eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 پیامبر اکرم (ص) : 💎بنده‏ ای که مطیع پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است 📚کنز العمال، ج 16، ص 467 〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰➖ 💚«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: مَن یَعْفُ یَعْفُ اللهُ عَنهُ. 💎هر کس عفو و گذشت داشته باشد خدا نیز از او گذشت خواهد نمود. 📖(شهاب‌الاخبار، ص ۱۴۳) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💬 سوال: 🔰 اگر به نمازگزار در حال خواندن «حمد و سوره» تنه بزنند و او بی اختیار قدری حرکت نماید، نمازش چه حکمی دارد؟ ✅ پاسخ:  ✍ اگر از حال نمازگزار خارج نشود، نمازش باطل نیست؛ ولی ذکری را که در حال حرکت خوانده است، بنابر احتیاط واجب دوباره در حال آرامش بدن تکرار کند. 🔶 برای مثال: اگر به گونه ای حرکت کند پشت به قبله شود یا به پشت بر زمین بیفتد، نمازش باطل می شود. 🔹 آیت الله خامنه ای: آیت الله سیستانی: @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ الحجرات ، آیه ١٣ همانا گرامی ترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh َ
رمان قسمت 5 -داغ این یکی رو دیگه به دلم نزار علی....من دیگه طاقت ندارم....دیدی رفت صدای گریه زن بلند شد و صدای دختر که آرام دلداریش می داد.نشسته بود روی تخت مثل برق گرفته ها....الان باید چه میکرد....اگر با او ازدواج نمی کرد تکلیفش چه بود...به کجا بر می گشت...او که دیگر جایی برای رفتن نداشت .مانده بود غرورش را حفظ کند یا بگذارد تا محکم زیر پاهای زورگویان له شود.اشک گوشه چشمش را گرفت .چادر گلدار را برداشت و تا کرد.ساک دستی کوچک و کوله اش را برداشت و آرام در اتاق را گشود.حاج خانم هنوز هم در هال روی مبل به شانه دخترش غمبرک زده بود و برای رفتن پسرش آه و ناله می کرد.حاج آقا هم مشغول صحبت با تلفن بود.آرام به طرف حاج خانم رفت .نازنین غمگین به دخترک بد شانس روبه رویش نگاه کرد و آه کشید -چیزی می خواستی فاخته سرش را تا آخرین حد در گلویش پایین آورد و بند ساکش را در دست پیچاند -می خواستم ببینم چطور از اینجا باید برگردم...بلد نیستم حاج خانم صاف نشست و به دختر خیره ماند.صدای مرد خانه محکم و رسا و مطمئن به گوشش رسید -این خونه در رو به مهمون نمی بنده دختر....تو حبیب خدایی تو خونه من....قدمت رو چشمای منه عروس خانوم موضع تصمیم گیری با این حرف مشخص بود.در هر صورت این ابهت مردانه اورا عروس خودش انتخاب کرده بود جو ساکت خانه را حاج خانم شکست.دست روی زانو گذاشت و بلند شد.دلش برای پسرش هم میسوخت اما دیدن فاخته در آن شرایط که می  دانست راه برگشت ندارد بیشتر دلش را سوزاند.فاخته سرش را پایین انداخته بود و دسته ساکش را می فشرد.دست حاج خانم که روی شانه اش نشست سر بلند کرد و در چشمان مهربان زن نگاه  کرد.لبخند روی لب حاج خانم کمی دلگرمش کرد -بیا بریم تو اتاق همراه حاج خانم دوباره وارد اتاق نازنین شد.ساکش را کنار دیوار گذاشت و همراه حاج خانم رفت و روی تخت نشست.باز هم سرش را پایین انداخت.دستان گرم حاج خانم روی دستانش نشست.دلش فقط مادرش را می  خواست همین -شنیدی حاج علی چی  گفت.تو مهمون عزیز این خونه ای.این چه کار یه که ساک برداری بری. نگاه شرمساری را به چشمان زهرا خانم دوخت -ولی آخه.خب راستش چیزه...آقا نیما... حاج خانم دستانش را فشرد و اه کشید -باهات می خوام راحت حرف بزنم فاخته.