eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شروع هفته را پُر برکت کنیم 🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸 ✨ 🌸الّلهُمَّ ✨🌸صلّ ✨ 🌸علْی ✨ 🌸محَمَّد ✨ 🌸وآلَ ✨ 🌸محَمَّدٍ ✨ 🌸وعَجِّل ✨🌸 فرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 🌹پیامبراکرم(ص)🌹 شمارا به مهدی میدهم اودرزمانی که مردم گرفتار اختلافات درگیری و آشوبها هستنددرامت من برانگیخته میشود و جهان را ازعدالت وبرابری پرمیسازد 📒المستندبیروت ج۳ص۳۷ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١١ مرداد ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.٣٦ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.١٣ 🌝اذان ظهر: ١٣.١١ 🌑غروب آفتاب: ٢٠.٠٨ 🌖اذان مغرب: ٢٠.٢٨ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٢ ١٢٨٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅خواص فوق العاده تخم شربتی و مصرف آن در صبح: 5 برابر کلسیم بیشتر از شیر 7 برابر ویتامین C بیشتر از پرتقال 3 برابر آهن بیشتر از اسفناج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ تقدیم به شما خوبان 🌸🍃 شروع تون عالی🥰👌 حال دلتون خوبِ ،خوب💖 وجودتون سبز☘🌿 و سلامت🥰 زندگیتون غرق در خوشبختی عیدتون مبارک 🌸🎊🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رمان واقعی قسمت هفتم-بخش دوم 🌼🌸توی خونه سکوت بود و هیچ کس سراغ من نیومد …خودم رفتم تا شاید سر حرف رو باز کنم ….. هادی هنوز همون طور نشسته بود… پیشش روی زمین نشستم و دستشو گرفتم …. ولی اون دستشو کشید و گفت : دیدی چیکار کردی؟ زندگی من نابود شد ، حالا دیگه نمی تونم سرمو تو فامیل بلند کنم همینو می خواستی ؟ دلت خنک شد ؟ گفتم من که به عمه نگفتم به خدا دلم نمی خواد برم خونه ی عمه .. من اونجا چیکار دارم تازه نمی تونم از تو و فرید دور بشم 🌼🌸می خوای به عمه بگم من حالم خوبه و نرم ؟ یک دفعه اعظم اومد جلو و شروع کرد به داد زدن و گفت : دست از سر ما ور دار بسه دیگه فردا میری خودتو لو می دی میندازی گردن حسین دیگه خر بیارو مکافات بار کن نه آقا جان ما رو به خیر و تو رو بسلامت زود باش جمع کن برو به دَرَک………… هادی هم سکوت کرد و این سکوتش روح و روان منو بهم ریخت خیلی برام سخت بود و دردناک چرا که هادی تنها امید من تو زندگی بود …. 🌼🌸دیگه چیزی نگفتم از این که احمقانه فکر کردم اونا ممکنه از رفتن من ناراحت بشن از خودم بیزار شدم …. وسایل من یک چمدون لباس و دو تا کارتون کتاب و یک کارتون هم عکسها و یاد گاری های پدر و مادرم بود …. صبح دیگه مدرسه نرفتم و کارتون ها رو گذاشتم دم در ومنتظر موندم ساعت نه زنگ زدن 🌼🌸 و هادی هم که خونه مونده بود درو باز کرد و اومد وبه من گفت اومدن دنبالت … به همین سردی …ولی من طاقت نیاوردم رفتم بغلش کردم و گفتم : ببخشید اذیتت کردم و فرید رو بوسیدم و راه افتادم …. بعد نگاهی به اعظم کردم ….. ولی اون لبخند پیروز مندانه ای روی لبش بود که آتیشم زد ….با وجود تمام سختیهایی که کشیده بودم رفتن برام سخت بود …. 🌼🌸تا من دم در رسیدم راننده کارتون ها رو گذاشته بود تو ماشین و من با یک چمدون قرمز کوچیک از در اون خونه رفتم بیرون ..به جایی که هیچ شناختی در موردش نداشتم و ازش می ترسیدم . 🌼🌸یک پیرهن سفید با خال های آبی داشتم که همه بهم می گفتن خیلی بهت میاد اونو پوشیدم موهای بلند و صافم رو شونه کردم و ریختم دورم و سعی کردم جوری باشم که مثل بدبخت ها به نظر نیام……. خونه ی عمه تو خیابون شمرون بود در بزرگ و آهنی با صدای زیاد باز شد حیاط خیلی بزرگی بود پر از درخت های سر به فلک کشیده ی سپیدار و بید مجنون….. 🌼🌸ماشین وارد شد …و یک راهرو شن ریزی شده طولانی ما رو به یک ساختمان نسبتا قدیم دو طبقه رسوند ….ولی ماشین پیچید به سمت راست کمی که رفت دست چپ کنار یک حوض گرد و خیلی بزرگ که دور تا دور اون فواره داشت و آب رو بصورت هلالی می ریخت تو حوض نگه داشت و راننده گفت بفرمایید …. قلبم داشت از تو سینه میومد بیرون و گلوم خشک شده بود .. 