eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✨ ✨انسان بودن 🌙زيادسخت نيست ✨کافيست مهرباني کني 🌙زبانت که نيش نداشته باشد ✨وکسي رانرنجاند 🌙همين انسانيت است! ✨وقتي براي همه خيربخواهي 🌙همين انسانيت است! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍جای خالی‌ات را حس می‌کنم نبودنت چرا اینقدر پیداست؟! آقاجانم! در بین مردم که می‌روم انگار کسی منتظر شما نیست.😭 انگار عادت کرده ایم در فلاکت و بدبختی زندگی کنیم!!! مرا بیاموز چگونه دلتنگت نباشم؟! چگونه باغم نبودنت سر کنم...😔؟! 😭 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پیر مرد سرفه ای کرد و با لحنی مهربان و پدرانه صدا زد: " پسرم، یک لیوان آب به من بده، خدا خیرت بدهد. " پسر بعد از چند دقیقه، ظرف آب را برداشت و به کنار چشمه مجاور رفت. کسانی که قبلا لب چشمه بودند، آب را گل آلود کرده بودند. پسر طاقتش نگرفت صبر کند تا آب صاف شود. ظرف را از همان آب پر کرد و به خانه برد. لیوان را پر کرد و بدست پدر داد. یک لحظه فکر کرد نکند پدرش از این حرکت عصبانی شود و یا دوباره او را پی آب زلال بفرستد. پسر خود را به کاری دیگر وا داشته بود، ولی همچنان زیر چشمی پدر را نگاه می کرد. پدر نگاهی به آب کرد، سلامی داد و چند جرعه ای از آن نوشید، از پسر  تشکر کرد و لبخندی زد. پسر انتظار این عکس العمل را نداشت، از اینرو کنار پدر نشست و از او پرسید: " ولی بابا، من که آب گل آلود به دست شما دادم، برای چه اینگونه لبخند می زنی ؟ " پدر دستش را روی شانه پسر گذاشت، دوباره لبخندی زد و گفت: " پسرم ! من از تو راضی ام ، تشنگی ام را برطرف کردی. خدا خیرت بدهد. اما اگر لبخند زدم، به این خاطر است که یاد جوانی خودم افتادم و روزگاری که پدرم، مثل امروز من، خانه نشین شده بود و من هم، مثل امروز تو، نیازهایش را برطرف می کردم. الآن یک لحظه یاد مواقعی افتادم که پدرم آب می خواست، من از قبل آب خنک تهیه کرده بودم،  فورا با آن شربتی درست می کردم به دست پدرم می دادم. او هم همیشه می گفت خدا خیرت بدهد." پسر گفت : " خب " پدر آهی کشید و گفت: " خب، من آنگونه رفتار می کردم، حالا این شده عاقبت کار من، راضی ام، اما در این مانده ام که عاقبت کار تو چگونه خواهد بود ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔘داستان کوتاه مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید. بنابر این نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و مشغول نماز و راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز شد و در «دعاهایش از ارحم الّراحمین خواست که فرجی بفرستد و قرض هایش را ادا فرماید، و صدای ضجه و یا الرحمن الراحمین اش تمام فضای مسجد را پُر کرده بود». در همان زمان بازرگان ثروتمندی در خانه اش خوابیده بود، در خواب به او گفتند: «اکنون مردی، خدای ارحم الراحمین را می خواند و از خدای مهربان و بخشنده ادای دین خود را می طلبد، برخیز و قرض او را ادا کن.» بازرگان ثروتمند از خواب بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسی که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید. شتر کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پیمود و در برابر مسجدی توقّف کرد، تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صدای گریه و زاری می آید و کسی صدا می زند یا ارحم الرّاحمین... داخل مسجد شد، پیش تاجر ورشکسته رفت و گفت: ای بنده خدا، سر بردار، زیرا خدای ارحم الراحمین دعایت را مستجاب کرد. آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: «با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تأمین کن و هر وقت این پول تمام شد و باز محتاج شدی، اسم من فلان، و محلّ کارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه می باشد، به من مراجعه کن؛ تا دوباره به تو پول بدهم.» تاجر ورشکسته گفت: «این پول را از تو می پذیرم، زیرا می دانم عطا و بخشش خدای ارحم الراحمین است، ولی اگر دوباره محتاج شدم پیش تو نمی آیم». بازرگان گفت: «چرا؟ پس به چه کسی مراجعه می کنی؟» تاجر ورشکسته گفت: «به همان کسی که امشب به او عَرْضِ حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنی. بازهم اگر محتاج شوم، از او که مهربانترینِ مهربانان و بخشنده ترینِ بخشنده ها است، ارحم الرّاحمین است کمک و یاری و مساعدت می خواهم که هیچ وقت بنده هایش را از یاد نمی برد. اگر محتاج شوم باز هم به خدایم که به من نزدیک تر است و دعایم را مستجاب می کند روی می آورم و از او می خواهم، و او هم وسائلی مانند شما را برایم می فرستد و کارم را اصلاح می کند».   📗 ، ج 1 ✍ شهید آیت الله دستغیب ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