چون مادرم و بچه هام برام همه چیزن.از نیما دلگیر نشو...باشه!!!می خوام بهش حق  بدی فاخته سرش را پایین انداخت.می خواست بگوید من خودم هم با زور اینجا آمدم اما خجالت کشید.چانه اش را حاج خانم بالا گرفت -نگفتم ناراحت بشی دخترم!!!.نیما کلا با پدرش  آبش تو یه جوب نمی ره.می بینی که گذاشته رفته و تنها داره زندگی می کنه.تو حتی اگرم وصلت صورت نگیره دختر خودمی.ولی بد به دلت نمی خوام راه بدم اما یه کم باید صبور باشی.نیما با این قضیه بالاخره کنار می یاد.حتما مهر دختر ماهی مثل تو به دلش می افته مادر.نمی دونم کی اما می افته. لبخندی زد اما تلخ.نیمایی که او دیده بود عمرا از او خوشش می آمد.یاد ابروان گره خورده نیما افتاد وقتی او را دید.آه کشید ...خدا می دانست چه پیش خواهد آمد...فقط خدا می دانست. * با حالتی پکر در اتاق را باز کرد.فرهود را دید که در حال مرتب کردن میزش است.از دیشب آنقدر با خودش حرف زده بود و بد و بیراه گفته بود احساس می کرد فکش  درد می کند .سرش داشت منفجر میشد نگاه طلبکار فرهود را که دید کفرش بیشتر در آمد -علیک سلام...مرسی خوبم تو چطوری فرهود فقط پوز خند زد -مرگ ،چته  قیافه می گیری برای من فرهود فقط آه کشید و سری به تاسف تکان داد.بیشتر عصبانی شد -خب چه مرگ ته ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
رمان قسمت6 فرهود دستی به ته ریش در آمده  اش کشید و نگاهش کرد -حالا که ازدواج و قبول نکردی....سفارشها چی میشه نیما دستانش را به کمرش زد و به چشمان آبی فرهود خیره ماند. -همون کاری که قبلا می کردیم فرهود پوزخند زد و چند برگه  روی میز انداخت.با ابرو اشاره کرد تا نگاهشان کند.نیما هم جلوی میز رفت و بر گه  ها را برداشت -سه تا چک امروز ته !برگشت خورده....یعنی کلا حسابت مسدود شده طعم شکست تلخ است اما هیچ شکستی به سختی و تلخی شکست نیما در برابر خواست پدر  نمی رسید.فقط چند روز مقاومت کرد اما بسته شدن حسابهایش ورق را برگرداند.از طرف پدر کاملا ضربه فنی شد.آنقدر از خودش خشمگین بود که حد و حساب نداشت.بیشتر متاسف بود که با ادعای کار و استقلال مالی مثلا شدیدا وابسته مالی پدرش بود.تمام حسابهایش را بست ؛به همین راحتی و از امروز که بله بگوید دوباره همه چیز روال سابق خودش را دارد.دائم به اینها فکر می کرد و با عصبانیت پاهایش را تکان می داد.یک پیراهن سفید و با شلوار جین تن کرده بود و با لجبازی تمام با اینکه هرروز دوش می گرفت و به خودش حسابی می رسید امروز برعکس بی حوصله بیرون آمده بود.با عصبانیت به صورت پدر نگاه می کرد و بر شانس بدش لعنت می فرستاد.النکاح سنتی محضر دار که بلند شد استرس و عصبانیتش هم بیشتر شد....اصلا امروز گوشهایش نمی شنید ......صدای بله دختر کنارش که بلند شد دوباره به خودش آمد ....حالا نوبت بله او بود و بعد اسم زنی که وارد شناسنامه اش میشد.با حرص بله را گفت و بلند شد.نه انگشتری در کار بود ،نه انگشت در عسلی و نه پیشانی بوسیدنی.فقط تند تند دفتر را امضا کرد. مادر پیش آمد تا پسرش  را ببوسد اما نیما کنار کشید.حتی نیم نگاهی به دختر کنار دستش نیانداخت......اصلا برایش مهم نبود همین حرکت چقدر شخصیتش را خورد کرد.پدر هم بعد صحبت با محضر دار پیش آمد نیما دیگر صبرش لبریز شد و با حرص به پدر توپید -راضی شدی حاج آقا پور داوودی....مثل خر  سرم پیشت خم شد...خوب شد...