🌼🌸واقعا ترسیده بودم و دلم می خواست بمیرم و با افراد اون خونه مواجه نشم …..اولین کسی که به استقبالم اومد عمه بود …..من چمدونم رو دستم گرفتم و رفتم تو …. (جایی که وارد شدم یک سالن بزرگ با یک حال سمت راست و یک پذیرایی که با دوتا پله گرد از حال جدا می شد کنار سمت راست حال پله هایی بود که به صورت گرد به طبقه ی بالا می رفت ) عمه در حالیکه که خیلی به نظر خوشحال میومد دستهاشو باز کرد و به من گفت : سلام خوش اومدی عزیز دلم و منو در آغوش گرفت….. ادامه دارد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹پیامبر(ص)🌹 هرکس در مجلسی ڪه از برادرش غیبت میشود آن غیبت را ازاو دفع کند، خـداوند هزار بدی را در دنیا وآخـرت ازاو دفع میکند. 📚من لا یحضره الفقیه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 ♦️ مهر یا چیز دیگری که بر آن سجده میکنید باید پاک باشد؛ ولی اگر مُهر را روی فرش نجس بگذارید یا یک طرف مُهر نجس باشد و پیشانی را برطرف دیگر بگذارید، اشکالی ندارد. به شرطی که نجاست به پیشانی سرایت نکند.. 💻 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ ﴿۲۱۸﴾ ✨آن كس كه چون به نماز بر ✨مى ‏خيزى تو را مى ‏بيند (۲۱۸) ✨وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ ﴿۲۱۹﴾ ✨و حركت تو را در ميان ✨سجده‏ كنندگان مى ‏نگرد (۲۱۹) ✨إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۲۲۰﴾ ✨او همان شنواى داناست (۲۲۰) 📚سوره مبارکه الشعراء ✍آیات ۲١٨ تا ۲۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 ☘ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. ☘ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. ☘گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! ☘چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرارمیکنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار میکند...... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هنگامی که «راجر بانیستر»ورزشکار انگلیسی بیان کرد که میخواهد طی ۴دقیقه یک مایل بدود،همه خندیدند و گفتند برای انسان این کار غیر ممکن است.دکترها از لحاظ علمی آن را رد کردند.دنیا،اطرافیان،علم و همه چیز بر علیه او بود. اما او ثابت کرد که همه آنها در اشتباهند. راجر بانیستر ،ادامه داد ،ادامه داد،… تا اینکه همه از شاهکار او متعجب شدند. رویای او آنقدر بزرگ و مهم بود که حتی حقایق علمی پزشکی نیز نتوانست او را از رسیدن به رویایش باز بدارند. رویای شما چیست؟؟؟ آیا حاضرید برای رسیدن به رویای خود هر گونه فداکاری را انجام دهید؟؟ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بامیه وکمک به درمان دیابت فیبرموجوددربامیه،قندخون رابه سرعت جذب کرده وقندراکاهش داده وبه حفظ قندخون کمک می کند،بنابراین برا افرادمبتلا به دیابت مفیداست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎مرد دانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. مرد دانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟" 💎مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:" من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟" 💎مرد دانا سری تکان داد و گفت:" متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد. 💎کم کم انسان های اطراف ات هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی! سعی نکنید با کلک زدن به دیگران روزی حرام تهیه کنیم.... 〰〰〰〰〰〰 🌹لطفأ دوستان خودتان را به کانال دعوت کنید @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ از سختی ها نترس.↯ سختی آدم را سرسخت می کند، ⇦میخ‌‌هایی در دیوار محکم‌تر هستند که ضربات سخت‌تری تحمل کرده باشند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست چقدر شب تاریک است خورشید دوباره طلوع خواهدکرد.. مهم نیست چقدر اندوهت عمیق است دلت به نورخدا روشن باشد.. قلبت دوباره لبخند‌ خواهد زد 🌟 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌸صبح یکشنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃🌸 ✅سبک کردن گناهان 🍃🌸👈 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم :↯↯↯ 🍃🌸در روز قیامت من پیش میزان اعمال هستم یعنی که هر کس کفه گناهانش سنگین تر از کفه ثواب‌هایش باشد من صلوات‌هایی را که برایم فرستاده می‌آورم و در کفه حسناتش گذارم تا کفه حسناتش سنگین تر گردد 🌸🍃 📚 آثار و برکات صلوات ص ۱۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💖 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم 🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♥️ ❤️مرا از عشـق سرشار آفریدند 🌾گداے حضـرٺ یـار آفریدند ❤️مرا با این 🌾بہ عشـق روز دیـدار آفریدند 🌷 ☀️🌳 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٢ مرداد ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.٣٧ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.١٣ 🌝اذان ظهر: ١٣.١١ 🌑غروب آفتاب: ٢٠.٠٧ 🌖اذان مغرب: ٢٠.٢٧ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅چرا توصیه می شود کارمندان برای صبحانه کره مربا نخورند؟ زیرا در روز میزان خستگی بدن افزایش می یابد و مصرف مربا به علت داشتن شکر فراوان این خستگی را افزایش می دهد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹الهی حال دلتون عالی بشه 🍃🌹امیدوارم نگاه خدا 🍃🌹مسیر زندگی تون رو 🍃🌹چنان هموار کنه 🍃🌹که خوشبختی برای همیشه 🍃🌹زندگیتونو در بر بگیره 🍃🌹یکشنبه ۱۲ مرداد ماهتون 🍃🌹پر از خبرهای خوب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش سوم 🌼🌸من از بس تعجب کرده بودم مثل چوب رفتم تو بغلش یعنی اصلا این حرکت اونو هضم نکردم. اون چند تا ماچ محکم از دو طرف صورت من کرد و گفت بیا علیرضا خان منتطرته …… همین طور که چمدونم دستم بود رفتم دنبالش … 🌸🌼روبروی در وردی یک در بود که وارد که می شدی یک حال دیگه قرار داشت، سمت چپ آشپز خونه بود و چند تا اتاق اونجا بود که عمه منو برد به اتاق سمت راست…. علیرضا خان روی پشتی نشسته بود این اولین باری بود که اونو می دیدم چشمش به من که افتاد از جاش بلند شد ( مردی بود بسیار شیک پوش با قدی متوسط و موهای سفید و سیبل های خیلی زیاد که دو طرفش رو برده بود بالا و تاب داده بود در حالیکه یک دستش به جلیقه اش بود و دست دیگه اش به پیپ ش بلند شد و گفت : پس رویا تویی … بزار ببینم …(نگاهی به سر تا پای من انداخت و چشماشو جمع کرد و یک پک محکم به پیپ ش زد ) قد بلند, زیبا, مو ی روشن و بلند, چشم آبی, ولی خیلی لاغر …خوبه خوبه از دیدنت خوشحالم.. 🌼🌸شکوه همه ی اینا رو گفته بود همیشه می گفت یه دختر برادر داره که خیلی خوشگله راست می گفت ، علت اینکه تو زیاد به نظر نمی رسی لباس, و لاغریته …اونم درست میشه چشمات به کی رفته آبیه؟ … سرمو انداختم پایین ..تا اومدم حرفی بزنم عمه گفت : به مادر بزرگ مادریش رفته اونا ژن بور زیاد داشتن …… علیرضا خان یک فندک برداشت و گرفت روی پیپ و دوباره اونو روشن کرد و گفت :خوش اومدی … بیا بیا اینجا با من چایی بخور… صبحانه خوردی ؟ 🌸🌼عمه گفت : خوب حالا بزار بره تو اتاقش جا به جا بشه بعد میاد …..از لحن عمه حیرت کرده بودم خیلی مادبانه نبود ….ولی علیرضا خان هم کم نیوورد و گفت نه خیر اول من یک چایی براش میریزم و صبحانه بخوره بعد ببرش تو اتاقش خوشم اومده ازش .. منتظر عکس العمل عمه بودم ولی اون گفت : باشه بشین رویا جون الان میگم برات یه چیزی بیاره بخوری علیرضا براش چایی بریز من الان میام ….. اون منو دعوت کرد پهلوش بشینم و خودش برام چای ریخت دیگه واقعا داشتم شاخ در میاوردم کل تصورم از اون خونه بهم ریخته بودکه صدایی از بیرون اومد که هیجان زده می گفت :کجاس؟ اومد؟ پیش باباس؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○