هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و یکم ✍ بخش سوم
🌹سردم شد و خیلی گرسنه بودم باز من بیست و چهار ساعت بود چیزی نخورده بودم …… که مرضیه زد به در و گفت : رویا خانم بیا نهار حاضره منتظر شما هستن ….. نشستم روی تخت در حالیکه احساس درموندگی می کردم که چیکار کنم ، برم حرفمو بزنم یا اینجا بمونم تا ایرج بیاد آخه واقعا نمیشد دیگه با تورج مواجه بشم این بود که گفتم من سیرم می خوام بخوابم … رفتم سر کمدم و یک تکه دیگه از شوکولاتی که ایرج بهم داده بود به زور خوردم که از حال نرم …… و همش به این فکر بودم که چیکار کنم ….
🌹دوباره مرضیه اومد و گفت عمه تون میگه حتما بیا باهات کار دارم ….. با خودم گفتم رویا شجاع باش دیگه کسی پشتت نیست … حالا خودت باید این مشکل رو حل کنی باید امشب به گوش ایرج برسه که من اون طوری که اون فکر می کنه نیستم ….و رفتم پایین …
هنوز اونا منتظرم بودن و شروع نکرده بودن ….تورج سرش پایین بود و با قاشق و چنگال بازی می کرد …
🌹عمه گفت : من نمی فهمم شما ها مگه حرفا تونو با هم نزدین که الان با هم این طوری رفتار می کنین ….. با تندی گفتم چه حرفی …عمه ؟ شما در مورد من چی فکر کردین …تورج تو گفتی ؟ گفت نه به خدا ، مامان ؟ چی داری میگی مگه نگفتم نمی دونم چی فکر می کنه ؟
🌹عمه گفت چه می دونم فکر کردم از رو شرم و حیا که اینو گفتی ؟
خوب پس بشینین حرفا تونو بزنین الان مثل غربیه ها شدین ……. من گفتم حرفی نیست…. من نفهمیدم شما چی دارین میگین ، خیلی منو ببخشید به خدا نمی خواستم این طوری بشه فقط شما حرف منو اشتباه فهمیدین…. تورج واقعا برای من مثل برادر و به این شکل خیلی دوستش دارم ولی غیر از این نیست و نمی تونم به چشم دیگه ای بهش نگاه کنم ….خوب حالام دارم تازه میرم دانشگاه و باید درس بخونم …….
🌹تورج رنگش شد مثل گچ دیوار عمه حیرون شده بود گفت ولی تو دیشب گفتی ؛؛……وسط حرفش رفتم و گفتم خیلی ببخشید عمه جون معذرت می خوام ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیشه واقعا معذرت می خوام تورج تو رو خدا منو ببخش خیلی بد شد ولی نمی تونم …واقعا تو برادر منی …(و اشکم اومد پایین )متاسفم نمی تونم ..
🌹عمه اومد چیزی بگه ولی پشیمون شد و گفت: من میرم شما ها حرفاتونو بزنین …نمی دونم والله چی بگم ….حالا شاید در آینده ببینیم چی میشه …. و رفت تورج گفت: بیا بریم بالا تو اتاق من حرف بزنیم … گفتم باشه بریم …… با اینکه می دونستم تورج خیلی ناراحت میشه باید کار و یک سره می کردم تحمل دوری از ایرج رو نداشتم و دلم نمی خواست از اون دور بشم …. من دیگه اون دختر دست و پا چلفتی یک سال پیش نبودم دیگه زندگی بهم یاد داده بود که اگر به موقع تصمیم نگیرم و حرف نزنم به ضررم تموم میشه … از آشپز خونه که اومدیم بیرون عمه هنوز همون جا بود و فکر می کنم می خواست گوش بده ما چی با هم میگیم …….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم
#مفاتیح_ورساله_همراه
#یاوران_نماز
لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
#ذکر_روزانه_وتعقیبات_نماز👆
هم اکنون دعا وزیارت واعمال روزجمعه وتعقیبات نمازمغرب وعشا
لطفا حمایت کنید🙏
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
💎امام حسین (ع) فرمودهاند:
🌻حضرت مهـدی (عج) دارای غیبتی است که گروهی در آن مرحله #مرتد میشوند.
گروهی ثابت قدم میمانند و اظهار خشنودی میکنند.
افراد مرتد به آنها میگویند: این وعده کی خواهد بود، اگر شما راست گو هستید؟
(منظور از وعده ظهور حضرت مهدی (عج)است)
ولی کسی که در زمان غیبت در مقابل اذیت و آزار و تکذیب آنها #صبور باشد، مجاهدی است که با شمشیر در کنار رسول خدا (ص) جهاد کرده است.