دیگه پاتو از رو خرخره من بر می داری اگه خدا بخواد دیگه پدر اما فقط خیره نگاهش می کرد و بیشتر اعصاب نیما را به هم میریخت.اشاره ای به دختر کرد و ادامه داد -اینم خودتون بر میدارین می یارین میزارین خونش.آدرس رو میدم نازنین و با آخرین سرعت از محضر بیرون رفت.ساکت و خجالت زده فقط به دستان بدون حلقه اش نگاه می کرد و فکرش به دامادی رفت که از همان بله و اول کار تنهایش گذاشت توی کافی شاپ نشسته بودند.نیما دستی به موهای پریشانش کشید و متفکر به فنجان قهوه اش چشم دوخت.از امروز زندگی اش بسیار عوض میشد.دائم فکر میکرد حال باید چه کار کند.غرق در افکارش بود که ناگهان دستش از زیر چانه اش کشیده شد.با اخم به روبرو و فرهود خیره شد -چیه بغ کردی نشستی ...خب زن گرفتن برات دیگه با حرص نگاهش کرد -بمیر بابا...زن ..زن فرهود کلافه پفی کشید -با مهتاب صحبت کردی اصلا.... می خوای چی کارش کنی دوباره کلافه دستی به موهایش کشید.اصلا این یکی را فراموش کرده بود -هیچی بابا!دو ماه دیگه مهلت صیغه اش تمومه میره پی کارش.الان معلوم نیست باز کدوم گوری رفته.پیام داده کیشم اخم کرد -تو الان یه ساله داری تمومش می کنی.....من نمی دونم چی تو این دختر دیدی آخه هیچی ....هیچ چیز ندیده بود...مهتاب فقط آینه تمام قد اشتباهاتش بود و بس.اشتباهی که از آن خلاصی نداشت.دوباره به چهره فرهود نگاه کرد و  فکرکرد قصد خدا از دادن اینهمه زیبایی به این بشر چه بود -دردم این دختره س.من به دختر خاله خودم شونزده سالشه میگم عمو ....اونوقت بابام رفته برام زن گرفته...دوازده سال ازم کوچیکتره ...من باید چی  کار کنم...خودت می دونی چقدر متنفرم دخترا رو زود شوهر می دن....خیلی زور داره. ..هیچوقت بابا مو بخاطر اینکار نمی بخشم ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📌داستان امشب 🍃🌺 💜اسرار 🌺✨مرحوم حاجى ملاّ احمد فرزندى داشت كه مريض مى شود، به طورى كه از خوب شدن و بهبوديش مايوس مى شود، و بى اختيار و ديوانه وار از خانه خارج مى شود، و در ميان كوچه و خيابانهاى كاشان شروع به قدم زدن مى كند. 🌱ناگهان درويشى با خدا و اهل معنا به حاجى سلام مى كند، و مى گويد: حاجى چرا پريشان و ناراحتى ؟ حاجى مى فرمايد: فرزندم مريض است و از بهبودى او مايوس شده ام . درويش مى گويد: 🌺✨اينكه مطلب سهل و آسانى است ، بعد عصاى نيزه دار خودش را به زمين زد و (سوره حمد) را بدون اعراب خواند و فوت كرد و گفت : حاجى برو كه پسرت شِفا پيدا كرد. 🌺✨حاجى با تعجّب به خانه بر مى گردد، مى بيند فرزندش صحيح و سالم است . خيلى تعجّب مى كند، كه اين درويش ، كه بود كه با يك سوره حمد بى اعراب فرزندش را شفا داد. كسى را دنبال درويش مى فرستد، آن بنده خدا همه كوچه خيابان ها را زيرپا مى گذارد، ولى درويش را پيدا نمى كند. 🌺✨بعد از هفت ، هشت ماه ، يك روز حاجى ، درويش را در كوچه مى بيند. و به او مى گويد: اى درويش تو مرد با خدا و صاحب نفسى هستى ، ولى آن روز كه "سوره حمد" را خواندى درست تلاوت نكردى و قرائتت صحيح نبود، بيا احكام تجويد و مسائل شرعيت را پيش من بخوان و ياد بگير. درويش ناراحت مى شود و مى گويد: 🌺✨اشكال ندارد حالا كه سوره حمد ما را تو نپسنديدى ، ما پس مى گيريم ، بعد عصا را به زمين مى زند و دوباره سوره حمد را تلاوت مى كند و فُوت مى كند و مى گويد: برو. حاجى وقتى به خانه مى آيد، مى بيند همان فرزندش دو باره مريض شده و به همان مرض هم مى ميرد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹 سعی کنید خودتان را به نقطه اي از بلوغ برسانید که بدانید ، سکوت و ساکت ماندن، اکثر مواقع خیلی قدرت بیشتری از جواب دادن دارد! 🔹یکی از راهکارهایی که می‌تواند به شما کمک کند، که جلوی جر و بحث و مشاجره را بگیرید، این‌ست که، اگر از جواب یا حتی با سوژه ایی که می‌شنوید موافق نیستید، فقط نگاه کنید و سکوت کنید، 🔹اجازه بدهید سکوتتان جای شما صحبت کند، که این سکوت پر از کلی حرف‌ست! 🔹 همیشه سکوت به معنای رضایت نیست، و طرف مقابل شما خوب می‌داند، سکوت شما از كدام دسته است. 🔹ولی همین سکوت شما باعث میشود، پلها نشکنند، بی احترامی پیش نیاید، محیطی که درآن هستید دچار تنش نشود، 🔹و این را هميشه بدانید، كه وقت دیگری شما میتوانید حرف و نظرتان را بگویید، ولی به وقتش! مدل درستش، در اوج آرامش و خونسردی! @tafakornab 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
‌ 📚 مهمان امام حسین (علیه السلام) شیخ رجبعلی خیاط می فرمود : در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. 📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‌ 📚 🌷عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود. 🌷کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. 🌷شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. 🌷چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ 🌷راعی گفت این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌ پیشه. 🌷آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزي حضرت موسي براي مناجات به كوه طور مي رفت و شيطان هم در پي او رفت. يكي از فرشتگان شيطان را نهيب زد و گفت: از دنبال موسي برگرد كه او كليم خداست مگر اميد داري كه بتواني او را بفريبي؟ شيطان گفت: آري. چنان كه پدر او حضرت آدم را به خوردن گندم فريفتم از موسي هم اميد دارم كه چنين شود حضرت موسي متوجه شد . شيطان گفت: اي موسي كليم مي خواهي تو را شش پند بياموزم؟ حضرت موسي فرمود: خير. من احتياج ندارم از من دور شو. جبرئيل نازل شد و گفت: ای موسی صبر کن و گوش بده ، او الان نمیخواهد که تو را فریب دهد . موسی ایستاد و فرمود هر چه میخواهی بگو ،شيطان گفت: آن شش پند اين است: اول : در وقت دادن صدقه به يادم باش و زود صدقه بده كه ممكن است زود پشيمانت كنم گرچه آن صدقه كم و كوچك باشد چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و از خطر حفظ نمايد. دوم : اي موسي با زن بيگانه و نامحرم خلوت نكن چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فريفته و به فتنه مي اندازم و وادار به زنا مي كنم. سوم : اي موسي در حال غضب به يادم باش زيرا در حال غضب تو را به امر خلاف وادار مي نمايم و آرزو مي كنم كه اولاد آدم غضب كند تا من مقصودم را عملي سازم. چهارم : چيزهايي كه خداوند ازآنها نهي كرده نزديك نشو چون هر كس به آنها نزديك شود من او را به حرام و گناه مي اندازم. پنجم : در دل خود فكر گناه وكار خلاف راه مده چون اگر من دلي را چرکین ديدم به طرف صاحبش دست دراز میکنم و او را اغوا میکنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد . ششم :تا خواست كه ششم را بگويد جبرئيل حضرت موسي(ع) را نهيب زد و فرمود: اي موسي حركت كن و گوش مده كه او مي خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. لذا موسي حركت كرد و رفت. شيطان فرياد زد و گفت: واي بر من پنج موعظه را كه اساس كارم در آنها بود شنيد و رفت مي ترسم كه آنها را به ديگران بگويد و آنان هدايت شوند. من مي خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم و او و ديگران را فريب دهم ولي از دستم رفت. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔰 شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست 🍉پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم .🍉 🍎🍌🍍🥝یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .🍏 ☞❥ 🔚@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍱 عدسی اگر با لیمو ترش🍋مصرف شود می تواند مغز را فعال و برای یادگیری آماده کند از این رو توصیه می شود حداقل هفته ای یک بار عدسی مصرف کنید
✨﷽✨ ✨ 👀چشمی که دائم عيب‌های ديگران را ببيند، آن عيب را به ذهن منتقل ميکند. و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است، آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است. در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زیبایی‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند. چون چشم زيبا بين عيب‌های ديگران را نمی بيند و دنيای درونش دنيای قشنگی‌هاست... ❣گرت عیب‌جویی بود در سرشت نبینی ز طاووس جز پای زشت🦚 ❣ ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🎊وقتی متوجه می شوید که در موقعیت کمک به کسی قرار دارید شاد باشید و احساس خوشبختی کنید 🎊چرا که خدا دارد دعای او را از طریق شما مستجاب می کند 🎊یادتان باشد هدف ما در دنیا گم شدن در تاریکی نیست 🎊بلکه چراغ راهنما بودن برای دیگران است 🎊تا شاید بتوانند راه را بواسطه ما پیدا کنند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خدایا بہ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ڪہ 🧡ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾـﻢ 🍂بہ ﻣﺎ بیاﻣﻮﺯ ڪہ 🧡ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓـﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧڪﻨﯿﻢ 🍂ﻭ ﺁﻧﺎنڪہ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ 🧡ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃـﺮ ﻧﺒﺮﯾـم..!!!! 🌼 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق خدا هستم 💗خُداوندی  کِه داشتِنِ او جُبرانِ هَمهِ 💓نِداشتِه هایِ مَن است، 🌸🍃می سِتایَمَش چون لایِق سِتایِش اَست... ❤️روزمان را با نام او وصلوات برمحمدوآل محمد شروع میکنیم ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣ ❤️الهی به امید تو❤️ 🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد ✨و َآلِ مُحَمَّد 🌸و َعَجِّل فَرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh┅─═इई 🌸✨🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋🌹 عشـق،هر روز به تکرار تو برمی خیـزد اشک هرصبح به دیدار تو برمی خیـزد ای مسافر!به گلاب نگهم خواهم شسٺ گرد و خاکی که ز رخسارتوبرمی خیزد اللهم عجل لولیک الفرج💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚘﷽⚘ قلبــ مــرا هـواے تو پر مےڪند باهرسلام با حـرمـٺ حال مےڪند دارم یقین ڪه حضرٺِ عالےجنابِ عشق ڪربُـــبَلا نصیــبِ من امسـال مےڪند ⚘السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇 وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا مثال زندگی دنیا را برایشان بیان کن که همانند آبی است که از آسمان فرو فرستادیم و آن گاه گیاهان زمین به وسیله ی آن (آب) به صورت انبوه می روید و سپس خشک می شود؛ به گونه ای که باد، آن را به هر سو پراکنده می کند.