eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرارمیکنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار میکند...... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
‍ ‍ 📚 ❗️ قومی در ساحل عدن مسجدی بنا کردند، اما وقتی کار ساختن آن تمام شد، ناگهان مسجد فرو ریخت، آن قوم نزد خلیفه اول رفته و داستان خراب شدن مسجد را با او در میان گذاشتند. خلیفه گفت: باید بنای را محکم بسازید. مجدداً مسجد را ساختند، ولی ویران شد، باز هم نزد خلیفه رفتند و جریان را به اطلاع رساندند، خلیفه نمی‌دانست چه باید بکند،‌ مثل همیشه به حضرت علی متوسل شد و از او کمک خواست. امام علی(ع) فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو آشکار می‌شود که روی آن نوشته شده: «من رضوا هستم و خواهرم حیا که هر دو دختران تبّع پادشاه یمن هستیم، ما مردیم در حالی که به خداوند شرک نورزیدیم». پس آن‌ها را در آوردید، غسل و کفن کنید و بر آن‌ها نماز بخوانید و بعد آن‌ها را به خاک بسپارید، سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود، آنان امر حضرت را اجرا کردند و پس از آن مسجد خراب نشد. 📓بحارالانوار،ج41، ص297، ح22 😍👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"اجر بوسیدن پدر و مادر" مردی به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(ص) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس، یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می رسی او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(ص) فرمودند: آنها را ببوس... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
«علامه این اواخر بیماری پارکسینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن. این اواخر در بیمارستان آیت الله بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت بود. روزی دکتر منافی بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم. من کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد. همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است. این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت. من تلفنا فوت ایشان را به آقای اطلاع دادم. ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم دید. من به دنبال آقای آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان و باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر ایشان بیایند. آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم. ایشان گفت اینجا پایه های است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست. من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت. از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. شد و آقای نجفی آمد. بعد از داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که اینجا قبری از بوده است یا نه. ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست. آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید. من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم بزرگ است. برداشتند، در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه است. همانجا آقای را دفن کردند.» منبع📚 کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان حجت الاسلام محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
! ❤️ جوانی پیش پدرش آمد و گفت دختری رادیده ام و می خواهم با او کنم من شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام پدر با خوشحالی گفت بگو این دختر کجاست تابرایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تادختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت ببین پسرم این دختر، هم تراز تو نیست و تو نمی توانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد، سرپرستی کند، تا بتواند به او تکیه کند پسر حیرت زده جواب داد امکان ندارد پدر، کسی که با این دختر ازدواج می کند من هستم نه شما پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید ماجرا را برای افسر پلیس تعریف کردند افسر، دستور داد دختر را احضارکنند تا از خود او بپرسند که می خواهد با کدامیک از این دو، ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر، شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست، بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است این بار، سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند .. قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط بامن ازدواج می کند بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد وگفت راه حل مسئله نزد من است من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسرپلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او ناگهان، هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند دختر جلو آمد و از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا می دانید من کیستم من هستم من کسی هستم که مردم به دنبالم می دوند و برای بدست آوردنم، با هم رقابت می کنند و در راه رسیدن به من از دینشان غافل می شوند تا زمانی که در گودال ( ) گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمی رسند!! 👌اميرالمؤمنين علی - علیه السّلام - فرمود: إنكم إن رَغِبتُم فی الدنیا أفْنَیْتُمْ أَعمارَكُم فیما لا تبقُونَ له و لا یَبقی لكم. «غرر الحكم، ص 142» براستی اگر شما به دنیا رغبت كنید، تان را در چیزی كه برای آن باقی نمی مانید و آن نیز برای شما باقی نمی ماند، فنا كرده اید. ❤️💝❤️💝❤️💝 پس بياييد حواسمون به گودالهاي پيش رومون باشه!!! در حدیث ديگری هم هست که دنیا بعد از آفرینشش گفت که خاصیت من این است که از هر کسی که به دنبال من است فرارمیکنم و به دنبال هر کسی هستم که از من فرار میکند...... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
روایت کرده اند که (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید. اصحاب تعجیل کردند و از آن جا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟ حضرت فرمودند: صاحب این قبر را می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد وی را نداشتم اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد، گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به دلیل فسقش تا این ساعت در این جا معذب بود از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند   را تعلیم نمود و کودک آنرا بر زبان جاری نمود، در این موقع به فرشتگان عذاب خطاب رسید که دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که را عذاب کنیم در حالیکه به یاد ما باشد. 📚به نقل از:تفسیر منهج الصادقین /۳۲ 💥با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید💥 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
«علامه این اواخر بیماری پارکسینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن. این اواخر در بیمارستان آیت الله بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت بود. روزی دکتر منافی بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم. من کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد. همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است. این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت. من تلفنا فوت ایشان را به آقای اطلاع دادم. ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم دید. من به دنبال آقای آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان و باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر ایشان بیایند. آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم. ایشان گفت اینجا پایه های است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست. من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت. از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. شد و آقای نجفی آمد. بعد از داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که اینجا قبری از بوده است یا نه. ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست. آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید. من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم بزرگ است. برداشتند، در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه است. همانجا آقای را دفن کردند.» منبع📚 کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان حجت الاسلام محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر 🌱شیخ بهایی نقل می‌کند: روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت : 🌹روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند. چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد. 🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد. من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم. 🌹 لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛ خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟ 🌱 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد. حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود. 🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید 📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
21.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌دوربین داخل قبر 😨 📍علماء عربستانی در قبر یک مرد مسلمان دوربین گذاشتند؟ تا عذاب قبر را ببینند! باور نخواهید کرد چی شد!😱 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ 📚 ❗️ قومی در ساحل عدن مسجدی بنا کردند، اما وقتی کار ساختن آن تمام شد، ناگهان مسجد فرو ریخت، آن قوم نزد خلیفه اول رفته و داستان خراب شدن مسجد را با او در میان گذاشتند. خلیفه گفت: باید بنای را محکم بسازید. مجدداً مسجد را ساختند، ولی ویران شد، باز هم نزد خلیفه رفتند و جریان را به اطلاع رساندند، خلیفه نمی‌دانست چه باید بکند،‌ مثل همیشه به حضرت علی متوسل شد و از او کمک خواست. امام علی(ع) فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو آشکار می‌شود که روی آن نوشته شده: «من رضوا هستم و خواهرم حیا که هر دو دختران تبّع پادشاه یمن هستیم، ما مردیم در حالی که به خداوند شرک نورزیدیم». پس آن‌ها را در آوردید، غسل و کفن کنید و بر آن‌ها نماز بخوانید و بعد آن‌ها را به خاک بسپارید، سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود، آنان امر حضرت را اجرا کردند و پس از آن مسجد خراب نشد. 📓بحارالانوار،ج41، ص297، ح22 😍👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر 🌱شیخ بهایی نقل می‌کند: روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت : 🌹روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند. چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد. 🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد. من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم. 🌹 لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛ خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟ 🌱 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد. حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود. 🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید 📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22 @tafakornab 👆
هدایت شده از 🔻 تبلیغات مسافر 🔻
🔥📛 اعتیاد به و دیدن داری؟😐 ❌❌ 😱کانالی معرفی میکنم پر از مطالب و کلیپ های تکان دهنده و وحشتناک در مورد 😭 😭این کانال زندگیمو عوض کرده واقعا عالیه😭 https://eitaa.com/joinchat/4183556176Cadc4dcc268 ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ این کانال عالیه ازدستش نده🙏زود پاک میشه❌