📚 بحارالانوار جلد ۵۱ صفحه ۱۳۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و یکم ✍ بخش سوم
🌹سردم شد و خیلی گرسنه بودم باز من بیست و چهار ساعت بود چیزی نخورده بودم …… که مرضیه زد به در و گفت : رویا خانم بیا نهار حاضره منتظر شما هستن ….. نشستم روی تخت در حالیکه احساس درموندگی می کردم که چیکار کنم ، برم حرفمو بزنم یا اینجا بمونم تا ایرج بیاد آخه واقعا نمیشد دیگه با تورج مواجه بشم این بود که گفتم من سیرم می خوام بخوابم … رفتم سر کمدم و یک تکه دیگه از شوکولاتی که ایرج بهم داده بود به زور خوردم که از حال نرم …… و همش به این فکر بودم که چیکار کنم ….
🌹دوباره مرضیه اومد و گفت عمه تون میگه حتما بیا باهات کار دارم ….. با خودم گفتم رویا شجاع باش دیگه کسی پشتت نیست … حالا خودت باید این مشکل رو حل کنی باید امشب به گوش ایرج برسه که من اون طوری که اون فکر می کنه نیستم ….و رفتم پایین …
هنوز اونا منتظرم بودن و شروع نکرده بودن ….تورج سرش پایین بود و با قاشق و چنگال بازی می کرد …
🌹عمه گفت : من نمی فهمم شما ها مگه حرفا تونو با هم نزدین که الان با هم این طوری رفتار می کنین ….. با تندی گفتم چه حرفی …عمه ؟ شما در مورد من چی فکر کردین …تورج تو گفتی ؟ گفت نه به خدا ، مامان ؟ چی داری میگی مگه نگفتم نمی دونم چی فکر می کنه ؟
🌹عمه گفت چه می دونم فکر کردم از رو شرم و حیا که اینو گفتی ؟
خوب پس بشینین حرفا تونو بزنین الان مثل غربیه ها شدین ……. من گفتم حرفی نیست…. من نفهمیدم شما چی دارین میگین ، خیلی منو ببخشید به خدا نمی خواستم این طوری بشه فقط شما حرف منو اشتباه فهمیدین…. تورج واقعا برای من مثل برادر و به این شکل خیلی دوستش دارم ولی غیر از این نیست و نمی تونم به چشم دیگه ای بهش نگاه کنم ….خوب حالام دارم تازه میرم دانشگاه و باید درس بخونم …….
🌹تورج رنگش شد مثل گچ دیوار عمه حیرون شده بود گفت ولی تو دیشب گفتی ؛؛……وسط حرفش رفتم و گفتم خیلی ببخشید عمه جون معذرت می خوام ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیشه واقعا معذرت می خوام تورج تو رو خدا منو ببخش خیلی بد شد ولی نمی تونم …واقعا تو برادر منی …(و اشکم اومد پایین )متاسفم نمی تونم ..
🌹عمه اومد چیزی بگه ولی پشیمون شد و گفت: من میرم شما ها حرفاتونو بزنین …نمی دونم والله چی بگم ….حالا شاید در آینده ببینیم چی میشه …. و رفت تورج گفت: بیا بریم بالا تو اتاق من حرف بزنیم … گفتم باشه بریم …… با اینکه می دونستم تورج خیلی ناراحت میشه باید کار و یک سره می کردم تحمل دوری از ایرج رو نداشتم و دلم نمی خواست از اون دور بشم …. من دیگه اون دختر دست و پا چلفتی یک سال پیش نبودم دیگه زندگی بهم یاد داده بود که اگر به موقع تصمیم نگیرم و حرف نزنم به ضررم تموم میشه … از آشپز خونه که اومدیم بیرون عمه هنوز همون جا بود و فکر می کنم می خواست گوش بده ما چی با هم میگیم …….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کوتاه احکام شرعی👆
موضوع : #احکام_شرعی #نجاسات
◀️ زُݪاݪِ احڪــامـ
حداقل برای یک☝نفر جهت آموزش احکام ارسال کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تدبر #نماز
✨فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ
✨وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ
✨طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ ﴿۳۹﴾
✨و بر آنچه مى گويند صبر كن
✨و پيش از برآمدن آفتاب
✨و پيش از غروب به ستايش
✨پروردگارت تسبيح گوى (۳۹)
✨وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ ﴿۴۰﴾
✨و پاره اى از شب و به دنبال سجود
✨(به صورت تعقيب و نافله) او را تسبيح گوى (۴۰)
📚سوره مبارکه ق
✍آیات ۳۹ و ۴۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✅ #تشرفات #ویژه_جمعه_ها ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است.
♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود .
🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :
🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است .
🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ !
🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند.
🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید.
برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد
🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@tafakornab
@shamimrezvan
📔#داستانی_بسیار_آموزنده
اسکندر مقدوني در سي و سه سالگي در گذشت روزي که او اين جهان را ترک ميکرد مي خواست يک روز ديگر هم زنده بماند- فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيندآن 24 ساعت فاصله اي بود که بايد طي مي کرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتي که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچـه به او هديه خواهد کردبنابراين اسکندر از پزشکا نش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاري از دستشان بر نمي آيد و گفتند که او بيش از چـند دقيقه قادر به ادامهء زندگي نخواهد بود اسکندر گفت:"من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را - يعني نيمي از دنيا را در ازاي فقط 24 ساعت بدهم"
آنها گفتند:"اگر همهء دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي توانيم کاري براي نجاتتان صورت بدهيم امري غير ممکن است"
آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامي کوششهايش را عميقا" درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتي 24 ساعت را بخرد.
سي و سه سال از عمرش را به هدر داده بود براي تصاحب چـيزي که با آن حتي قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بی جان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد
┅❅❈❅┅
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
✨﷽✨
🌷حکایت
✨مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه، کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند !
✨یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه..
✨اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره..
✨گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه..!
✨مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد..!
✨گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
✨بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
✨یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد...
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌱 داستان کوتاه
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است.
رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند.
مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد.
یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید.
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#درسنامه
آدم ها
به هرحال
شما را قضاوت خواهند کرد
زندگی تان را صرفِ💫
تحتِ تاثیر قرار دادن دیگران
نکنید
برای خودمان، زندگی کنیم💫
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی #برگه_زردآلو
✳️خواص:
🔺ملیّن
▪️ #ضدکمخونی
🔻تقویت بینایی
⚜آب1لیوان
⚜برگ زردآلو10عدد
🔘✍برگۀ زردآلو را شسته و از شب قبل با آب خیس میکنیم، که میتوان بعنوان1وعده صبحانه میل کرد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
♥️✨حضرت لقمان علیه السلام می فرمایند:
💥فـرزنـدم بڪوش تا امروزت بهتـر از
💥دیــروز و فردايت بهتر از امروز باشد،
💥ڪه هر ڪس دو روزش برابر باشد،
💥زيانڪاراست وهرڪس امروزش بدتر
💥ازديروزش باشدازرحمت خدا دور است.
📗ارشاد القلوب ديلمى، ص 73
┈••✾•🌿❤️🌿•✾••┈
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
قصـه ازآنجایی تلخ شد كه
باعصبانیت به هم گفتیم:
بچه را ول کردی به امان خدا
ماشین را ول کردی به امان خدا
و اینطور شد که "امان خدا"
شد مظهرناامنی
درحالیکه
امن ترین جای عالم
امان خداست....
#شبتون_درپناه_خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
🍃بی درمان ترین دردهایم را
🌸همین یک کلمه درمان میکند :
💕✨ خدا ✨💕
بسمـ الله الرحمن الرحیم
الهی به امیدتو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺شروع هفته را پر برکت
و دهانمان را خوشبو کنیم
به عطر صلوات
بر محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌺
🌺الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد
وعجِّل فرجهُم🌺
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من 💚
💝 #سلام_پدرمهربانم💝
عجل لولیک الفرج
کی بگو مستجاب میشه
بین من و شما همش
معصیت و حجاب میشه
دست بوس تو هفت آسمون
اقا دعا کن واسمون
دیگه تا اسمتو میگم
قند تو دلامون آب میشه
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_ارباب_خوبم #شفاعتم_کن
به رسم ادب اولین
روز هفته رو با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مهم_ترین_عیب_ما۰۰۰۰۰☝️
یـا رب العـالمیــــن...
شنبــه... صـدمرتبـه...
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅درمان بیماری یرقان با مصرف برگ تربچه
💥بهترین زمان مصرف :بین صبحانه و ناهار
نکته:تا یک ساعت بعد از آن مواد قندی و چرب نخورید تا جذب شود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
▪#خداحافظ_محرم_ماه_ارباب
▪نمی دانم دوباره تو را خواهم ديد يا نه؟ اما اگر وَزيدی و اَز سَرِ کویِ من گذشتی، سلامَم را به اَرباب بِرسان!