داستان کوتاه فصل های زندگی مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه، درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.» پسر سوم گفت: «نه، درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: نه، درخت بالغی بود پربار از میوه ها و پر از زندگی و زایش.» مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید. شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل پیش داوری کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان بر می آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند.» اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید. مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند. ✅ زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین در راههای سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خدایا دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید دستی را بگیریم .... 🌹 خدایا نگاه مهربانت را ما دریغ مکن تا یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی باشیم از سر مهر و عشق به انسانها .. ⭐️ شبتون پر از عطر خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥀❁﷽❁الهی به امیدتو بر روح خدیجه ( س ) هم کفو خاتم صلوات بر حامی پیغمبر اکرم (ص) صلوات همپای خدیجه ( س ) نیست بانوی دگر بر جود خدایی اش دمادم صلوات 🥀اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🥀 🖤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅══❧ ✿ 🖤 ✿ ❧══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید ☝️ روزه دهم بیاد مصیبت حضرت خراسانی یا ذبیح العطشان 😔 روزه ی روز دهم زنده کند در یادم 😔 بین گودال صدا زد جگرم میسوزد ،،،😔 آه یا حسین 😔 جهت خوشنودی آقا نشر دهید نشر حداکثری صدقه جاریه است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
AUD-20220406-WA0067.
3.65M
‍ 👆تلاوت تحدیر(تند خوانی)👆 توسط«معتز آقایی»از آیه41 سوره«انفال»تا آیه92سوره «توبه»(30:23) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْکَ وَاجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْفاَّئِزینَ لَدَیْکَ خدایا قرارم ده در این ماه از توکل کنندگان بر خودت و بگردانم در آن از سعادتمندان درگاهت وَاجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُقَرَّبینَ اِلَیْکَ بِاِحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبینَ و قرارم ده در آن از مقربان پیشگاهت به حق احسانت اى هدف نهائى جویندگان... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
2_281926790090331103.mp3
557.1K
‍ 👆شرح دعای روزدهم ماه مبارک رمضان همراه بابیان احکام روزه، توسط آیت الله مجتهدی (ره)(واحد فرهنگی مبشر) (19:01) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هشت سالم بود، تابستان آن سال همه ی رویایم شده بود داشتن یک جوجه رنگی. تا آن روز برای داشتن هیچ چیزی آنقدر اصرار نکرده بودم. اطرافیانم مدام می گفتند به دردت نمی خورد، نمی توانی نگهش داری، اما من گوشم بدهکار این حرف ها نبود، می خواستم جوجه رنگی داشته باشم . در ذهنم تصورش می کردم... آنقدر برای داشتنش پا فشاری کردم تا به دستش آوردم. در یک جعبه ی کوچک بود. به آرزویم رسیده بودم و خوشحال بودم. برایش آب و دانه می گذاشتم. فکر می کردم او هم مثل من خوشحال است. همه چیز عالی بود، تا اینکه کم کم ماجرا عوض شد. مدام خودش را به جعبه می زد و تلاش می کرد بیرون بیاید. وقتی می خواستم با او بازی کنم فرار می کرد. می گفتم یعنی من را دوست ندارد که فرار می کند؟! روز به روز اوضاع بدتر شد. حالا دیگر من هم از داشتنش لذت نمی بردم چون با چیزی که در ذهنم تصور می کردم فرق داشت. یک روز صبح بیدار شدم و دیدم دیگر صدای جیک جیکش نمی آید! من ماندم و یک بغض، بغضی که می گفت چرا هیچوقت از خودم نپرسیدم او هم می خواهد برای من باشد؟ می خواهد بماند؟ حالا پس از سال ها جواب سوالم را از زندگی گرفته ام. حالا می دانم به زور خواستن پشیمانی می آورد. می دانم دوست داشتن یک طرفه جواب نمی دهد، حتی اگر همه چیز را برایش فراهم کنی. چون هر کسی برای خودش دنیایی دارد. دوست داشتن ما نباید باعث شود کسی را به اجبار از دنیایش دور کنیم. کسی که از دنیایش دور می شود دیگر زنده نمی ماند... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✨✨✨ 🌼مهلت ندادن عزرائیل 🌼 حضرت عیسی (علیه السلام) با مادرش مریم (سلام الله علیها) در کوهی به عبادت خدا مشغول بودند، و روزها را روزه می گرفتند. غذایشان از گیاهان کوه بود که عیسی (علیه السلام) تهیه می نمود. یک روز نزدیک غروب شد، عیسی (علیه السلام) مادرش را تنها گذاشت و برای به دست آوردن سبزیجات کوهی، رفت، هنگام افطار فرا رسید، مریم (سلام الله علیها) برخاست تا نماز بخواند، ناگاه عزرائیل نزد مریم (سلام الله علیها) آمد و بر او سلام کرد، مریم پرسید: تو کیستی که در اول شب بر من سلام کردی و با دیدن تو، بیمناک شدم؟. عزرائیل گفت: من فرشته مرگ هستم. مریم پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ عزرائیل گفت: برای قبض روح تو آمده ام. مریم گفت: چند دقیقه به من مهلت بده تا پسرم نزد من بیاید عزرائیل گفت: مهلتی در کار نیست، و آنگاه روح مریم (سلام الله علیها) را قبض نمود. عیسی (علیه السلام) وقتی نزد مادر آمد، نگاه کرد که مادرش بر زمین افتاده است، تصور کرد که مادرش خوابیده است، مدتی توقف کرد، دی مادرش بیدار نشد و وقت افطار گذشته است، صدا زد ای مادر برخیز! افطار کن. ندائی از بالای سرش شنید که مادرت از دنیا رفته و خداوند در مورد وفات مادرت به تو پاداش می دهد. عیسی (علیه السلام) با دلی سوخته، به تجهیز جنازه مادر پرداخت و او را به خاک سپرد و، غمگین بر سر تربتش نشست و گریه می کرد و به یاد مادر گفتاری جانسوز می گفت، در این هنگام ندائی شنید، سرش را بلند کرد، مادرش را در بهشت (برزخی) که در کاخی از یاقوت سرخ بود دید گفت: ای مادرم! از دوری تو سخت اندوهگین هستم. مریم (سلام الله علیها) فرمود: پسرم، خدا را مونس خود کن تا اندوهت برطرف گردد. عیسی (علیه السلام) گفت: مادر جان با زبان گرسنه و روزه از دنیا رفتی. مریم (سلام الله علیها) فرمود: خداوند گواراترین غذا که نظیر نداشت به من خورانید. عیسی (علیه السلام) گفت: ای مادر! آیا هیچ آرزو داری؟ مریم (سلام الله علیها) گفت: آرزو دارم یک بار دیگر به دنیا باز گردم، تا یک روز و یک شب را به نماز بگذرانم🍀، ای پسر اکنون که در دنیا هستی و مرگ به سراغت نیامده است، هر چه می توانی توشه راه آخرت را (با انجام اعمال نیک) از دنیا برگیر 🌱❤ 📚 منهاج الشارعین - منهج 13، ص 591 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💎 🔎پیامبر (صلى الله علیه و آله ) 15 سال قبل از هجرت با حضرت خدیجه كبرى (علیها السلام ) ازدواج نمودند. در احادیث منابع شیعه و اهل سنت آمده است كه حضرت خدیجه بنت خویلد بن اسد، در دانش و اطلاع به كتب زمان خود معروف بوده است. 🔎او از زنان قریش بوده و علاوه بر كثرت اموال و املاک به عقل و كیاست نیز بر دیگرن برتری داشت و در آن زمان او را «طاهره»، «مباركه»، «سیده نسوان» و «ملكه بطحاء» می‌نامیدند. او از كسانى بود كه انتظار قدوم پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را مى‌كشید و همیشه از علمای آن زمان نبوت آن حضرت را جویا مى شد. 🔎اشعار فصیح او در مدح رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) و كمال محبتش به آل عبد المطلب مشهور است كه گویای علم و ادب و محبت اوست. در همان روزى كه آن حضرت مبعوث به رسالت شد جناب خدیجه (علیها السلام ) ایمان آورد. 🔎حضرت خدیجه (علیها السلام ) از مال خویش و میراثى كه به او رسیده بود تجارت می‌ نمود، چندى نگذشت كه از بزرگان تجار شد، به‌ گونه‌اى كه هشتاد هزار شتر اموال تجاری او را حمل می‌ كردند و هر روز امول او زیادتر مى‌شد. بر بام خانه او، قبه‌اى از حریر سبز با طناب‌هاى ابریشمی بود كه علامت جلالت آن بانوی اول اسلام بود. 🔎افراد زیادى مانند، عقبه بن ابى معیط و ابن ابى شهاب كه هر كدام چهار صد كنیز و غلام و خدمتكار داشتند، و نیز ابوجهل و ابوسفیان و دیگر بزرگان عرب به خواستگارى آن حضرت آمدند؛ ولى قبول نكردند. سرانجام خود حضرت خدیجه (علیها السلام)، پیشنهاد ازدواج به پیامبر (صلى‌الله علیه و آله) را دادند و این ازدواج با آداب و مراسم خاصى انجام شد. 🔎حضرت خدیجه (علیها السلام) بیست و چهار سال و یک ماه با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) زندگى كرد، و تا آن حضرت زنده بود، پیامبر (صلى‌الله علیه و آله) همسر دیگرى اختیار نكرد. 🔎همچنین حضرت خدیجه (علیها السلام) جمیع اموال خود را به پیامبر (صلى الله علیه و آله ) واگذار كرد. 📚 فیض العلام: ص 211. قلائد النحور: ج ربیع الاول، ص 67. منتخب التواریخ: ص 20. زاد المعاد: ص 344. مصباح المتهجد: ص 732. بحار الانوار: ج 95 ص 357. 🖤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
(منتخبی از کتاب داستان راستان اثر استاد شهید مرتضی مطهری) ⬅️👈🏻🔴 بستن زانوي شتر 🔴👉🏻➡️ قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند. رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخني بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت. اصحاب و ياران با تعجب با خود مي گفتند آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و مي خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد. فريادها از اطراف بلند شد: (اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم). در جواب آنها فرمود: (هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد) 📚 📚 قصه‌های زیبای معنوی ارسالی↪ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹این بار اولت بود یک ﺯن و شوهر، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍسبی که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ" ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ!" ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ. من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ... ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!😂 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آورده اند که : روزی به کریم خان زند گفتند، یک فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند . کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میکرد و نمی توانست حرف بزند. کریم خان گفت : وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من بعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت. گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم . شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید تا برود دوباره شفایش را بگیرد اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید وکیل الرعایا گفت : پدر من یک خر دزد بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد ؟ اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی می کشند @tafakornabو
دوازدهمین روز بهار مژده سرزمینی مستقل است برای مردمانی اندیشمند و بزرگ مردمانی که در توفان ها و صاعقه ها دست در دست یکدیگر تنها به استقلال و سربلندی وطن می اندیشند 🌹 ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی مبارکباد.
سلام ،صبحتون بخیر در دهمین روز ماه مبارک رمضان 🌙 و بحق اُمّ‌المؤمنين خانم خدیجه کبری سلام الله 🖤 تمـام مشکلات گرفتـاری ها مـریضی ها را از همه عزيزانم دور نگاهدار و نیم نگاهی به دل خسته همه مون بکن تا غرق اجابت شویم آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین ای مهربان ترین مهربانان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 در جلسه‌ای یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت: روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه: بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده. چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت: میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟ استاد: نه! شاگرد: تو اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه؛ هوس کردم یه پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن. عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه. خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش. انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله. تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟! گفت: دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه بعد الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم. تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی دستت درد نکنه جوون!! ❣همیشه خیلی دلی با خدا مشورت کن. درسته بهت پس گردنی میزنه ولی نمیذاره تصمیم اشتباه بگیری 😉 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💎 (ص) : 🔸 أحسَنُ النّاسِ أيمانا أحسَنُهُم خُلُقا وألطَفُهُم بِأَهلِهِ، وأنا ألطَفُكُم بِأَهلي . 🔹 نيكْ ايمان ترينِ مردمان ، كسى است كه خوش اخلاق ترينِ آنها باشد و با خانواده اش مهربان تر باشد ، و من ، مهربان ترين شما با خانواده ام هستم . 📚 عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 38 ح 109 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🚗 قضای روزه ی مسافر🚗 🔰سؤال: کسی که به خاطر مسافرت در روزه نگرفته است، آیا علاوه بر قضا باید کفّاره هم بدهد؟ ☑️ جواب: خیر، فقط قضای روزه ها واجب است و کفّاره ندارد، و بنابر احتیاط واجب تاخیر قضای روزه‌ها تا ماه رمضان بعد جایز نیست، و در صورت ، باید برای هر روزه کفّاره بدهد. 📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً ✨وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ✨إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۲۰۸﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨همگى به اطاعت خدا درآييد ✨و گامهاى شيطان را دنبال مكنيد ✨كه او براى شما دشمنى آشكار است (۲۰۸) 📚سوره مبارکه البقرة✍آیه ۲۰۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh