روزهداران را هـلالِ عیـد اَبـرویِ شُماست
شبنشینان را چراغ از پرتو رویِ شماست
ماه زنگی نسـبت رومی رُخ شاهی نسـب
بنده آن چشمِ تُرک و زُلفِ هندوی شماست
مُشـکِ #چینی را ز غیرت بر نمیآید نفـس
زان دَمِ عنبر، که در دامِ دو گیسوی شماست؟
این کـه میآید دَمِ صُبحـست یا بـادِ خُتَن؟
یا نسیمِ روضهی فردوس؟ یا بویِ شماست؟
از بهشت ار شاهدی خیزد شما خواهید بود
در جهـان ار جنّتی باشد سرِ کـوی شماست
سوختیم از مهرِتان، هم سایهای میافگنید
کاندرین همسایه میل خاطری سوی شماست
حالِ محنَتهای من مُحتـاجِ پُرسیـدن نبود
محنتِ ما را، که خواهد بودن، از خوی شماست
تا ز دستِ آن سَرِ زُلفِ چو چوگان زَخم خورد
این دل آشفته سرگردانتر از گوی شماست
بر دو رویم سال و مه این اشکِ خون رفتن روان
از دو رویی کردن دلهای چون روی شماست
گر کشیدم در کنار، از لاغری نتوان شناخت
کین تنِ باریکِ من، یا حلقهی موی شماست
#اوحدی را دل ز سنگاندازِ #دوری خسته شد
باز پرسیدش، که آن مسکین #دعاگوی شماست
@tafaqqoh