▪ بگو هميشه برايَٺ مِشکی به تَن می کرد و دوسٺ داشٺ نامَش با نام تو عَجين شود! گرچه جوانی می کرد، اما تو را از تَهِ دل دوسٺ داشٺ!با چایِ روضه، صفا می کرد و سَرَش درد می کرد برای نوکری!
▪مُحَـرَّم جان؛ تو را به خُدا می سپارم!
و دِلَم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" رسید!
▪#ماهصفر_که_می_رسد_میلسفر_داريم
▪#اللهم_ارزقنا_کربلا
دعا می ڪنم در اولین روزماه صفر🌙
زیر این سقف بلند⭐️
روے دامان زمین✨
هر ڪجا خسته و پر غصه شدے✨
دستی از غیب به دادت برسد✨
و چه زیباست ڪـه آن✨
دستِ رحمتِ خدا باشد وبس✨
با آرزوی بهترینها برای شما خوبان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مناسبتها
🏴اول صفر به روایتی، ورود اسراي کربلا به سرزمين شام
▪️پس از آن که امام حسين(ع) و ياران باوفاي آن حضرت در صحراي کربلا به دست لشکريان سفاک عمر بن سعد به شهادت رسيدند، خانواده آنان به اسارت درآمده و در روز يازدهم محرم آنان را از کربلا به کوفه و سپس شام منتقل کردند.
▪️عبيدالله بن زياد که استاندار کوفه و بصره و عامل يزيد بن معاويه در عراق و فتنهگر اصلى واقعه کربلا و از دشمنان سرسخت اهلبيت(ع) بود، دستور داد اسيران را با همان حالت اسارت و در پوشش نامناسب وارد مجلس کنند تا به خيال خود خدشه اي به جايگاه والاي اهل بيت وارد کند .
▪️پس از چند روز اقامت اسيران در کوفه آنان را روانه شام کردند تا در مجلس يزيد بن معاويه حاضر کنند.
▪️کاروان اسرا هنگام حرکت به سوى شام از شهرها و روستاهاي بسياري عبور کردند و در بسيارى از اين مناطق مردم به محض باخبر شدن از شهادت امام حسين(ع) و اسارت خانواده آن حضرت سوگوارى و قاتلان آن حضرت را لعنت مي کردند.
▪️اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى، اسيران و سرهاى شهيدان واقعه کربلا وارد شام، مقر حکومت يزيد بن معاويه شدند.
▪️مدتى که اسيران در شام اقامت داشتند رويدادهاى گوناگونى براى آنان به وقوع پيوست که از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسين(ع) در خرابه شام، مناظره حضرت زينب(س) و ديگر افراد خانواده سيدالشهدا با يزيد و خطبه به يادماندنى امام سجاد(ع) در حضور يزيد، درباريان و اهالى دمشق در مسجد اموى بود.
▪️اين افشاگريها و مبارزه هاى پنهان و آشکار اهلبيت در حالت اسيرى، يزيد را نزد مسلمانان بی مقدار و بی اعتبار کرد و پس از مدتى، وضعيت شام را بر ضد يزيد و به هوادارى از امام حسين(ع) تغيير داد.
▪️يزيد ناچار شد به جرم و جنايت خود و سپاهيان و عاملان جنايت پيشه اعتراف کرده، از امام زين العابدين(ع) عذرخواهى و پس از مدتى آنان را آزاد و با احترام و عزت به مدينه منوره عودت دهد.
📚الارشاد (شيخ مفيد)، منتهىالآمال (شيخ عباس قمي)، زندگانى چهارده معصوم (ع) ترجمه اعلامالورى و لهوف سيد بن طاووس
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✅حتما بخوانید؛ حالتون عوض میشه
🏴#مُحَرَّم ماه #حسين؛ خدانگهدارت!...
نمیدانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!
🏴امااگر وزیدی وازسَرِ کوی من گذشتی، سلام مرا به #اربابم حسین ع برسان!
🏴و اگر این آخرین محرمم باشد، بگو همیشہ برایَت #مشکی به تَن میڪرد و دوستداشت تانامَش؛بانام تو عجین شود
🏴اگر چہ جوانی میڪرد، اما از اعماق وجودش، تو را از تَہدل #دوست داشت
🏴با چای #روضہ، صفا میڪرد و
سَرَش درد میڪرد برای #نوڪری!
🏴مُحَرَّم! تو را به #خدا میسپارم و
دلم شور میزند، برای #صفری که از "سَفَر" رسیده!
صدقه امروزفراموش نشه
لطفانشر دهید🥀
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh