eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان 👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒 👈 قسمت دوم احساس قربانی بودن و حیف بودن به تدریج بر من قالب شد و کار به جایی رسید که هر چه حمید بیشتر نازم را می کشید و بیشتر برای برآوردن آرزوهایم تلاش می کرد در نظرم خوارتر و حقیرتر می شد. کار به جایی رسید که دیگر صبحها برای بدرقه اش از خواب بیدار نمی شدم و شبها برایش شام نمی پختم و به او دستور می دادم که از رستوران سفارش شام دهد. حمید همه این بی احترامی ها و بی حرمتی ها را تحمل می کرد و هنوز هم قربان صدقه ام می رفت. بخصوص در کنار فامیل مرا در کنارم می نشاند و به ظاهر چنان می نمود که از من حساب می برد. همه زنها و دختر های فامیل به این عشق شور انگیز حمید غبطه می خوردند و من مغرورتر از همیشه او را از خود می راندم و با لحنی ناخوش آیند در مقابل جمع با او سخن می گفتم. بالاخره من باردار شدم و یک دختر و پسر دوقلو به دنیا آوردم. دخترک شباهت عجیبی به حمید و پسرک شباهت غریبی به من داشت. دوران بار داری و دو سال بعد از آن هیکل و اندام مرا به کلی تغییر داد و چهار چوب بدن من دیگر آن ظرافت و جذابیت زمان دختری را از دست داده بود و من فقط حمید را مسبب این اتفاقات میدانستم. به هر حال اگر حمید به خواستگاریم نمی آمد من می توانستم مدت بیشتری زیبایی و جذابیت زمان جوانی را حفظ کنم. ورود بچه ها به زندگی ما رنگ و روی دیگری داد. حمید هر دو فرزندش را به شدت دوست داشت ولی بی اختیار برای دخترک نگران تر بود. روزی دلیل این نگرانی را از حمید پرسیدم و او بالبخند تلخی گفت: “تربیت دختر مهمتر از پسر است و دختران آسیب پذیرتر از پسران هستند.” اما من این توضیح را قبول نکردم و گفتم که دلیل این محبت بیش از اندازه شباهت بیش از اندازه دخترک به اوست. بعد برایش گفتم که فکر نمی کرد که از بطن زن والا و برجسته ای مانند من صاحب فرزندی شبیه خودش شود. حمید مدتها به این جمله من خندید ولی با این همه ذره ای از حالت تسلیم و عشق بی قید و شرطش نسبت به من کم نشده بود. هرچه شوریدگی و شور و عشق حمید نسبت به من و بچه هایش بیشتر می شد جسارت و زیاده روی من در امتحان گرفتن از عشق حمید بیشتر می شد. دیگر مطمئن بودم که حمید به خاطر بچه ها هم که شده مرا رها نخواهد کرد. شعاع بی حرمتی ها و بی احترامی هایم را نسبت به عشق و شوریدگی اش بیشتر کردم و وقتی او در مقابل بی اعتنائی ها و بی حرمتی های من سکوت می کرد و کوتاه می آمد احساس قدرت و بزرگی می کردم و حس قربانی شدن در من بیشتر تقویت می شد. اما همه این تصورات در یک مهمانی خانوادگی ناگهان به باد رفت و من در آن شب به جنبه ای از شخصیت حمید روبرو شدم که هرگز فکر نمی کردم در وجودش باشد… 👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی چیزها در دنیاهست که هرچقدر با دیگران تقسیم شان کنیم نه تنها کم نمیشود بلکه بیشتر هم میشود مثل محبت❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست 🔹اما... برای ماهی زندگیست... 🔹برای کسی کہ دوستت دارد زندگی باش نہ تفریح...! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💠💠💠﷽💠💠💠 (۴۰) 🔴 یکی از جملات اشتباه که بین مردم رایج شده این است که جهت توجیه و پشت سر دیگران حرف زدن می‌گویند: "جلوی خودش هم می‌گویم" 💠 در حالیکه بنابر تعریف گناه در روایات این توجیه نمی‌تواند باعث جواز گناه غیبت شود. 💠 گناه هر قدر سنگین باشد، به سنگینى گناه نیست؛ چرا که گنهکارِ معترف به گناه، غالباً به سراغ توبه مى‌رود، اما اگر پاى توجیه‌گرى‌ به میان آید، نه تنها راه توبه را به روى انسان مى‌بندد، بلکه او را در گناه راسخ‌تر و جرى‌تر مى‌سازد و گاه واقعیت‌ها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى‌دهد. (سایت رسمی آیت‌الله مکارم شیرازی) 💠 جهت مطالعه بیشتر درباره گناه کبیره به لینک زیر مراجعه کنید👇 http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa3478 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
💕امواج زندگی را بپذیر حتی اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرد، آن ماهی آسوده که بر سطح آبها می بینی مرده است... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌹لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ. (سوره مبارکه بلد 4) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💞"ملانصرالدین" برای خرید "پاپوش نو" راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد "انتخاب" کند. "فروشنده" حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا "آزادی" بیشتری برای تهیه کفش "دلخواهش" داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را "باب میلش" نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از "ده جفت کفش" دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با "صبر و حوصله ی" هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت "کفش زیبا" شد! "آنها را پوشید." دید کفش ها درست "اندازه ی" پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس "رضایت" کرد. بالاخره "تصمیم" خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: "قیمت" این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، "قیمتی ندارند!" ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا "مسخره می کنی؟" فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون "کفش های خودت" است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی! این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست، همیشه نگاه مان به "دنیای بیرون" است. "ایده آل ها و زیبایی ها" را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم. *خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم و فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است.* http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕 در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند اما آنچه خوب است همیشه زیباست... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
مسیر زندگی یک طناب باریک است!! که اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید سقوط شما حتمی است... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🍀الهی به امیدتو🍀 بہ نام او ڪه... رحماڹ و رحیم است بہ احساڹ عادت وخُلقِ ڪریم است 💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹برحمدوخُلق مهربانش صلوات 🌹برحیدر وصبربیکرانش صلوات 🌹ازفاطمه،مجتبی ومظلومِ حسین 🌹تاحضرت صاحب الزمانش صلوات 🌹اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء3 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 47
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #پنجشنبه11مردادماه1397 🌞اذان صبح:04:36 ☀️طلوع آفتاب:06:13 🌝اذان ظهر:13:11 🌑غروب آفتاب:20:08 🌖اذان مغرب:20:28 🌓نیمه شب شرعی:00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پنجشنبه است همان روزی که دل میگیرد روزی که دل,دلتنگ میشود واسه عزیزانی، که درکنارمانیستند روحشون شاد ویادشون گرامی🌷 باذکرصلوات وفاتحه🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷۵شنبه تون عالی🌷 🌼روزی بی نظیر 🌸 آخرهفته دلنشین 🌺لبخندی از ته دل 🌼یک خداے همیشه همراه 🌸باهزار آرزوے زیبا 🌺وموفقیت را 🌼برایتان آرزومندم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان 👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒 👈 قسمت سوم پسر عموِیم بعد از مدتها از خارج بازگشته بود و همه فامیل به مناسبت بازگشت او به کشور در مهمانی باشکوهی شرکت کرده بودند. من به اصرار از حمید خواستم تا هدیه ای گرانقیمت تهیه کند و بعد در حالی که هر دو بچه را در آغوش او انداخته بودم او را در مجلس به حال خود رها کردم و مانند دختران مجرد به سراغ پسر عمو رفتم و از او خواستم تا از خارج و آینده اش در کشور صحبت کند. در حال صحبتها ودر حالی که حمید در اتاق برای آرام کردن بچه ها راه می‌رفت پسر عمو با لبخندی که معمولا خارج رفته ها دارند با اشاره به من گفت که : “اگر دختر عمو ازدواج نمی‌کرد حتما از او خواستگاری می‌کردم وزندگی با شکوهی را با او شروع می‌کردم.” بدون توجه به این که چقدر جمله من می تواند زشت و تکان دهنده باشد بلافاصله پاسخ دادم: “افسوس که دیر شد و من گرفتار موجود بی عرضه ای مثل حمید شدم . چه کنم که دوتا بچه دارم.” جمله ی من آن قدر بی‌شرمانه و توهین آمیز بود که سکوتی سهمگین بر مجلس حاکم شد و همه نگاهها به سوی حمید برگشت. حمید مردی که همیشه برای من سمبول بی‌عرضگی و تسلیم بود ناگهان چهره اش دگرگون شد. شانه‌هایش به سمت عقب رفت سر اش را بلند کرد و با نگاهی که دیگر آن نگاه حمید عاشق و شوریده نبودخطاب به من گفت: “هنوز دیر نشده نکبت خانم ! تو از الان آزادی تا هر غلطی که می خواهی بکنی ! نگران بچه ها هم نباش چون دیگر آنها متعلق به تو نیستند!” حمید این را گفت و بچه ها را در آغوش گرفت و رفت. پسر عمویم از سویی به خاطر گفتن این جمله سرزنشم کرد و از سوی دیگر از اینکه همسرم اینقدر کم ظرفیت است مرا تحقیرنمود. او گفت اینجور گفتگو ها در فرهنگ خارجی ها بسیار مرسوم و جا افتاده است و همسر یک زن باشخصیت وجاافتاده ای مثل من نباید فردی چنین کم ظرفیت باشد. اما من همانجا فهمیده بودم که برای آخرین بار عشق زندگیم را امتحان کرده ام. اینبار در این امتحان شکست خورده بودم. بلافاصله به منزل برگشتم ولی اثری از حمید ندیدم. روز بعد به شرکت حمید رفتم ولی گفتند که تلفنی به مدت یک ماه در خواست مرخصی اضطراری کرده و به مسافرت رفته است. به بانک رفتم و فهمیدم که تمام پولهای پس اندازش را از بانک بیرون کشیده و حسابش را بسته است. وقتی آخر روز به منزل آمدم فهمیدم که حمید در غیاب من به منزل آمده و وسایل خود و بچه ها را جمع و جور کرده و رفته است به هر جا سر زدم دیگر اثری از حمید پیدا نکردم. او با بچه ها آب شده بود و به زمین رفته بود. هیچ کس از او سراغی نداشت و این برای من شوک روحی بزرگ بود. فکر کردم که حمید شوخی می کند و چند روز بعد به خانه برمی گردد. اما بعد از گذشت یک ماه و از فهمیدن اینکه دیگر حمید به شرکت مراجعه نموده و به صورت رسمی از شرکت استعفا داده و برای همیشه کار قبلی خود را رهاکرده تمام امید هایم مبدل به یاس شد و فهمیدم که اینبار بزرگترین خطای زندگیم را مرتکب شده ام. 👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
💠💠💠﷽💠💠💠 💠گاهی دیده می‌شود اول زیارت‌نامه‌ها متنی نوشته شده مثلا «امام رضا(علیه‌السلام) در زنی رفته‌اند و به او فلان سفارش را کرده‌اند این متن را در بیست زیارت‌نامه دیگه بنویس تا حاجتت را بگیری و تا دو روز دیگه یک خبر خوش بهت می‌رسه» یا به شکل نوشته‌اند «یک نفر ننوشت و تصادف کرد، یک نفر ننوشت و به یک بیماری مبتلا شد و …» و یا در قالب پیامهایی می‌آید که اگر به ۱۰ نفر بفرستی فلان اتفاق خوب و اگر نفرستی فلان اتفاق بد برایت می‌افتد. 💠آنچه مسلم است این است که برای گرفتاران، ترویج و تقویت مذهب، امر به معروف و نهی از منکر و ... از اموری است که در اسلام بسیار سفارش شده است و انجام این امور از وظایف مسلمین است اما نباید اجازه داد که اهداف پاک با گناه، و امور واهی آمیخته شود. اینگونه امور علاوه بر این که باعث رواج خرافات می‌شود چهره اسلام را و اسلام را دینی غیر منطقی معرفی می‌کند به علاوه باعث انجام گناهانی مانند دروغ بستن به خدا، معصومین و دیگر بزرگان نیز می‌شود. 💠 در هنگام مواجهه با اینگونه مسائل، بهترین کار این است که ادامه دهنده این مسائل نباشیم و به دیگران توضیح دهیم که این گونه مسائل هیچ گونه صحتی ندارد.  http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
🌹 (ص): وَ اللّهُ يُحِبُّ إغاثَةَ اللَّهفانِ؛ خداوند، كمک به اندوهگين و ياری‌خواه را دوست دارد. 📚 دوستي در قرآن و حديث، ص۳۰۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕بزرگترین دیواری که باید از آن بالا بروی، دیواری است که در ذهن خودت ساخته ای؛ اگر نتوانی نگرش و ذهنیت خود را کنترل کنی، در این صورت آنها تو را کنترل می کنند؛
☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼 ☘🌼 🌼 داستان مرد نابینا روزی مردی نابینا روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد: امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!! وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است. 🌹حتی براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد 💓🔅💓🔅💓🔅💓🔅💓🔅 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕چه زیبا نقش بازی می کنیم؛ و چه آسان در پشت نقاب هایمان پنهان می شویم... حتی خدا هم از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است...! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه 🌷فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ🌷 ❤️خدا بهترین نگهدار است و او مهربانترین مهربانان است❤️ 📗سوره مبارکه یوسف ✍آیه 64 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃 🔴 حتما این را بخوانید! 💠 اَصمَعی (وزیر مامون) می‌گوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمه‌ای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه‌اش در مال تصرف نکند) اما مقداری دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می‌دهم. شما بخورید، من نهار نمی‌خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می‌کرد و نق می‌زد، ولی زن می‌خندید و تبسم می‌کرد و با او حرف می‌زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و خود را به پای این پیرمرد سیاه فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می‌خواهی بین من و اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا می‌گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می‌بودم باز می‌گذشت. اصمعی! یک چیز نمی‌گذرد و آن است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و می‌خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: نیمی از ایمان، و نیم دیگرش است. اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و شوهرم صبر می‌کنم و به جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد می‌کنم که ایمانم شود. 📕کتاب ازدواج‌ و پند‌های زندگی 🍃❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh