همه بیهوده ست
یکبار توراندیده ایم ازبس که
در شهر تمام چشمها آلوده ست
💎تعجیل درفرج #پنج صلوات💎
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_اربابم
به رسم ادب اولین
روز هفته رو با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم
💎اَلسلامُ علی الحُــسین
🔹و علی علی بن الحُسین
💎وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
🔹و عَـــلی اصحاب الحسین
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #آنچه_باقی_می_گذارید
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 21 دی ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:46
☀️طلوع آفتاب: 07:14
🌝اذان ظهر: 12:12
🌑غروب آفتاب: 17:10
🌖اذان مغرب: 17:30
🌓نیمه شب شرعی: 23:28
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#انتقام_سخت
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
چاى خودراباکشمش
این آنتى اکسیدان مقوى
بخورید
خوردن کشمش،
ما را از پوکى استخوان
درامان نگه داشته
آهن،پتاسیم،کلسیم
ویتامین B به بدنتان میرساند
♡••♡••♡••♡••♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️سلام به شنبه 21دیمـاه خوشآمدیـد❄️
🌷امیـدوارم
❄️شروع هفته تون
🌷با بهترین لحظه ها
❄️و موفقیتها گره بخوره
🌷و سرشار از خیر و برکت
❄️و لبریز از آرامش باشه
🌷و تا انتهای هفته
🌷حال دلتون خوب خوب باشه
♡• •♡••♡••♡••♡
📚
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلواعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم!
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، کنجکاو می شدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آن ها در اداره می
شده که بوده است.
این کنجکاوی ، تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند.رفته رفته که جمعیت زیاد می شد هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر می کردند:این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟به هرحال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ناگهان خشکششان می زد و زبانشان بند می آمد.
آینه ایی درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه می کرد، تصویر خود را می دید. نوشته ای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:(تنها یک نفر وجود دارد که می تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که می توانید زندگی تان را متحول کنید.شما تنها کسی هستید که می توانید بر روی شادی ها، تصورات و وموفقیت هایتان اثر گذار باشید.شما تنها کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید)
زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگی تان یا محل کارتا تغییر می کند، دستخوش تغییر نمی شود.
زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر می کند که شما تغییر کنید، باورهای محدود کننده خود را کنار بگذاریدو باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسوول زندگی خودتان می باشید.
مهم ترین رابطه ای که در زندگی می توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیر ممکن و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت های زندگی خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است
ڪوتاه و خواندنــے
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم❤️
امروز خردِ لایتناهی هدایتم می کند. عشق الهی توانگرم می سازد و به هر کاری دست بزنم پیروز و کامیاب می شوم.
خدایا سپاسگزارم❣
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
🌱🕊
#ضرب_المثل #خوش_رقصی
عبد الله مستوفی نویسنده کتاب "شرح زندگانی من "یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه که از معدود کتاب های نوشته شده در همان زمان است و بخوبی اوضاع و احوال اجتماعی وقت جامعه را توضیح می دهد، ذیل اصطلاح خوش رقصی در مورد وجه تسمیه آن توضیح می دهد و داستانی تعریف میکند که خواندنش خالی از لطف نیست او می نویسد : داستان اصطلاح خوش رقصی از آنجا شروع میشود که در روزگاران قدیم دو ایل و دو
که با هم نزاع و درگیری پیدا میکردند طرف پیروز برای طرف شکست خورده و ختم غائله شرط قائل میشد، در یکی از این جنگ ها خان و رئیس قبیله پیروز شرط گذاشت که دختر خان مقهور باید در میدان و محلی که جنگ صورت گرفته است در برابر صف سران دو لشگر برای حاضران به رقص بپردازد .
محل آماده میشود، سران لشکر مینشینند و دختر خان شکست خورده بنای رقص میگذارد و با جان و دل میرقصد در این کار نیز از هیچ عشوه گری کم نمیگذارد .پس از اتمام مراسم خان مقهور سیلی جانانه ای به دختر می زند که موجب تعجب او میشود و با اعتراض میگوید من اینکار را فقط بخاطر شما کردم و قطعا توقع تشویق دارم نه تنبیه ، خان با دادو فریاد و پرخاش میگوید شرط و قرار ما رقص بود اما آنچه تو انجام دادی رقص با مایه های خیلی اضافی بود که به آن خوش رقصی می گویند .