و الله بر همه چیز تواناست الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا مال و فرزندان، زیور زندگی دنیا هستند و کارهای نیکِ پایدار، نزد پروردگارت از نظر پاداش بهتر و امیدبخش تر است ٤٥الی۴۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ✿◕ ❀◕ ❀ ☆ ❀◕ ❀ ◕✿
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❓ ؟ 🔸خیلی خودمانی به خدا بگو: خدایا غمگینم، شادم کن، خدا این را خیلی بهتر می‌پسندد. 🌸 انبیاء اینطور بودند. مثلاً گرسنه‌ای بود، می‌گفت: خدایا گرسنه‌ام. همینطوری به همین سادگی مثل این آیه: 🌹 «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ خدایا! بی تردید من به خیری که تو بر من فرو می فرستی نیازمند». 🔸با خدا باید مثل یک بچه که با مادرش حرف می‌زند، حرف بزنیم. در روایت داریم که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را بالا می‌برد، مثل بچه‌ای بود که به پدر و مادرش التماس می‌کند. اینطور دعا می کرد. ما عادت نکرده ایم با خدا اینطوری حرف بزنیم. ❌ متأسفانه هم خودشیفته هستیم و هم متکبر. بلد نیستیم خوب دعا کنیم. ❤ خدا این حالت خودمانی بودن را خیلی دوست دارد. چون در واقع، حقیقت خودت که عین فقر مطلق است را به خدا نشان می‌دهی. 🔸علت این که دعا اجابت نمی‌شود، این است که چیزی را پیش خدا می‌بریم. مثلا دیپلم داشتن، دکترا داشتن، مهندس بودن، مقامات، دارایی و توانایی­ها را با خود می بریم، بعد هم به خدا می‌گوییم: 🔸حالا یک کمکی به من کن. پیامبران و ائمه اصلا اینطور نبودند. وقتی می‌رفتند نزد خدا، هیچ چیزی نمی‌بردند و کاملاً با دست خالی دعا می کردند. فقر مطلق خود را اظهار می کردند. 🔸 تعقیب نماز عصر داریم: «لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضار 🌹 خدایا من هیچ چیزی ندارم، نه عرضه دارم نفعی به خودم برسانم، نه عرضه دارم ضرری را دفع کنم، نه می‌توانم جلوی مرگم را بگیرم، نه اختیار زندگی‌ام را دارم، هیچ چیزی دست خودم نیست. 👌وقتی آدم اینطوری به درگاه خدا می‌رود، اینجاست که در به رویش باز می‌شود و غیب به کمک انسان می‌آید. 👤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 خوردن آب و مایعات سرد و یخ مانند انواع نوشابه، دلستر، دوغ وشربت از بزرگترین علل نابودی کبد است و بسیاری از افرادی که در انتظار "پیوند کبد" هستند به نوشیدن آب یخ علاقه داشته اند. ♻دومین موضوع سریع خوردن و خوب نجویدن غذاست (حداقل چهل مرتبه) که متاسفانه غذا بصورت خام وارد مجاری کبدی شده باعث انسداد و نابودی کبد می گردد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یکشنبه پاییزیتون زیبا و شاد 🌸الهی غرق 🌷خوشبختی بشین 🌸الهی بی دلیل دل 🌷مهربونتون شاد شه 🌸الهی کاراتون 🌷بروفق مراد باشه 🌸الهی تنتون سالم و 🌷عاقبتتون بخیر باشه 🌸روزتون زیبا و در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 امروز دستانم را به دست نعمت بخش هستی میسپارم و ایمان دارم مهربان خدایم بهترین نعمتهایش را به زیبایی بر من ارزانی میدارد. خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با خدا باش...🍃🍂 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh