eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220406-WA0045.
3.95M
👆 تلاوت تحدیر جزء 5 قرآن کریم توسط «استادمعتز آقایی»؛ از آیه 24 تا 147 سوره «نساء» @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت دعای روز پنجم👆 : اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ خدایا قرارم ده در این ماه از الْمُسْتَغْفِرینَ وَاجْعَلْنى فیهِ مِنْ عِبادِکَ الصّالِحینَ اْلقانِتینَ وَاجْعَلنى آمرزش خواهان و قرارم ده در آن از بندگان شایسته فرمانبردارت و بگردانم فیهِ مِنْ اَوْلِیاَّئِکَ الْمُقَرَّبینَ بِرَاءْفَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ در این روز از اولیاء مقرب درگاهت به مهرت اى مهربانترین مهربانان ♡••♡••♡••♡••♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ROZ_5.mp357886.mp3
1.56M
ماه مبارک رمضان همراه با بیان احکام روزه توسط آیت الله مجتهدی(ره)(واحد فرهنگی مبشر) (12:56) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکه‌ای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه‌ گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد به خاطر این گناهت بود؟! پیر گفت: بلی! جوان گفت: از کجا مطمئنی؟! پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها می‌شوند زود می‌فهمم و بلافاصله توبه می‌کنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا می‌شوم ...! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
در ماـہ رمضان از مصرف میوه‌ ها ۞⇝و سبزی‌ هاے ترش ۞⇝ پرهیز ڪنید، زیرا این مواد غذایے سبب ڪاهش ترشح بزاق و خشڪے دهان ۞مے ‌شوند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃 حضرت ایّوب علیه السلام از انبیاء مشهور بوده و نام مبارکش چهار بار، در چهار سوره و در چهار آیه، در قرآن مجید آمده است. فهرست سوره هایی که نام حضرت ایوب در آن ذکر شده: نساء۱۸۶، انعام۸۴، انبیاء۸۳، ص۴۱ ایّوب از ریشه «آبَ یؤوب» یعنی کسی که بار دیگر سلامت و نعمت و مال و فرزندان به او باز گردانده شود. وی از فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام است، اهل تاریخ، سلسله نسب او را چنین نوشته اند: «ایّوب بن آموص بن رازج بن روم بن عیصو بن اسحاق بن ابراهیم» و مادرش از فرزندان لوط بن هاران. در اینکه ایّوب علیه السلام در چه جائی به دنیا آمده و وطن حقیقی او کجاست؟ مورّخین اختلاف دارند. برای او شهرهای «بثنه»، «عوض» و «جابیه» از سرزمین شام «دمشق» ذکر کرده اند. که ۳۶۴۲ سال بعد از هبوط آدم علیه السلام متولّد شد. آنچه از قرآن و روایات مسلم است، این است که خدای تعالی اموال زیاد و فرزندان برومندی به حضرت ایوب عنایت کرد و سپس برای آزمایش، آنها را از وی گرفت و خودش را نیز به بیماری سختی مبتلا ساخت، تا میزان صبر و سپاس وی را بیازماید. پس از اتمام دوران بلا و آزمایش، به خاطر صبر عجیبی که حضرت ایوب در این مدت از خود نشان داد، خداوند همه اموال و فرزندان او را به او باز گردانید. در تمام دوران مشقت و سختی که برای حضرت ایوب پیش آمد، همسرش نیز یار و مددکار وی بود. این شرح حال گفته رسول اکرم صلی‌الله‌علیه را بیاد می آورد، که فرمود: (بلاکش ترین مردم پیامبرانند) و سرانجام ایوب علیه السلام در سن نود و سه سالگی فوت کرد و برخی گویند در سن ۱۴۰ سالگی فوت کرد و در قلّه کوه جحاف در حدود یمن به فاصله هشتاد میل از عدن دفن شده است. نام همسر ایّوب علیه السلام «رحیمه» دختر ابراهیم بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام می‌باشد. وی از جمله زنانی است که به نام او در قرآن اشاره شده است. از زنان مجلّل روزگار، در عصمت و عفّت و حیا و مودّت و صبر در بلاء در طول مدّت بیماری شوهر کم نظیر بود. جزء نادر زنان جهان است که مدت طولانی در پرستاری شوهرش با تمام توان استقامت نموده و خم به ابرو نیاورده است و ثابت نمود که برخی از زنان، انسانهای با وفا و نمک شناس و الگوی مقاومت به حساب می‌آیند. آنچه که دلالت بر کمال فضل و دانش علیا مخدّره «رحیمه» می‌نماید، روایتی است که علّامه مجلسی از ابن بابویه نقل کرده که: چون بلاء از هر جهت بر ایّوب علیه السلام سخت شد، زنش رحیمه صبر کرد بر محنت آن حضرت و ترک خدمت او نکرد. پس شیطان حسادت ورزید به خدوت کردن زن ایّوب علیه السلام بر همسرش، لذا به نزد او آمد و گفت: مگر شما از آل یعقوب نیستی؟ گفت: چرا! شیطان گفت: پس چیست این مشقت وبال، که من شما را در آن می‌بینم؟ آن عالمه صابره در جواب گفت: خدا به ما چنین کرده است، که ما را ثواب دهد به فضل خود، در وقتی که عطا کرد به فضل خود و پس گرفت، تا ما را امتحان کند و ثواب دهد، آیا دیده ای انعام کننده ای بهتر از او، پس بر عطایش، او را شکر و بر ابتلایش، او را حمد می‌کنیم. پس جمع کرد برای ما دو فضیلت را با هم، که در نعمت او، شاکر باشیم به توفیق او و در بلای او، صابر باشیم و نمی‌یابیم بر صبر کردن قوّتی، مگر به یاری و توفیق او شیطان هر چه شبهه بر او القاء کرد، رحیمه به قوّت ایمان، همه را جواب گفت. ابن عبّاس گوید: خداوند جوانی را به همسر ایّوب علیه السلام باز گردانید، به طوری که برای او بیست و شش پسر به دنیا آورد. همچنین ایّوب علیه السلام دارای هفت پسر و هفت دختر بود، که همگی از دنیا رفته بودند، اما خداوند بار دیگر آنها را به دامان ایّوب و همسرش باز گردانید. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگیتو با امید ادامه بده😇 نذار امید تو قلبت بمیره! خوشبختی اون چیزی نیست که هر کسی از بیرون ببینه🌸🍃 خوشبختی تو قلب آدم‌هاست...🌸💖 در این دوشنبه بهاری قلبتون سرشار از امید و خوشبختی💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🕊داستانى كه در زمان حكومت حضرت على (ع) اتفاق افتاده است، زيبا و عبرت آموز سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند: میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشود، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه خواهد شد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت: این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر! آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت . و زمان به سرعت سپری شد. روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، مقابل امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تحت فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند: 🕊چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟ آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت... 🕊امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟ ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت... اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... 🕊امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟ گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت... ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ ♥️═══ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹.امام على عليه السلام : ⚠️ عمر خود را در هدر مده، كه به هيچ [به ثواب الهى و توشه آخرت] از دنيا بروى. 📙ميزان الحكمه ج۱۰ ص۳۰۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مهدی طحانیان اسیر ۱۳ ساله ی ایرانی که بدلیل بی حجابی خبرنگار هندی از گفتگو با او سر باز میزند. سرانجام آن خبرنگار مجبور به سر کردن روسری ش میشود. هم اکنون او ۵۵ سال سن دارد. او را بردیم در میان مردم. عکس العمل مردم در مواجهه با این قهرمان را ببینید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه بسیار زیبا📚🙇 حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود . حاکم تا او را دید بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد . به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند . حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد ، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند . حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید. حاکم گفت : آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت . حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم ، و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود ، دوستت گفت: خدایا به حق این باران رحمتت ، مرا حاکم نیشابور کن ؛ و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل ! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده ... آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد . حاکم گفت : این هم قاطر و پالانی که می خواستی . این کشیده هم ، تلافی همان کشیده ای که به من زدی . فقط می خواستم بدانی که برای خداوند ، دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد ...💁‍♂ فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد........💁‍♂ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️رستگاری با یک آیه قرآن ...! 🎙 🌺پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: روز قیامت منبرهایی از نور می گذارند که در کنار هر منبر، اسبی نجیب قرار دارد. سپس منادی از جانب پروردگار عزیز ندا می دهد: حاملان و حافظان قرآن کجایند؟ (عدّه ای جلو می آیند) به آنها گفته می شود: بدون هیچ ترس و خوفی بر این منبرهای نور بنشینید، تا خداوند از حساب مردم فارغ شود، سپس بر این اسب های نجیب سوار شوید و به سوی بهشت بروید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 🔴از این ستون به آن ستون فرج است ✍مردی گناهکار در آستانه دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می‌دهم بازگردم.» فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند به او نگریستند. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می‌کند؟» ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: «‌ای مردم شما می‌دانید كه من در این شهر بیگانه‌ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدا ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.» ناگه یکی از میان مردم گفت: «‌من ضامن می‌شوم اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد. ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: «چرا؟»‌ گفت: «از این ستون به آن ستون فرج است.» پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریادزنان بازگشت.‌ محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت. از همین رو، به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می‌گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.» یعنی تو کاری انجام بده هر چند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه رهایی و پیروزی تو شود. ↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔قبل از شروع سفر، خودروی خود را کنترل و بررسی کنید و از سلامت آن مطمئن باشید و به خاطر داشته باشید شیشه های کثیف، دیده راننده را مخدوش می‌کند.* 🔹️ *در ایام نوروز ۱۴۰۲ با سفرنامه جاده همراه شما هستیم، ✅ فروردین۱۴۰۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام حسن مجتبی ع ✅خـویشاونـد كسـى است كـه ؛ دوستـى ومحبّت، او را نـزدیك كرده، باشد و اگر چه نـژادش دور بـاشد .. و بیـگانـه كسـى است كـه ؛ از دوستـى و محبّت به دور است .. گر چه نژادش نزدیك باشد .. 📚تحف‌العقول‌ص۲۳۴و۵۲۳، ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 ✳️ قال الحسين عليه السلام : ❇️ شُكرُكَ لِنِعمَةٍ سالِفَةٍ يَقتَضى نِعمَةً آنِفَةً؛ ❇️ شكر تو بر نعمت گذشته، زمينه ساز نعمت آينده است. ◀️ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص80 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⁉️من جایی رفته بودم و نمازم شکسته بود حالا هواسم نبود که باید شکسته بخوانم و من کامل خواندم صبحش یادم آمده است حالا باید چیکار کنم؟ 📚 آیت الله مکارم شیرازی ✏️اگر مسافر حکم را فراموش نمايد و نماز را تمام بخواند نماز او باطل است و اگر در وقت اطلاع پيدا کرد بايد نماز شکسته را اعاده نمايد و اگر بعد از وقت بود، نماز را قضا نمايد. سوالات شرعی📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى ✨وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾ ✨مى گويد پروردگارا چرا مرا نابينا ✨محشور كردى با آنكه بينا بودم (۱۲۵) 📚 سوره مبارکه طه ✍آیه ١٢۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅انصاف درگرفتن اجرت ✍شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار می‌برد ،چهل تومان. روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت : اجرتش بیست تومان می شود. گفتم : فرموده بودید چهل تومان!؟ گفت : فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد! روایت است که امام علی (ع) فرمود : « الانصاف افضل الفضائل» یعنی ؛ انصاف برترین فضیلتها است. . 📚کتاب کیمیای سعادت ‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚موسی (ع) و درویش در بیان حکایتی می گوید: موسی علیه السلام ، درویشی را دید از به ریگ اندر شده. گفت:ای موسی ! کن تا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. گفت:این چه حالت است؟ گفتند: خورده و کرده و کسی را کشته. اکنون به فرموده اند. «وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاَْرْضِ؛ اگر خداوند درِ هر نوع را بر بندگانش می گشود، در زمین ستم پیشه می کردند». (شورا:27) موسی علیه السلام ، به جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هنگامی که یونس علیه السلام از هدایت قومش نا امید شد و آنها را رها کرد و در دریا سوار کشتی شد، خدای متعال وی را امتحان نمود؛ دریا طوفانی شد و کشتی بانان تصمیم گرفتند برای نجات جان سرنشینان قرعه کشی کنند تا یکی از افراد سوار بر کشتی را به دریا بیاندازند تا کشتی سبک تر شود، آنها سه بار قرعه کشی کردند و هر سه بار نام یونس علیه السلام درآمد، بناچار تصمیم گرفتند یونس علیه السلام را به دریا بیاندازند، یونس را به دریا انداختند اما به امر الله متعال یک نهنگ بزرگ یونس را بلعید و او را در شکم خود جایی داد، آنگاه یونس در شکم آن نهنگ توبه کرد و دعای زیر را خواند: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء ۸۷). خدای متعال نیز توبه اش را پذیرفت و به نهنگ دستور داد که یونس را به سلامت به ساحل ببرد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌
✍(دو قضيه عجيب!!) از مرحوم "حاج شيخ مرتضى طالقانى" در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود در اين مدرسه در زمان مرحوم آقاى "سيد محمد كاظم يزدى" دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم: 🔹يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن، و عده‌اى بالای پشت بام مى خوابيدند، شبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دورِ يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده؟ گفتند فلان طلبه‌ی خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است..! 🔸من هم به بالين او رفتم، ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود، گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است... خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمى به او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه را به مرحوم سيد خبر داديم سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بين فقرا تقسيم نمايند، 🔹بعد از چند روز در همين مدرسه، همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديد از بنده است) در سرداب، به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى‌افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند..! 🍀اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى، موقوف به خواست آن خداوندى است كه اسباب رامؤثر قرار داده است، زيرا مى‌بينيم سبب قوى كه یقین به تاثير آن است مانند افتادن از پشت بام دوطبقه كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد، كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته، و بالعكس، افتادن از تخت كوتاه يك وجبى –كه قاعدتا نبايد صدمه اى را وارد آورد چه برسد به كشتن– سبب مردن مى گردد... 📙داستانهای شگفت ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت 💎مسمع نقل می کند: ما در سرزمین منی محضر امام صادق بودیم، مقداری انگور که در اختیار ما بود، می خوردیم، گدایی آمد و از امام کمک خواست. امام دستور داد یک خوشه انگور به او بدهد! گدا گفت: احتیاج به انگور ندارم اگر پول هست بدهید! امام فرمود: خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چیزی به او نداد. گدا پس از چند قدم که رفته بود پشیمان شد و برگشت و گفت: پس همان خوشه انگور را بدهید! امام دیگر آن خوشه را هم به او نداد. گدایی دیگری آمد. امام سه دانه انگور به ایشان داد. گدا گرفت و گفت: سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد! خواست برود، امام فرمود: بایست! (برای تشویق وی) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد. گدا گرفت و گفت: شکر خدای جهانیان را که به من روزی عطا فرمود. امام باز خوشش آمد، فرمود: بایست و نرو! آن گاه از غلام پرسید: چقدر پول داری؟ غلام: تقریباً بیست درهم. فرمود: آنها را نیز به این فقیر بده! سائل گرفت. باز زبان به سپاسگزاری گشود و گفت: خدایا! تو را شکر گزارم، پروردگارا این نعمت از تو است و تو یکتا و بی همتایی. خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پیراهن خود را از تن بیرون آورد و به فقیر داد و فرمود: بپوش! گدا پوشید و گفت: خدا را سپاسگزارم که به من لباس داد و پوشانید. سپس روی به امام کرد و گفت: خداوند به شما جزای خیر بدهد. جز این دعا چیزی نگفت و برگشت و رفت. راوی می گوید: ما گمان کردیم که اگر این دفعه نیز به شکر و سپاسگزاری خدا می پرداخت و امام را دعا نمی کرد، حضرت چیزی به او عنایت می کرد و همچنان کمک ادامه می یافت. ولی چون گدا لحن خود را عوض کرد بجای شکر خدا، امام را دعا نمود به این جهت کمک ادامه پیدا نکرد و حضرت احسانش را قطع نمود. 📚 بحار ج 7، ص 285. و ج 12 ص 341 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ در زندگی ، مشکلات مانندماشین لباسشویی هستند، پیچ و تاب می‌دهند، می‌چرخانند و ما را به اطراف می‌کوبند، اما در نهایت تمیزتر ، درخشان‌تر ، و بهتر از قبل خارج می‌شویم... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh