eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 ✴دو واژه برای بسیاری از مردم درست روشن نشده است و آن واژه صحت و قبولی است.صحت آن جا به کار می رود که عمل شرایط لازم را دارا باشد و واژه قبول در آن جا به کار می رود که از کمال آداب لازم برخوردار باشد. بنابراین آن جا که واژه قبول نشدن یک عمل مطرح می شود؛ نه این است که نباید انجام داد و یا بعدا آن عمل را قضا نمود. ◀مثلا در روایت آمده است : کسی که شراب بخورد نمازش تا چهل روز قبول نمی شود؛ بعضی از مردم از روایت فوق چنین برداشت کرده اند که چهل روز اعمالشان باطل است، پس بهتر آن است که در این مدت نماز نخوانند؛ در حالی که نمازشان در این مدت از کمال لازم برخوردار نیست نه این که صحیح نیست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸✨وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ﴿۵۸﴾ 🌸✨و پروردگار تو آمرزنده و 🌸✨صاحب رحمت است ا(۵۸) 📚 سوره مبارکه الكهف✍بخشی از آیه ۵۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✍استاد فاطمي نيا مي گويد : ✅علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم. 💭 گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📖 روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود. پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد. پدر به مجرد دیدن کاسه و آب، اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت: "با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم. چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم، همراه پدر به حمام عمومی رفتم. درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست. من، برای اینکه برای او آب بیاورم گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم. امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بیحوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خورده برایم آب آورده، حالا در آینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود، خدا می داند و بس!" @tafakornab @shamimrezvan
آهنگر و آتش مردی از صالحان و پرهیزکاران وارد مصر شد . آهنگری را دید که آهن سرخ و تفتیده را با دست از کوره آتش بیرون می آورد و حرارت آن به دست او هیچ تاءثیری ندارد . با خود گفت : این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است . پیش رفت سلام کرد و گفت : تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده ، دعایی درباره من کن . آهنگر این حرف را که شنید شروع به گریستن کرد و گفت : گمانی که درباره من بردی صحیح نیست ، من نه از پرهیزکارانم و نه از صالحین . پرسید : چگونه می شود با اینکه انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا نیست ؟ پاسخ داد . صحیح است ولی دست من علتی دیگر دارد ، آن مرد اصرار ورزید تا از سبب باخبر گردد . آهنگر گفت : روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم . زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد . من دل به رخسار او بستم و شیفته جمالش شدم و به او گفتم : اگر راضی شوی کام از تو بگیرم ، هر چه احتیاج داشته باشی بر می آورم با حالتی که حاکی از تاءثیر فوق العاده بود گفت : از خدا بترس من اهل چنین کاری نیستم . گفتم ، پس بلند شو و به جای دیگر برو ، او هم رفت ، طولی نکشید دو مرتبه بازگشت و گفت : همین قدر بدان ، فقر و نداری غیر قابل تحمل مرا واداشت که به خواسته تو پاسخ مثبت دهم . من دکان را بسته با او به خانه رفتم . وقتی وارد اطاق شدیم در را قفل کردم ، پرسید : چرا در را قفل می کنی اینجا که کسی نیست ؟ گفتم می ترسم کسی بیاید و باعث رسوایی شود گفت : پس چرا از خدا نمی ترسی ؟ ! نزدیک او که رفتم دیدم چون برگ بید در معرض باد بهاری می لرزد و قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارد ، گفتم : تو دیگر از چه می ترسی ؟ گفت هم اکنون خدا شاهد و ناظر ما است ، چگونه نترسم . با قیافه ای بسیار تضرع آمیز گفت : ای مرد اگر مرا واگذاری به عهده می گیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند . دانه های اشک او با لحن ملتمسانه اش در من تاءثیر بسزایی کرد ، از تصمیم خود منصرف شدم احتیاجاتش را بر آوردم و او با شادی و سرور زیاد به خانه برگشت . همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار که تاجی از یاقوت بر سر داشت به من فرمود : (یا هذا جزاک الله خیرا) ، خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند ، پرسیدم : شما کیستید ؟ (قالت ام الصبیة التی اتتک و ترکتها خوفا من الله عزوجل ، لا احرقک الله بالنار لافی الدنیا و لافی الاخرة ) گفت : من مادر همان دخترکم که نیازمندی او را به سوی تو کشانید ولی از ترس خدا رهایش کردی ، اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت ترا نسوزاند . پرسیدم : آن زن از کدام خانواده بود ؟ گفت : از بستگان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، سپاس و شکر فراوانی کردم ، به همین جهت حرارت آتش در من تاءثیر ندارد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزی یک زوج ،بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند زیرا در طول ۲۵ سال،کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. توی این مراسم سردبیرهای روزنامه های محل هم ،جمع شده بودند. تا علت مشهور بودنشان ( راز خوشبختی شان) را بفهمند!سردبیر میگه: آقا،واقعا باور کردنی نیست!یه همچین چیزی چطور ممکنه؟؟ مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به «شمیلا» رفتیم.اونجا برای اسب سواری دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم ،خوب بود ولی اسب زنم به نظر کمی سرکش بود... سر راهمان ،اسب همسرم ناگهان پرید و او را از زین انداخت.همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت:«این بار اولته»!بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد!اینبار همسرم ،نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت:«این بار دومته»!! و بعد سوار اسب شدیم و راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار،همسرم را انداخت،همسرم خیلی با آرامش،تفنگشو از کیف در آورد و راحت شلیک کرد و اون اسبو کشت....سر همسرم داد کشیدم و گفتم:چیکار کردی روانی! دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو کشتی!!!همسرم نگاهی به من کرد و گفت:«این بار اولته» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
پدرم یه بار که یه آدم مهمی فوت کرده بود گفت «میگن وقتی اسکندر مقدونی داشت میمُرد توی بستر به اطرافیانش گفت وقتی من رو دارید دفن میکنید دستم رو از گور بیرون بگذارید تا همه مردم دستِ خالی من رو ببینند که اسکندرِ جهان گشا که نصف دنیا رو تصرف کرد وقتی مُرد با دست خالی رفت و هیچ چیزی نتونست با خودش ببره» این حکایت همیشه به یادم موند و امشب که یکی از بستگان فوت کرد دوباره به یادش افتادم !!! به قول سهراب سپهری : رود دنیا جاریست زندگی آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ای دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟ 《 !!! 》 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
خسرو جهانی ! شبی در بهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد! با خودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار دارد تلفن را برداشتم. شخصی گفت: آقای جهانی؟ گفتم: بله گفت: من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم. دولت آمریکا از ما خواسته تا با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم. اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد؟ گفت: شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل، به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید! آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا، وی را دست به سر کردم تا باصطلاح، بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد... این بار در جوابش گفتم: من در ایران یک قطعه زمین دارم و اگر از ایران بروم، احتمال اینکه این قطعه زمین از دستم برود هست! گفت: مرد حسابی! من به تو می گم شرکت ری تیان ضمانت داده اگر پایت را داخل آمریکا بذاری، فلان مبلغ را به حساب بانکی خودت واریز کند. با این پول می توانی کل محله تان را بخری! حالا ارزش آن قطعه زمین در برابر این مقدار پول چقدر است؟! گفتم: این قطعه زمین، یک قبر است در بهشت زهرا کنار آرامگاه پدر و مادرم و در مجاورت قطعه همرزمان شهیدم در پدافند زمین به هوای ارتش! اگر دولت آمریکا می تواند چنین قطعه زمینی را در خاک آمریکا برایم کنار بگذارد، فردا صبح نه همین الان می آیم و خودم را به سفارت شما معرفی می کنم! گفت: الحق که دوستانت راست می گویند که کله ات بوی قورمه سبزی میدهد! گفتم: زمانی که ما وارد ارتش شدیم این شعر با گوشت و خونمان آمیخته شد: اگر ایران به جز ویران سرا نیست من این ویران سرا را دوست دارم اگر آب و هوایش دلنشین نیست من این آب و هوا را دوست دارم اگر آلوده دامانید اگر پاک من ای مردم ایران شما را دوست دارم این شعر را که خواندم، بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و دیگر تماس نگرفت! خاطره ای که خواندید از سرهنگ دکتر "خسرو جهانی" فرمانده سابق پدافند هوایی خاتم الانبیاء(ص) و رکورددار جهان در انهدام ۶٨ فروند جنگنده پیشرفته و انهدام دو فروند هواپیمای دشمن با یک تیر موشک در دو مرحله (عملی بی‌نظیر در دنیا) است. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
"معرکه‌گیری" به عنوان یکی از روش‌ها و ابزارهای رسانه‌ای برای سرگرمی و اطلاع‌رسانی تا زمان‌های نه چندان دور بسیار کاربرد داشته است. افرادی در نقش "درویش،""پهلوان یا" "شعبده‌باز" در معابر عمومی سفره‌ای پهن می‌کردند و مردم در نقش تماشاچی با هدف سرگرم شدن یا از روی کنجکاوی با فاصله‌ای از سفره، "دایره‌وار" می‌ایستادند و "گفته‌ها و حرکات" را می‌شنیدند و می‌دیدند. وقتی تعداد تماشاچیان زیاد می‌شد، معرکه‌گیر صف‌های جلویی از تماشاچیان را مجبور می‌کرد که بنشینند تا بقیه تماشاچیان که عقب‌تر ایستاده‌اند، بتوانند "بساط" معرکه‌گیری را ببینند. گاهی اتفاق می افتاد؛ یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می‌کرد و یا رفتاری از او سرمی زد که موجب "حواس‌پرتی" معرکه‌گیر و "اختلال نظم" می‌شد. در این موقع یکی از تماشاچیان به منظور "دفع شر،" کلاه (که در زمان‌های قدیم استفاده از آن نزد مردم بسیار رایج بود) آن شخص "مخل و مزاحم" را که در صف اول نشسته بود بر می‌داشت و به "خارج از دایره،" یعنی پس معرکه "پرتاب می‌کرد." شخص مزاحم که "کلاهش" پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به "صف اول بازگردد." «کلاهش پس معرکه است» "از این رهگذر و بساط معرکه‌گیری به صورت ضرب المثل درآمد." این "ضرب‌المثل" ناظر بر شخصی است که؛ در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش و فعالیت "خستگی‌ناپذیر" به مقصود نرسد و از تلاشها و زحمات خویش بهره نگیرد یا در زمانی که گفته می‌شود: «فلانی کلاهش پس معرکه است» "یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی‌رود." @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
جنگجویی که جهان را فتح کرد در حجله ی عروسی جان داد. آتیلای هون. حتی امروزه این نام تصاویر غارت و نابودی را در ذهن زنده می کند. او که بیست سال شاه قوم هون بود بر ارتشی نیم میلیون نفری حکم می راند و وحشت را بر سراسر اروپا حاکم کرد و نزدیک بود روم را هم فتح کند. اما آتیلای مخوف پیش از آن که تمام جهان متمدن را فتح کند مرد، ولی نه در میدان جنگ بلکه در حجله عروسی. سال ۴۵۳ آتیلا با زن جوانی به نام ایلدیکو ازدواج کرد که به زیبایی شهره بود. جشن عروسی اش سراسر عیاشی و مستی بود. پس از مراسم جشن و سرور با عروسش به اتاق خواب رفتند. آنجا آتیلا از شدت مستی بی هوش شد. صبح روز بعد آتیلا به موقع از خواب بلند نشد. خدمتکارانش نگران شدند. در را کوبیدند و داد زدند ولی آتیلا بیدار نشد. در را شکستند و تو رفتند. آن جا جسد فرمانده شان را دیدند که کنار عروس گریانش روی تخت افتاده بود. آیا نو عروسش او را به قتل رسانده بود؟ ابدا. انگار آن فاتح عظیم با همه قدرت و جبروتش نقطه ضعفی عمده داشت؛ دائم خون دماغ می شد. در حالت مستی خون دماغ شد و چون بی هوش بود با خون خودش خفه شد و مرد. بنا بر این مرگ یکی از خوفناک ترین جنگجویان تاریخ نه با زخمی خونین که با دماغی خونین رقم خورد. لعنت خداوند نامی بود که رومی ها بر آتیلا نهادند در تشییع جنازه ی آتیلا نعشش را در یک چادر ابریشمی قرار دادند و اسب سواران اطراف چادر طواف کردند. بسیاری از پیروانش به صورت خود خنجر کشیدند تا روز مرگش خونریزی کرده باشند. کسانی که دفنش کردند کشته شدند تا مکان قبرش همیشه ناشناس بماند. آتیلا اندکی پیش از مرگش با ارتشی عظیم به سمت روم روانه بود. پاپ لیوی اول از شهر بیرون آمد تا با آتیلا ملاقات کند و او را متقاعد کرد تا از فتح روم صرف نظر کند. مردم فکر کردند پاپ معجزه کرده ولی واقعیت امر این بود که آتیلا دچار کمبود منابع و تجهیزات شده بود. دو سال بعد از مرگ آتیلا یک قوم بربر دیگر شهر را غارت کرد. حمله ی آنها به قدری ترسناک بود که نامشان وارد لغات زبان انگلیسی شد. آنها قوم وندال بودند و در انگلیسی Vandal یعنی خرابکار. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
