#داستانک
درویشی از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد.
چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد.
کریم خان گفت: این اشاره های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود، گفت: چه می خواهی؟ درویش گفت: همین قلیان مرا بس است.
درویش قلیان را به بازار برد و بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس قلیان نزد کریم خان برد. روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه
چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو، کریم،
فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش است!
#بزن_رولینک👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_نودوشش
صبح که نه نزدیکای ظهر بود که از خواب بیدار شدم . تایماز با بالاتنه ی برهنه کنارم خوابیده بود . از یادآوردی دیشب ، خون دوید به صورتم. بهش نگاه می کردم .چقدر اولین شب زندگی مشترک رو برام عاشقانه ساخته بود این مرد . شبی که می ترسیدمش ازش و فکر می کرد چقدر می تونه وحشتناک و عذاب آور باشه . اما مرد من ، اون رو برام آروم مثل یه نسیم ساخته بود . دوسش داشتم و حس می کردم با بودن با اون ، تمام غم ها و سختی هام تموم می شن . تو این مدت که اینطور ازم حمایت کرده بود و هر لحظه که نیاز داشتم ، هیچ چیز رو ازم دریغ نکرده بود ، ازش یه خدای زمینی ساخته بودم . اما همین شرکم به خدای بالاسری ، بلایی سر زندگیم آورد که با یادآوریش چهار ستون بدنم می لرزه . این بلا سرم اومد تا بفهمم تکیه گاه و خدا ، فقط یکیه و اگه اون بخواد همه ی تکیه گاهای زمینی رو می تونه یه شبه تبدیل به کابوس زندگی آدم بکنه . انگار که سنگینی نگاه من رو حس کرد . چون چشماش رو باز کرد و وقتی من رو بیدار دید ، لبخندی زد و گفت : صبحت بخیر خانومم. خوبی؟ آروم گفتم : سلام . صبح که نه ، ولی ظهر شما هم بخیر . نیم خیز شد و گفت : حالت خوبه ؟ جاییت که درد نمی کنه ؟ با شرم گفتم : خوبم . لپم رو کشید و گفت : شما زن هم شدی باز خجالت می کشی ؟ جوابش فقط سر پایین افتاده ام بود. تره ای از موهام رو کنار زد و گفت : خیلی دوست دارم آی پارا. خیلی !!! این گلگون شدنت می ارزه به همهی دنیا. از جمله ی عاشقانه ی سا ده و پر معنیی که گفت ، کلی حس خوب وجودم رو پر کرد. از همه ی اهل خونه خجالت می کشیدم. صفورا خانوم برامون واسه صبحانه کاچی درست کرده بود . همین کاچی ساده رو با کلی سرخ و سفید شدن خوردم. آیناز تا گیرم می آورد سر به سرم می ذاشت و کلی باهام شوخی می کرد بلکه یخم آب شه . عروس غریبی بودم که هیشکی نبود براش پایتختی بگیره. تازشم کی رو می خواستیم دعوت کنیم ؟ همسایه ها رو؟ آیناز اصرار داشت مراسم بگیره . اما من و تایماز مخالف بودیم . عصر که شد ، تایماز به من و آیناز گفت که حاضر شیم تا با هم بریم بگردیم. بعد از اون روزی که برای گرفتن کارنامه رفته بودیم ، به خواسته ی تایماز دیگه روبند نمی زدم . تقریباً همه اینجوری شده بودن و زنایی که روبند داشتن انگشت شمار شده بودن. آیناز چادر هم نپوشید یه کت و دامن بلند پوشید و یه روسری کلاغه ای ( یه نوع روسری ابریشمی با رنگهای زیبا که منحصراً محصول شهر اسکو هستش ) هم سرش کرد. اما من چادر مشکی سرم کردم و راه افتادیم. سوار اتوبوس شدیم و رفتیم لاله زار. تایماز از دوستاش شنیده بود چند شبه یه تأتر خنده دار اونجا نمایش می دن . خدا پدر و مادرشون رو بیامرزه . اونقدر خندیده بودیم که دلم شدید درد می کرد
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌛 #متن_شب 🌜
خدایا 🙏
،هدایتمان کن
تا بہ این
باور برسیم ڪہ
جواب
بعضے از دعاهایمان
فقط صبر است و انتظار...
شبتون بخیر🌙
به امید صبحی روشن✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم
🌷صداے آمدنٺ را بہ گوش ما برسان!
🍃زمان غیبـٺ خود را بہ انتها برسان
🌷ڪنار تربـت زهـرا بہ وقـٺ نافلہ اٺ
🍃دعاے خویش را بہ یارے این گدا برسان
🌷اَللّهُمـّ عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج اَلــــــسٰاعة
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_ارباب_خوبم
صلے اللہ علیڪ یا اباعبدالله❤️
یڪ سلامم را اگر😔✋
پاسخ بگویے میروم🚩
لذتش را با تمام
شهـر قسمت میڪنم❤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین ✋
#صبحتون_حسینی ❤
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️ #ذخیره_طلا☝️ #انفاق_نکردن #عذاب_دردناک
اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 29 دی ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:45
☀️طلوع آفتاب: 07:12
🌝اذان ظهر: 12:15
🌑غروب آفتاب: 17:18
🌖اذان مغرب: 17:37
🌓نیمه شب شرعی: 23:31
#مخلص_کلام☝️
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅نسخه درمان پوکی استخوان
ساییدگی مفاصل
◽️ارده①ق
◾️عسل①ق
◽️شیره خرما②ق
◾️مغز بادام⑭عدد
◽️آب خنک①لیوان
◾️پودرهسته سنجد①ق
⑤دقیقه میکس،㊵روز بجای صبحانه خورده شود،⑩روز قطع،سپس یک دوره㊵روزه
👇👇🏿👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از درگاه خداوند منان
🍀براتون آرزو میکنم
🌸بهترین روز
🍀بهترین سرنوشت
🌸بهترین دنیا
🍀بهترین آخرت
🌸بهترین دوست
🍀بهترین زندگی...
🌸را داشته باشید
🍀یکشنبه تون پرازموفقیت 🌸
#حکایت_آموزنده
✍مردی در کاروانسرا بود که صبح چون از خواب برخواست دید شتری از شتران او نیست. هیچ تأسف نخورد و بر شتر سوار شد و راه را ادامه داد.
پرسیدند: «چرا غمی نخوردی؟»
گفت: «گویند غم خوردن را سودی نیست؛ ولی من گویم غم خوردن را جایی نیست. آن که شتر من برده است یا نیازش داشته و برده است که صدقه من بر او از مالم محسوب میشود، یا نیاز نداشته و برده است؛ پس مالم حرامی داخلش شده بود و نمیدانستم و او مال حرام را از مال حلال من جدا کرد و مال مرا پاک کرد.»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💐
امروز تمام کائنات همدست میشوند تا آرزوی مرا محقق گردانند و من در برآورده شدنش ایمان کامل دارم
خداوندا سپاسگزارم❣
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