امروزه اصطلاح خوش رقصی هم در ادبیات عامیانه ما جایگاه دارد و هم در ادبیات سیاسی استفاده می شود .
🍃
🌺🍃
بهلول مجموعه حکایات و سخن بزرگان
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی☝️
از اونایی باش که در تنهایی
روحیه شون رو نمی بازند.
#کانال_انرژی_مثبت➕
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از بنرها
دعایی قوی برای خرید خانه 🏡
به استناد ایه های قرآن
شما هم امتحان کنید .ان شا الله صاحبخونه بشید🙏
من که امتحان کردم جواب گرفتم😘☺️
🌸❖جهت خواندن ذکر روے
لینک
ڪلیڪ کنید👇👇همه ذکرها اینجاست بعد ورود سرچ کنید😍
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#آیه_های_تجربه_شده_برای_خونه_دار #شدن
#آیه_های_مهر_و_محبت😍
#رزق_و_روزی 💸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) :
🔸إنَّ اللّهَ يَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ و يَرضى لِرِضاها ؛
🔹«به يقين خداوند با خشم فاطمه به خشم مى آيد و با خشنودى او خشنود مى شود .».
📚 بحار الأنوار ج ٤٣، ص ٣٢٠
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) :
🔸 مَن قامَ عَلى مَريضٍ يَوما و لَيلَةً بَعَثَهُ اللّهُ مَعَ ابراهيمَ الخَليلِ ؛
🔹«هر كس يك شبانه روز از بيمارى پرستارى كند، خداوند او را با ابراهيم خليل محشور مىكند.»
📚 ثواب الأعمال ص ٣٤١
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ
✨رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا
✨كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۶﴾
✨و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر
✨اينكه روزيش بر عهده خداست و
✨او قرارگاه و محل مردنش را مى داند
✨همه اينها در كتابى روشن ثبت است (۶)
📚سوره مبارکه هود
✍آیه ۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه #احکام_شرعی 🌹
موضوع : #احکام_ویژه_قران
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
◾️◾️▪️◾️◾️▪️◾️◾️▪️◾️◾️▪️
⭐️ #حسرت #کنیزی #خانه_اش
از دور خیره خیره به بانویم نگاه می کردم.دلم میسوخت و درونم پر از اضطراب بود.خسته شده بودم از بس اصرار کرده بودم که بگذار کمکش کنم.هربار که صدای کودکش از گهواره می آمد و میخواستم به سمت کودک بروم،با نگاه مهربان خود مرا از بلند شدن نهی می کرد. دستم را زیر چانه ام زدم فقط نگاه می کردم که چگونه عرق از پیشانیاش سرازیر بود و با دست های زخمی،آسیاب را میچرخاند.
نگاه به قامت ضعیفش دلم را میلرزاند. آنقدر دسته آسیاب به دستهایش فشار آورده بود که جاهایشان زخمی شده و از آن قسمت ها خون بیرون زده بود!
تنها کاری که می توانستم انجام دهم،نگاه کردن و غصه و حسرت خوردن بود.دردلم به خودم نهیب می زدم که:«تو عجب خادمه ای هستی فضه! چگونه می شود خادم خانه بنشیند و خانم خانه کارها را به تنهایی انجام دهد؟!»
صدای در آمد. سرورم خود را پوشاند و سلمان با اجازه وارد شد.چند لحظه ای سلمان هم ایستاد و صحنه را تماشا کرد.بعد به من نگاهی انداخت و به دختر پیامبر (ص)گفت:«بانو،خادمۀ شما نشسته است! پس چرا خودتان آسیاب می کنید؟»
زهرا اطهر (س) فرمودند: «من و فضه کارها را تقسیم کرده ایم،یک روز من مسئول کارهای خانه ام ،یک روز فضه.
امروز نوبت من است و فضه نباید در این کارها به زحمت افتاد. امروز روز استراحت اوست.»
شرمنده، سرم را به زیر افکندم که سلمان گفت:«پس من غلام شما هستم.بانو! اجازه دهید من یاری تان کنم.»
بانو دست از آسیاب برداشت و به سمت حسین علیه السلام رفت و مولایم را در آغوش کشید.چند دقیقه بعد،سلمان دستۀ آسیاب را می چرخاند و گندم را آسیاب میکرد و حسین در آغوش مادر آرام گرفته بود.
شاید سلمان هم،مثل من بر این همه بزرگی و رحمت و مهربانی،درود و سلام می فرستاد.
#مسجود_ملائک_خواهیم_شد_ومحبوب_دلها_اگر_چون_فاطمه_سلام_الله_بندگی_کنیم!
📚 منبع؛کتاب بانوی بی نشان
چاپ انتشارات آستان قدس رضوی
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
نارنگی 🍊 مسکن خوبی براي سلسله اعصاب است
این میوه بهترین داروی طبیعی برای درمان " سرفه " است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
راننده ماشینی در دل شب راه رو گم کرده بود و بعد از مدتی ناگهان ماشینش خاموش شد...
همونجا شروع کرد به شکایت از خدا، که خدایا پس تو اون بالا داری چیکار میکنی؟!!!
چون خسته بود خوابش برد و صبح که از خواب بیدار شد، از شکایت دیشبش خیلی شرمنده شد...
چون ماشینش دقیقا نزدیک یه پرتگاه خطرناک خاموش شده بود...
به خداوند اعتماد کنیم.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هیچگاه به دنبال صورت زیبا نباشید!
"روزی پیر خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال پوست خوب نباشید!
"روزی چروک خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال اندام خوب نباشید!
"روزی عوض خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال موی زیبا نباشید!
"روزی سپید خواهد شد..."
در عوض به دنبال قلبی وفادار باشید،
که تا ابد دوستتان خواهد داشت..
💖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_هشتادونه
من یکی سر صبحونه اونقدر عجله کردی که نفهمیدم چی خوردم . الانم خیلی گشمنه .عصر اون روز با تایماز رفتیم بیرون و توی بازار چرخیدیم. خرید کردن ،کلی تو روحیم تاثیر مثبت گذاشت. تایماز برام یه دست لباس زیبا به رنگ قرمز عنابی و یه روسری به همون رنگ ، بابت قبولیم تو امتحان به عنوان هدیه خرید . باهم شام کباب خوردیم و با یه روحیه ی شاد ولی حسابی خسته و از کت و کول افتاده به خونه برگشتیم . موقعی که داشتم وارد اتاقم می شدم تایماز گفت : شب رو خوب بخواب چون می خوام فردا راجع به مهمترین مسئله ی زندگیم باهات حرف بزنم . حدس زدن اینکه مهمترین مسئله ی زندگی تایماز چی می تونه باشه ، کار چندان سختی نبود.برخلاف باشه ای که به تایماز گفتم ، شب دیروقت خوابم برد .چون به موضوعی که گفت ، فکر می کنم و بعد از این هم که خوابم برد تا خود صبح خوابش رو می دیدم . صبح خیلی سرحال نبودم چون خوب نخوابیده بودم . اما ظاهرم رو معمولی نشون می دادم . نمی خواستم فکر کنه به خاطر اون موضوع دارم اوقات تلخی می کنم . تایماز به تمامی قول و قرارهاش پایبند بود و حالاهم نوبت من بود که به قولی که بهش داده بودم عمل کنم . وقتی وارد اتاق ناهار خوری شدم ، دیدم شاد و شنگول و حسابی اتو کشیده نشسته . با دیدن من لبخندش عمیق تر شد و با صدای بلند و سرخوش جواب سلامم رو داد . صبحانه ی کامل و خوشمزه ی صفورا خانوم رو بین شوخی ها و مزه پراکنی های تایماز خوردیم . وقتی اکرم اومد تا میز رو جمع کنه ، تایماز گفت : بذار برای بعد اکرم. می خوام با آی پارا حرف بزنم . اکرم چشمی گفت و اتاق رو ترک کرد . تایماز نگاهی بهم انداخت و گفت : حتماً می دونی راجع به چی می خوام حرف بزنم . سر به زیر گفتم : بله! گفت : سرت رو بلند کن .دوست دارم وقتی باهات حرف می زنم چشمات رو ببینم . زل زد تو چشمام و گفت : باهام ازدواج می کنی آی پارا ؟ ….خانوم خونم می شی؟ خواستم سرم رو بندازم پایین که گفت : نه بهم نگاه کن و بگو . عرق سردی نشست رو پیشونیم . خجل در حالی که زل زده بود به چشمام گفتم : بله . شاد دستاش رو کوبید به هم و گفت : ممنونم . همه ی تلاشم رو می کنم خوشبخت باشی. دیگه کاری به چشمام نداشت . منم با خیال راحت سرم رو انداختم پایین. گفت : من فردا به طرف اسکو حرکت میکنم و آیناز رو با خودم میارمش . وقتی بیاد عقد می کنیم . جملش سوالی نبود پس منم هیچ جوابی بهش ندادم. گفت : تو هم با اکرم برو و هر چی که لازم داری تو این مدت بخردر ضمن این سفرم مثل قبلی طول نمیکشه ها.پس زود کارات رو بکن. بلند شد رفت سمت پنجره و پرده رو زد بالا و در حالی که بیرون رو نگاه می کرد ، ادامه داد: خوشبخاته بین تبریز و تهران ، اتوبوس گذاشتن .چهار روز با اتوبوس راه هست .یه نصف روز هم تا اسکو با درشکه راه دارم .اگه دو روزم بخوام اونجا بمونم تا آیناز وسایلش رو حاضر کنه ، تقریبا ً سر دو هفته بر می گردم .همونجور که بیرون رو نگاه می کرد آروم گفت :دلم برات خیلی تنگ می شه . تو چی ؟ چی میگفتم میگفتم، از فکر نبودنت دلم میگیره ؟ دلم نمی خواد بری؟ توافکار خودم غرق بودم که دیدم صداش از بغل گوشم مییاد . خیمه زد روم و گفت : خیلی می خوامت آی پارای من. از گلگون شدن صورتم سرخوش شد و با خوشی از اتاق زد بیرون موقع خدا حافظی ، اشک تو چشمام جمع شده بود نمی تونستم جلوی ریزش اشک و همینطور آبروم رو بگیرم . تایماز اومد نزدیکتر و جوری که بقیه نشنون گفت :اگه اینا اینجا نبودن ، بغلت میکردم و می بوسیدمت که رنج این چند روز دوری یه کم کمتر بشه . ولی الان با وجو این همه چشم و گوش نمیتونم .داشتم از خجالت پس می افتادم . اون می دونست اما همینطور گستاخ و خیره نگام میکرد.بلاخره زبون باز کردم و گفتم : خدا به همراهتون . همونطور که خیره نگام می کرد گفت : مواظب خودت باش خاتونم و به سمت بقیه رفت و خداحافظی مختصری با اونا هم کرد و همراه سید علی از در خارج شد.قبلاً تایماز هر روز از خونه میرفت بیرون و شب می اومد اما چون میدونستم شب می یاد ، نبودش رو تو طول روز حس نمی کردم . اماحالا که میدونستم چند روزی خونه نمی یاد ،دلتنگش شده بودم.هنوز نرفته دلم براش پر میکشید
* تایماز گفتم : هیس !!! چه خبره خواهر من ؟ الان یه ایل میریزن اینجا. آیناز در حالی که دستش رو به دهنش گرفته بود آروم گفت : اصلاً باورم نمیشه . تو چرا زودتر این خبر رو بهم ندادی؟ قیافش دیدنی بود.اونقدر متعجب بود که چشماش داشت از کاسه می زد بیرون. گفتم : کی ؟ چطوری؟ من واسه خبر دادن به تو باید می اومدم اینجا . نمی خواستم تنهاش بذارم.اگه بهت تلگراف میزدم ، ممکن بود کس دیگه ای هم مطلع بشه. در ضمن می خواستم به قولی که به تو دادم عمل کرده باشم و کمک کنم.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب و سکوت و آرامش
⭐️مکمل هم هستند
🌸اما در سکوت میتوان
⭐️گوش دل داشت
🌸صدای خدا را شنید
⭐️که میگوید
🌸شب را برای تو آفریدم
⭐️آرام بخواب
🌸من تا صبح مراقبت هستم
⭐️شبتون به لطافت گـــل