👌 مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی‌اش کم شده است. ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. اول به خودت نگاه کن ...! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌀چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم. روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید چرا نیومدی؟ گفتم خب جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم. پزشک با تعجب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟ گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه! هرچه پایه های خرافاتمان را کوتاه کنیم آرامش بیشتری پیدا خواهیم کرد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهر گشت و گذار در این شهر که در كشور (میراث ) است مانند قدم زدن در است. ساختمان ها قديمي بدون تغيير و خیابان های شده حس و حال جالبي را به وجود مي آورند. معماری اين شهر اغلب مربوط به قرن هفدهم تا نوزدهم است، زمانی که از تجارت و برده رونق گرفت. حال و هواي سرزنده شهر را ميتوان در ميدان مركزي شهر كه پوشيده از سنگ فرش است ديد. در بالای میدان مركزي مقدس (Iglesia Parroquial de la Santisima Trinidad) قرار دارد. از دیگر هاي ترینیداد، کلیسا و (Iglesia y Convento de San Francisco) ، با برج ، موزه معماری استعمار (استعمار Museo de Arquitectura) گالری هنری و خانه ای بزرگ ساخته شده در سال ١٨١٢ كه هنوز های دیواری و کف مرمر آن از زمان قديم حفظ شده است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ✨امیرالمؤمنین علیه السلام: كسى كه زبانش شيرين باشد،برادرانش زياد شوند مَن عَذُبَ لِسانُهُ كَثُرَ إخوانُهُ 📚غررالحكم حدیث7761 به جای زهر، عسل به کام هم بریزیم! وقتی به هم میرسیم به جای اینکه بگوییم: " چقدر پیر شده ای " بگوییم " دلم برایت تنگ شده بود " " صورتت چروک برداشته " بگوییم " از با تو بودن لذت میبرم " " چاق شده ای " بگوییم " تو دوست خوبی هستی " " لاغر و ضعیف شده ای " بگوییم " دوست دارم تو را بیشتر ببینم " همه ما از گرفتن انرژی منفی بیزاریم، پس اگر انتظار دریافت انرژی مثبت داریم باید همان نیرو را بدهیم تا همان را پس بگیریم. به ما چه که فلانی چرا بچه دار نمیشود. به ما چه که چرا فلانی لباس های جدید نمی خرد. به ما چه که فلانی چرا هنوز همان ماشین را دارد. به ما چه که فلانی از همسرش جدا شده. همه ما خط قرمزهایی داریم که دوست نداریم کسی از آنها رد شود. پس از خط قرمزهای دیگران رد نشویم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌷 حرم وصحن وسرایٺ آقا 🔻حسـرٺ روز و شب سینہ غمبـار من اسٺ مےرسد زهـرا ڪه بُنـَّے قتلوڪ 🔻نبُرید ازبدنش سَر، ڪه این جانِ من اسٺ 💔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهى پيش مى آيد كه ما در رابطه هايى قرار مى گيريم، كه دوسـت داشته نميشويم! آنطور كه دوستش داريم، دوستمان ندارد...! مثل اينكه در جاده اى قرار بگيرى كه هـر چقدر قدم برميدارى به مقصدت نميرسى...! اگر حس ميكنيد به اندازه كافى دوستتان ندارد، براي خود مدام دليل نتراشيد كه اگر دوستم نداشت چرا فلان كار را كرد، يا فلان حرف را زد... «قدر احساسات خود را بدانيد!» دوسـت داشتن به ادم عزت نفس ميدهد، حال خوب و ارامش را به زندگى ات مى آورد.! هـر حسى كه عزت نفستان را از شما ميگيرد، اسمش عشق نيست!!! قدر احساسى به اسم عشق و دوسـت داشتن كه در وجودتان قرار دارد را بدانيد. «آن را خرج هـر انسانى نكنيد!!» @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رحمت خدا همیشہ باز است و فانوس قشنگش همیشــــہ روشن ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش یعنی؛ در میان صدها مشکل عین خیالت هم نباشد لبخند بزنی... زندگی کنی... چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد... آرامش مهمانِ همیشگیِ خانه هایتان شبتون سرشار از آرامش 🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🌹 جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد ص و آل محمد 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم در پناه امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 21 بهمن ماه 1401 🌞اذان صبح: 05:31 ☀️طلوع آفتاب: 06:55 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:41 🌖اذان مغرب: 18:00 🌓نیمه شب شرعی: 23:35 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh